هیچ‌وقت، هیچ‌داستانی بهترین نیست
هیچ‌وقت، هیچ‌داستانی بهترین نیست
کافی است به برخی از نویسندگان فقط یک متر زمین بدهید تا آن‌ها در این یک متر زمین چاهی عمیق حفر کنند که شما هر چه بروید به تهِش نمی‌رسید. یعنی می‌آیند در آن محدوده‌ی کوچک، در داستان کوتاه، داستانی می‌نویسند که بسیار عمیق بوده و دارای لایه‌های متفاوتی است.

ما چهار نفر بودیم

قاسم اکبریان / کسانی که با آثار «امیررضا بیگدلی» آشنا هستند؛ می‌دانند که او با توجه به داشتن توانایی‌های نوشتن و دانش لازم در این محدوده، انسان بسیار متواضعی است. کسانی که او را می شناسند؛ می‌دانند من چه می‌گویم. دلم می‌خواست می‌توانستم درباره‌ی تک تک آثار بیگدلی و کتاب‌هایش جداگانه بنویسم، زیرا بعضی از نویسندگان هستند که باید دربار‌ه‌ی تک تک آثارشان مستقلاً صحبت کرد. من این خوشبختی را داشته و دارم که تمام آثار بیگدلی را مطالعه کرده و از خواندن آن‌ها لذت برده‌ام.

آثار بیگدلی دارای نثری روان و جملاتی ساده است. او سعی نکرده با به کار بردن کلمات قلمبه سخت‌نویسی کند. بارها در جلسات گوناگون درباره‌ی داستان تاکید داشته‌ام که هنرمند کسی است که با ساده‌ترین جملات و ساده‌ترین نثر حرفش را بزند. این که کسی بیاید جملات قلمبه-سلمبه به کار ببرد و گاه سخت‌نویسی کند، در برخی جاها برای پوشاندن عیب کار است، یعنی برای این است که بتواند ضعف‌های احتمالی داستان را بپوشاند.

بیگدلی دارای نثری بسیار ساده، سره، روان و شیرین است و این هم آفرین و هم جای تشکر فراوان دارد. حسی که در آثار او وجود دارد، حسی آشنا و خودمانی بودن است، دلیلش هم این است که مخاطب با این داستان‌ها به راحتی احساس خودمانی بودن می‌کند و با آن اُخت می‌شود. داستان برای مخاطب اهلی می‌شود، به طوری که انگار یک دوست یا آشنای قدیمی کنارت نشسته و دارد با تو صحبت می‌کند و این امتیاز خیلی بزرگی است.

در رابطه با آثار «امیررضا بیگدلی» باید گفت که ایشان به مسائل بسیار ساده و روزمره می‌پردازد، برخلاف خیلی‌ها که فکر می‌کنند اگر بخواهند داستان بنویسند باید یک مطلب دهن پر کن بیابند و درباره‌ی آن قلم‌فرسایی کنند، در صورتی که این‌طور نیست و نویسنده‌ی «ما چهار نفر بودیم» ثابت کرده که در آثارش  می‌تواند از مسائل ساده و پیش پا افتاده‌ای که شاید در وهله‌ی اول به نظر هم نیایند، یک سوژه‌ی عالی برای یک داستان خوب بیابد و یک داستان خوب هم بپردازد.

به عنوان مثال شما در داستان اول کتاب «ما چهار نفر بودیم» سه کیلو اضافه وزن می‌بینید. مرد و زنی هستند که خودشان را وزن می کنند، وقتی مرد با ترازویی که بیرون خانه است خودش را وزن می کند، می‌فهمد که ترازوی خانه خراب است و سه کیلو کمتر نشان می دهد، این را به همسرش انتقال می‌دهد و همین موجب می‌شود که  همسر او متوجه شود که سه کیلو اضافه وزن دارد.  این؛ الان یک مسئله‌ی ساده و پیش پا افتاده‌ای است؛ اما نکته‌ی مهم و اساسی این است که بعضی مسائل در زندگی روزمره‌ی ما وجود دارد که به ظاهر بسیار ساده‌اند و در نگاه اول چیزهایی پیش پا افتاده محسوب می‌شوند، اما در اصل تاروپود زندگی و شخصیت ما را تشکیل می‌دهند.

به عنوان مثال نگارنده‌ی این سطور در ذهنم از خودم تصویری دارم و مشخصاتی که این مقدار وزنم است و این اندازه قدّم، و ویژگی‌های رفتاری و اخلاقی، علایق و سلایق و.. که تار و پود شخصیت مرا ساخته‌اند، ولی زمانی که یکی از همین تار و پودهایی که من برای شخصیت خودم تنیده‌ام پاره شود، لاجرم دچار شک می‌شوم و این تاروپود از هم گسسته خواهد شد، مانند قالی‌یی که تار و پودهایش از هم گسسته شده و دیگر آن نظم و هارمونی را نخواهد داشت.

خُب حالا من، انسانی که این تعادل را از دست  داده و با یکی از آن مشخصات دچار شُک شده و نظم درونی خود را از دست داده‌ام به نوبه‌ی خود فردی از این اجتماع بزرگ هستم و یکی از تارها یا پودهای این جامعه و انسان‌های دیگر هم تاروپودهایی از همین جامعه هستند، لذا با در هم ریختگی ذهنیت من از خودم یکی از عناصر جامعه دچار گسست شخصیتی شده و در تاروپود جامعه خلل ایجاد می کند، همین‌طور دیگر آدم‌ها. اما وقتی من آدم منظمی شوم، یکی از تاروپودهای این جامعه به نظم می‌آید و سر جای خود قرار می‌گیرد و جامعه هم پیوستگی طبیعی خود را حفظ می کند. به همین ترتیب وقتی افرادی از جامعه دچار عدم تعادل شوند، جامعه هم به تبع آن دچار عدم تعادل می‌شود، پس می‌بینید که چه اندازه حرف و ماجرا پشت این موضوعات به ظاهر ساده و بی‌اهمیت نهفته است و می‌بینید که همین مسایل پیش پا افتاده دارای چنان ریشه‌های عمیقی در نظم اجتماعی هستند که اگر هارمونی خاص خود خودشان را نداشته باشند، می‌توانند جامعه را دچار عدم تعادل کنند.

کارهای بیگدلی بیشتر مرا یاد نوشته‌های ریموند کارور می اندازد. کارور نیز در آثارش به موضوعات بسیار ساده می‌پردازد. مثلا یک موضوع ساده بین یک خانواده یا چهار نفر دوست که نشسته‌اند و دارند با هم حرف می‌زنند. خب این‌ها ظاهری ساده دارند و اهمیت‌شان به نظر نمی‌آید.

من بعضی وقت‌ها مثال می‌زنم کافی است به برخی از نویسندگان فقط یک متر زمین بدهید تا آن‌ها در این یک متر زمین چاهی عمیق حفر کنند که شما هر چه بروید به تهِش نمی‌رسید. یعنی می‌آیند در آن محدوده‌ی کوچک، در داستان کوتاه، داستانی می‌نویسند که بسیار عمیق بوده و دارای لایه‌های متفاوتی است، این خیلی تفاوت دارد با این که من زمینی بسیار گسترده در اختیارم قرار گیرد؛ اما فقط در روی سطح آن باشم.

در داستان‌هایی نظیر آثار بیگدلی همین مسایل ساده با نگاهی روان‌شناسانه و نهایتا با دیدی هستی‌شناسانه نشان داده می‌شوند و بر خلاف ظاهرشان اصلا سطحی نیستند  و می‌توان آن‌ها را از دیدگاه روانشناسی، فلسفی و هستی‌شناسی مورد بررسی قرار داد.

وقتی داستان«شجره نامه» را از همین کتاب «ما چهار نفر بودیم» خواندم، شاید ساعت‌ها ذهن و روان مرا به خود گرفته بود و فکرم رفته بود جایی دیگر، این‌که ما واقعا که هستیم و چه کار می‌کنیم؟ آدم‌های اطراف ما که هستند؟ بودن یا نبودن ما چه فرقی می‌کند؟ یا بودن و نبودن اطرافیان؟

این داستان انسان را با خودش می‌برد به  ابعاد هستی‌شناسانه و سبب می‌شود که انسان با خودش کلنجار برود. باید به جناب بیگدلی برای این هنر،  این توانایی، و در کنار آن این فروتنی که این نویسنده‌ی خوب ما دارد، آفرین گفت. می‌گویند درخت هر چه پربارتر باشد افتاده تر است، و این در مورد امیررضا بیگدلی واقعا صادق است.

یکی دیگر از مهارت‌های ایشان این است که  پایان هیچ‌کدام از داستان‌ها نتیجه گیری ندارد و تا آن‌جایی که به یاد دارم، در تمام داستان‌های او که حاوی ترس، مرگ، تنهایی، واخوردگی و شکست است، از طرف نویسنده نتیجه هرگز بیان و ظاهر نمی‌شود، اگرچه وقتی داستانی چنین موضوعی دارد، انتظار داریم انتهای داستان ناامیدی یا غم باشد، یا لااقل به سرانجام خوبی برسد، اما بیگدلی با مهارت خاص خود این کار را نمی‌کند و ما را در انتطار و بلاتکلیفی نگه می‌دارد، یعنی تکلیف مشخص نیست که آخرش امیدوار یا ناامید باید شد و پایان خوب یا بد آن را بر عهده‌ی خواننده می‌گذارد و همین سبب می‌شود وقتی داستان تمام شد، در ذهن شما باقی بماند و شما را رها نکند، با شما بماند و شما را به چالش بکشد.

بیگدلی جایی درباره‌ی مشق هر داستان گفته‌ است «هیچ وقت فکر نمی‌کند که داستانش کامل است و دائما به این فکر می‌کند که داستان بهتری بنویسد، یعنی هر داستان مشقی است برای داستان بعدی» این، برای ما آموزش ساده؛ اما بسیار مهم و کارسازی است که می‌گوید هیچ وقت، هیچ داستانی بهترین داستان ما نیست و هیچ وقت هیچ کاری بهترین کار ما نیست و دائما می توانیم بهتر و بهتر شویم.

به دوستان، به جوانان و به نوقلمان توصیه می‌کنم داستان‌های بیگدلی را بخوانند، تا ببینند چگونه می‌توان از مسائل ساده داستان‌های خیلی خوب ساخت و چطور می‌شود با تمرین و ممارست، درست‌نویسی را ملکه‌ی ذهن و قلم خود کرد. برای جناب امیررضا بیگدلی آرزوی موفقیت‌های بیشتر و خلق آثار ارزشمند دیگر دارم و سلامتی وشادابی ایشان را از صمیم قلب خواهانم.

پ ن: این یادداشت خلاصه‌شده‌ی سخن‌رانی نگارنده است که به سلیقه‌ی سردبیر ویرایش شده داست.

  • نویسنده : قاسم اکبریان
  • منبع خبر : فصلنامه خردورز، شماره 2، زمستان 1401