دوشنبه, ۳ دی , ۱۴۰۳ Monday, 23 December , 2024
  • شاید برای همیشه گم شده باشم 11 آبان 1403

    نگاهی به تازه‌ترین مجموعه‌شعر «محسن بافکر لیالستانی»
    شاید برای همیشه گم شده باشم

    شاعر در این سروده با قلبی کاردآجین به سرنوشت جوان‌های این مرزو بوم خیره شده است و آن‌ها را به چشم نوه‌هایش می‌بیند، چیزی که شعر اجتماعی سخت به آن نیاز دارد.

زندگی در بستر مرگ 11 مرداد 1403

نگاهی به کتاب  «رقص منور» خاطرات مستند سرباز وظیفه «بهروز نیک بین» از جنگ زندگی در بستر مرگ

مرا دردی‌ست! 24 تیر 1403

تخریب یک خانه‌ی قدیمی دیگر در لنگرود؛ مرا دردی‌ست!

آیا رئیس‌جمهور می تواند  کاری کند؟ 14 تیر 1403

گشت ارشاد، فیلترینگ و اخراج استادان و دانشجویان؛ آیا رئیس‌جمهور می تواند  کاری کند؟

کاش دونالد ترامپ بار هستی را می‌خواند 09 تیر 1399
متن سخنرانی رضا عابد در انجمن صنفی مترجمان البرز درباره‌ی میلان کوندرا

کاش دونالد ترامپ بار هستی را می‌خواند

کوندرا شاهد اصلاحات در حزب کمونیست چکسلواکی بود. او در هفده سالگی وارد حزب کمونیست می‌شود و در سال 1968 که دقیقا 44 سال سن دارد با این مواجه می‌شود که دوبچک را می‌برند، چهار روز در اوکراین نگه می‌دارند و پس از چهار روز دوبچکی که اصلاح‌گر است به ناآگاه خشن‌ترین فرد کشور می‌شود.

دل و دماغی برای کتاب‌خوانی نداریم! 09 تیر 1399

دل و دماغی برای کتاب‌خوانی نداریم!

اگر کتاب گران است، اگر دولت برایش مهم نیست، کتاب‌خانه‌ی عمومی شهر می‌توانند به زندگی‌مان نشاط بدهند.

عافیت‌آبادِ قاضی منصوری! 01 تیر 1399

عافیت‌آبادِ قاضی منصوری!

می توان ادعا کرد سخت گیری ها و برخوردهای قاضی فراری بیش از آن که اعتقادی و از سر وفاداری باشد برای منافع نامشروع شخصی خود بوده است...

از این ستون تا آن ستون فرج نیست! 30 خرداد 1399
گرانی و رییس‌جمهور؛

از این ستون تا آن ستون فرج نیست!

رییس‌جمهور هرجا که قدم می‌گذارد صحبت از واگذاری سهام همان‌جا در بورس می‌کند و اصلا تفاوتی نیست آن مکان یک شرکت خودروسازی باشد یا یک معدن، می‌گوید باید در بورس عرضه شود.

سارا، رومینا و دیگران 30 خرداد 1399
قتل‌های خانوادگی از نگاهی دیگر

سارا، رومینا و دیگران

دخترکانی خردسال، روبه‌روی‌مان نشسته بودند که در چشم‌های معصوم شان، خوشحالی عجیبی از دیدن مهمانان شهری موج می زد. صورت زیبای یکی از آن‌ها هرگز از حافظه ام پاک نمی‌شود؛ همانی که چشم‌هایش آبی بود، آب بینی‌اش را با گوشه‌ی روسری‌اش، پاک می‌کرد، به من نگاه می‌کرد و می‌خندید.