از بی‌مرزی عشق تا فرامرزی شعر
از بی‌مرزی عشق تا فرامرزی شعر
عشق يك وديعه‌ی الهي است، امانتي الهي كه خدا فقط بر دوش آدمي نهاده است و از این منظر، دليل آفرينش هستي، عشق است و اساس هستي، عشق است.

اسماعیل محمدپور

اسماعیل محمّدپور*

عشق را در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده و آن را از کلمه عشقه گرفته‌اند و آن گیاهی است که در فارسی به نام «لبلاب» نامیده می‌شود؛ و دارای برگ‌های نسبتاً درشت و ساقه‌های نازک بلند است که به درخت می‌پیچد و بالا می‌رود و به هیچ حیله باز نمی‌شود و درخت را می‌خشکاند.

می‌گویند چون این حالت به انسان دست دهد؛ او را رنجور و ضعیف می‌کند و رونق حیات او را می‌برد. عشق صوری جسم صاحبش را خشک و زردرو می‌کند؛ اما عشق معنوی بیخ درخت هستی عاشق را خشک سازد و او را از خود بمیراند.

هنر نیز به مثابه یک عشق است. چرا که هنرمند نیز همیشه در تلاش است که از رویاها و خیال‌پردازی‌های ذهن به سوی واقعیت‌ها پلی بسازد و در آن، آمدوشد و حرکت‌ونوسان را ممکن سازد.

بنابراین عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌یی لطیف و یا جاذبه‌یی شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.

عشق و احساس شدید دوست داشتن، می‌تواند بسیار متنوع باشد و می‌تواند علایق بسیاری را شامل شود. در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی می‌تواند شکلی تند و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیان‌آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی می‌بخشد؛ اما به طورکلی، عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است.

از دیدگاه عرفا، عشق یک ودیعه‌ی الهی است، امانتی الهی که خدا فقط بر دوش آدمی نهاده است و از این منظر، دلیل آفرینش هستی، عشق است و اساس هستی، عشق است. خداوند می‌فرماید؛ من یک گنج مخفی بودم که دوست داشتم شناخته شوم، دوست داشتم مرا ستایش کنند و ستایش‌کنندگانی داشته باشم و انسان‌ها را آفریدم که ستایشم کنند.

فرخی، عشق را این‌گونه تعریف می‌کند:
وای آن‌کو به‌دام عشق آویخت
خنک آن‌کو ز دام عشق رهاست
عشق بر من و رعنا بگشاد
عشق سرتا به‌سر عذاب و عناست
منوچهری درباره‌ی عشق چنین می‌گوید:
حکیمانه زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق، عاقل
سعدی شاعر نامدار شیراز یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه‌ی انسان بودن می‌داند:
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
نخستین بار شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف ایرانی اشعار عاشقانه‌ی فارسی را آن‌طور که موافق با طبع صوفیه بود؛ شرح و تفسیر کرد و با تصوف درآمیخت. امام محمد غزالی بزرگ‌ترین امام و فقیه عصر خود بود، وی فتوا داد صوفیان پاک نیت می‌توانند اشعار عاشقانه‌ی عامیانه را در مراسم سماع بخوانند. این امر نیز در وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف موثر بود.

نخستین جلوه‌گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می‌توان دید. این شاعر در اثر مشهورش «حدیقه الحقیقه» فصلی با نام و عنوان «فی ذکر العشق و فضیله» دارد و می‌گوید:

دلبر جان ربای عشق آمد
سر برو سر نمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز
ز آن‌که داند که سر بود غماز…
بنده‌ی عشق باش تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی

فرامرز محمدی پور

این‌گونه معاشقه با کلمه‌ی عشق و شیفتگی شاعرانه به عشق در شعر شاعران ایران از متقدّمین گرفته تا متأخّرین همواره وجود داشته داشته است. در ادبیات معاصر ایران هم عشق همواره یکی از موتیف‌های اصلی شعر شاعران بوده است. گاه این عشق در هیئت معشوق زمینی تجّلی یافته و گاه در هیئت معشوق آسمانی و حقیقی.

در مجموعه شعر «باران را به خانه می برم» سروده‌ی – شاعر و روزنامه نگار گیلانی- فرامرز محمدی پور؛ عشق جلوه‌های متفاوتی از حضور را در قلمرو کلمات تجربه می کند. او عشق حقیقی را در ذات اقدس الهی متجلّی می‌داند و می‌گوید:

عشق ما عشقی بود پیوسته بر ذات ازل
در شگفت آید از این پیوستگی استاد عشق/ص۲۴

پیوستگی، نقطه‌ی کمال عرفان است. رسیدن از کثرت به وحدت. آنچه در عالم وجود دیده می‌شود، همگی تجلیات و ظهورات همان ذات (ذات ازل) است و یا صفاتی که آن صفات نیز عین ذات است. همان‌گونه که صدرالمتالهین عقیده دارد که تمامی ماهیات، ممکنات مرآت وجود حق تعالی و محل‌های تجلی حقیقت مقدس حق تعالی هستند و از آن‌جا که هر مرآتی، صورت آن چیزی که در آن تجلی کرده نشان می‌دهد، ممکنات هم چون مرآت و مجلای۱ حق تعالی هستند و صورت او را نشان می‌دهند:

ما همه از جان و دل قربانی جانان شویم
تا شود احیا به هر ظلمت سرا فریاد عشق/ص ۲۴

و در جای دیگر می گوید:

اگر خوبی دلیل راه مشتاقی ست
بهاری می‌شوی با عشق بسم الله/ص۲۰
عشق مستلزم معرفت است. عبادت با عشق است که معنی پیدا می‌کند و مقبول می‌گردد. عشق در دل شکسته فرود می‌آید. عاشق غم پرست است:

بر ظلمت شب بستند دروازه‌ی نور عشق
این جان به کفان امشب، پرواز دگر دارند/ص۲۸

عشق خطیر و خطرناک است. راه عشق غریب، بی‌کران و بی‌نهایت است. در عشق باید افتادگی تسلیم داشت، پاکباز بود و بلا کشید و از جان گذشت و رضا بر داده داد:

عشق عمر زندگی خط می‌خورد
جاده هموار و دلم نابرده راه/ص۲۵
و:
آبدیده می‌کند تیغ مرا زهرآب درد
جان فدای شادکامی‌های غم آباد عشق/ص۲۴

در شعرهای محمدی‌پور، عشق همچون بالاترین اصل جهان و فراتر از «جان اندیشمند» (nous) است و برتر از عقل است با مراتب گوناگونش، همان مراتب وجود نوافلاطونی که از زمان ابویوسف یعقوب کندی و ابونصر فارابی به فلسفه‌ی اسلامی راه یافته بود و بعدها فیلسوفان متأخر، به ویژه فیلسوفان شرق چون ابن سینا، سهروردی و نیز ابن‌عربی، آن را بسط و توسعه دادند و تجلّی عرفانی‌اش در شعر شاعرانی چون حافظ، سعدی، عطّار و مولانا و … رهگیری می شود.

آن‌چه جهان را به جنبش می‌آورد و ادامه‌ی حرکت آن را ممکن می‌سازد و در اساس وجود جهان را به اثبات می رساند، عشق است؛ اشتیاق بازگشت به مبداء و غم غربت ملکوتی است:

بهار آمد؛ چرا رنجور باشیم
چرا از عاشقی‌ها دور باشیم
بیا تا سینه‌هامان سبز گردد
در این فصل خدایی نور باشیم/۷۶

سخن آخر این‌که: عشق ورزیدن نه تنها از خاصه‌های طبیعی هر انسانی است، بلکه عشق ساری در تمام موجودات و ذرات عالم بوده و حتی در خلقت انسان نقش داشته، به عبارتی راز آفرینش انسان است و این‌که خداوند تعالی فرمود:«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته» ؛ آن کس که مرا طلب کند، من را می‌یابد و آن کس که مرا یافت، من را می‌شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می‌دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او می‌باشم.

پی نوشت:
۱- مجلا : م ُ ج َل ْ لا، روشن و هویدا، روشن و هویداشده .

*شاعر و منتقد ادبی

  • نویسنده : اسماعیل محمدپور
  • منبع خبر : اختصاصی