یکی که همه بود...

 

 

 

 

 

سیمین الوند

یکی بود که همه بود!
چشمانم را می‌بندم
می نشیند رویِ پلکِ رویا
میانِ دریایِ چشمانم
بوسه‌ها را نشانِ پیشانیم می‌کند
دریا شتک می‌زند
باز می‌کنم پلک‌هایِ بسته را
شورابه‌یِ اشک است
آبِ دریا نیست!