چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Wednesday, 8 May , 2024
  • دو مجموعه‌شعر در لنگرود زیر چاپ رفت 19 اردیبهشت 1403

    انتشارات یانا اعلام کرد؛
    دو مجموعه‌شعر در لنگرود زیر چاپ رفت

    انتشارات یانا از چاپ هم‌زمانِ دو مجموعه‌شعر با نام‌های «شکوفه خواهد خندید» و «خواب بامداد دیده بودم» در لنگرود خبر داد.

«گریه نکن» در لنگرود منتشر شد 14 اردیبهشت 1403

انتشارات یانا اعلام کرد؛ «گریه نکن» در لنگرود منتشر شد

ترانه از در و دیوار خانه می‌بارد 04 اردیبهشت 1403

یادداشتی بر «طنین کومه باران» سروده‌ی احمد خویشتن‌دار لنگرودی؛ ترانه از در و دیوار خانه می‌بارد

شمس‌لنگرودی: می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم، دنیا ما را عوض کرد 01 اردیبهشت 1403

آیین نکوداشت شاعر، پژوهشگر، خواننده و بازیگر برگزار شد؛ شمس‌لنگرودی: می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم، دنیا ما را عوض کرد

اختتامیه‎ ی سومین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی نجدی برگزار شد 16 تیر 1399
با رعایت پروتکل‌های بهداشتی؛

اختتامیه‎ ی سومین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی نجدی برگزار شد

سومین دوره‌ی جشنواره‌ی داستان‌نویسی بیژن نجدی با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان داد.

خیلی دور ایسام / سروده‌ی محسن آریاپاد 15 تیر 1399
نگرشی کوتاه بر شعر گیلکی؛

خیلی دور ایسام / سروده‌ی محسن آریاپاد

ایستادن در زمان و از چشم‌انداز تاریخ و اسطوره، هستی را دیدن، این امکان را فراهم می‌کند که سوژه‌ی شعر، زاویه‌ی دید ِ چشم‌انداز را هرلحظه تغییر بدهد و لنز دوربین خودرا به مناظرِ کنونی هستی تنظیم کند.

کولی 15 تیر 1399
داستانی از هادی غلام‌دوست

کولی

سکّه‌ای توی کاسه چرخید و صدایش بلند شد. هم چنان باران بود و باد و آفتاب. با مردمی سرگردان و پایانه! کولی خیسِ باران بود. نور آفتابِ گذری که به او می‌خورد، اندامش مانند موهای خیسش می‌درخشید. النگوهای ریزِ چندتایی‌اش نیز برق می‌زد و صدا می‌داد.

14 تیر 1399
به بهانه‌ی 14 تیر روز قلم

انسان امروز از احساس زندگی تهی است

انسان امروز با همه‌ی پیشرفت‌های اجتماعی و اقتصادی و نظامی، از احساس زندگی تهی است، دردی که بشریت امروز را بیش‌تر از گذشته به پرتگاه سقوط نزدیک کرده است.

محدوده‌ی جشن تولد ملودی 12 تیر 1399
داستانی از «پوروین محسنی آزاد»

محدوده‌ی جشن تولد ملودی

سروکله‌ی پیر مردی با راه رفتن الاکلنگی‌ در سرازیری پیداشده بود. با هر قدمی که برمی‌‌داشت انگار ذره‌ ذره زندگی را مزه‌ مزه می‌‌کرد. کلاه دستباف سرش بود. پیرمرد به چراغ راهنمایی رسیده بود. جلو و عقب می‌رفت و کانتینر را ورانداز می‌ کرد. گفت: «می‌‌خوام برم لیالستان. می‌‌خوام سوار مینی‌بوس بشم.»