چهارشنبه, ۲۶ دی , ۱۴۰۳ Wednesday, 15 January , 2025
  • شاید برای همیشه گم شده باشم 11 آبان 1403

    نگاهی به تازه‌ترین مجموعه‌شعر «محسن بافکر لیالستانی»
    شاید برای همیشه گم شده باشم

    شاعر در این سروده با قلبی کاردآجین به سرنوشت جوان‌های این مرزو بوم خیره شده است و آن‌ها را به چشم نوه‌هایش می‌بیند، چیزی که شعر اجتماعی سخت به آن نیاز دارد.

آن‌کس که نه آدمی‌ست، گرگ است* 21 اسفند 1402

نگاهی به «آهو» داستان عاشقانه‌ی هادی غلام‌دوست آن‌کس که نه آدمی‌ست، گرگ است*

ثبت فرازهای تاریخی اقوام و ملل 03 اسفند 1402

یادداشتی بر داستانِ زادبومیِ «رودی بین ما» نوشته‌ی «زهرا شعفی» ثبت فرازهای تاریخی اقوام و ملل

مرا نمی‌توانید از گهواره‌ام جدا کنید 26 بهمن 1402

درباره‌­ی ادبیات بومی استان کرمانشاه مرا نمی‌توانید از گهواره‌ام جدا کنید

بی در زدن وارد شو 18 آذر 1399
نگاهی به کتاب دوزبانه‌ی محسن آریاپاد

بی در زدن وارد شو

ترکیبات بکر و نو که مختص قلم این شاعر است و نمونه‌برداری و کپی از آن را برای هر شاعر دیگر امکان‌ناپذیر می‌نماید.

با گونگادین در هاویه 18 مهر 1399
درباره‌ی علی میر دریک‌وندی و کتابش

با گونگادین در هاویه

من طی خدمت خودم در حدود ۱۰۰۰ كلمه‌ انگلیسی یاد گرفته‌ام. از آن‌جا كه به آموختن زبان انگلیسی علاقه‌ی بسیار دارم، با خودم قرار گذاشته‌ام ولو به قیمت تباه‌كردن خودم این زبان را یاد بگیرم. من اكنون بی‌كارم و بدون داشتن كار نمی‌توانم انگلیسی را بیاموزم. به این‌جا آمده‌ام كه از شما درخواست كنم كه در قسمت نظامی انگلیس به من كاری بدهید.

اسطوره‌های آفرینش در رمان تازه‌ی ابراهیم شیری 16 مهر 1399
معرفی کتاب

اسطوره‌های آفرینش در رمان تازه‌ی ابراهیم شیری

بازگشت یک فرشته اثری در سبک فانتزی مدرن است. در این رمان همه چیز با داستان آفرینش آغاز می‌شود و پروردگار به همراه فرشتگان مقرب از شخصیت‌های داستانند.

از بی‌مرزی عشق تا فرامرزی شعر 03 مرداد 1399
یادداشتی بر مجموعه شعر «باران را به خانه می برم» سروده‌ی فرامرز محمدی‌پور

از بی‌مرزی عشق تا فرامرزی شعر

عشق يك وديعه‌ی الهي است، امانتي الهي كه خدا فقط بر دوش آدمي نهاده است و از این منظر، دليل آفرينش هستي، عشق است و اساس هستي، عشق است.

این قاتل همان مقتول است 31 تیر 1399
نقدی بر کتاب اَدیل

این قاتل همان مقتول است

«برادرم را کشتم! کف اتاقش را کندم و خوب دوباره‌اش حسابی پاکوب و سفت کردم من هرگز نمی‌روم از لای پرده سپیدش توی اتاق را نگاه کنم. نه از ترس، نه! بلکه نمی‌خواهم چشمم احیانن به سبزه و یا یک جوری گل‌های ریز بنفشی که معلومن در مزرعه‌ها در دوروبر گور مرده‌ها می‌رویند بیفتد.»