چهاردهم مرداد ماه (و با تلفظ درست تر اَمرداد) سالروز صدور فرمان مشروطه است. به بیان دیگر جنبش مشروطهخواهی ایرانیان، ۱۴ مرداد ۱۱۴ ساله شد. با این حال و اگر چه ۱۱۴ سال از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی میگذرد؛ روزی که خواستِ «مشروط» کردن سلطنت «مطلقه» به ثمر رسید و با این که کتابها و مقالات بسیاری در اینباره نوشته شده سطح اطلاعات عمومی از انقلاب نیاکان خود در روزگاری که هیچ یک از کشورهای منطقه صاحب پارلمان نبودند، (سهل است هنوز به استقلال سیاسی نرسیده بودند) در حد مطلوب نیست و این کاستی نه متوجه مردم علاقهمند به مباحث تاریخی و سیاسی که متوجه سه دسته است:
نخست، رسانهها که موضوعاتی از این دست را به شکل آکادمیک مطرح میکنند و طبعا برای همه مردم قابل لمس نیست.
صدا و سیما در این میان جای خود را دارد که با عینک ایدیولوژی مینگرد و در ماجرای مشروطه تنها در پی آن است که از شیخ فضلالله نوری یک قدّیس بسازد و دیگران را به خیانت یا نادانی متهم کند و ثابت کند مشروطه منحرف شد.
دستهی دوم تاریخپژوهان یا مورخان مدعی یا کم ادعایی هستند که به جای این که بگویند مشروطه چه بود و چرا برپا شد تنها به شخصیتهای اصلی آن میپردازند. قهرمانانی چون ستارخان و باقرخان و ضدقهرمانی مانند محمدعلیشاه و شهیدی مثل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل. اینها اگرچه هست اما باز اصل ماجرا پنهان میماند که دعوا بر سر چه بود؟
دستهی سوم تحلیلگرانیاند که اصرار دارند انقلاب مشروطه را ناکام و شکستخورده معرفی کنند. نیروهای چپ و کمونیست با اشاره به روی کار آمدن رضا خان تنها ۱۴ سال پس از صدور فرمان مشروطه نتیجه میگرفتند که انقلاب واقعی نه مشروطهی ایرانی که همان انقلابی است که بلشویکها در روسیه برپا کردند و بقیه انقلابها اصالت ندارند.
از این سو هم عدهای به خصوص در سالهای پس ازانقلاب ۱۳۵۷ بارها از خطر تکرار مشروطه- حذف روحانیون پس از به قدرت رسیدن روشنفکران- سخن گفتند.
حال آن که در تعریف ساده میتوان گفت ایرانیان، اندک اندک با حال و هوای دنیای مدرن آشنا میشدند و با ورود وسایل جدید در عصر ناصری دریافتند که ابزارها کافی نیست و مناسبات هم باید مدرن شود. در این میان نقش «مجدالملک» وزیر عصر ناصری و نویسندهی «رسالۀ مجدیه» بسیار ممتاز است که دریچههای تازه را به روی مردم گشود.
بنا براین به مجموعه تلاشهایی که از دورهی ناصرالدین شاه قاجار آغاز شد و در زمان سلطنت مظفرالدین شاه به ثمر رسید و قصد آن ایجاد پارلمان و عدالتخانه و مشروط کردن قدرت و سلطنت بود جنبش یا انقلاب مشروطهخواهی گفته میشود و باید تصریح کرد این انقلاب شکست نخورد؛ چون آگاهی مردم، کم شدنی نیست و هر رخدادی که برای جامعه آگاهیهای تازه بیاورد یک یا چند قدم رو به جلوست.
آرتور کوستلر در «خوابگردها» مینویسد: «ما تنها میتوانیم به دانایی خود بیفزاییم اما نمیتوانیم از آن بکاهیم.» پس اگر انقلاب مشروطیت بر آگاهیهای ما افزوده به بار نشسته است ولو تمام اهداف آن محقق نشده باشد.
جنبش مشروطه را در ۷ قاب میتوان این گونه ترسیم کرد:
قاب اول: با افزایش حقوق گمرکی، تجار تهران به صدراعظم (عینالدوله) شکایت میکنند. (همین که در شکایت از مقام اجرایی به مقام اجرایی بالاتر باید شکایت کرد نشاندهنده آن است که تفکیک قوا و دستگاه مستقل قضا وجود نداشته است). پاسخ صدراعظم اما چنین بود: «این لوطیبازیها دیگر چیست؟ همهتان را میگذارم درِ دهانۀ توپ. بروید دنبال کارتان!».
ریاست گمرک «ممالک محروسه» هم با «مسیو نوز» بلژیکی بود. او هم از بین کلمات فارسی که یاد گرفته بود بازرگانان مسلمان و معترض را با این لفظ عتاب و خطاب میکند: پدر سوختهها!
برای این که بدانیم «مسیو نوز» کی بوده، بد نیست بدانیم جک استراو وزیر خارجه پیشین بریتانیا که نزد ایرانیان مشهور است دربارهی او چه گفته است.
استراو در کتاب خواندنی «کار، کار انگلیسی هاست» مینویسد: «بلژیکیها متحد روسیه بودند و برای شاه ایران خوشرقصی میکردند تا اختیار گمرکات را از او بگیرند و توانستند مسیو نوز نامی را به ایران بفرستند و او هم برای خودش دستگاهی عَلَم کرد و ۴ نفر را به ریاست پست و تلگراف، خزانهداری و گذرنامه گماشت و آخری را هم به شورای عالی کشور فرستاد.»
قاب دوم: به خاطر افزایش حقوق گمرکی، قند که کالایی وارداتی بود طبعا گران میشود. علاءالدوله – حاکم وقت تهران- به بازرگانان دستور میدهد قیمت قند را به قبل بازگردانند.
آنها میگویند پیش صدراعظم رفتیم ولی از مسیو نوز حمایت کرد و آنها هم گفتند ما نمی توانیم قیمت را کاهش دهیم. این مقام اجرایی هم در جایگاه قاضی مینشیند و دستور میدهد چند نفر از بازاریها را بیاورند و به جرم گران فروختن قند «چوب بزنند». این رفتار توهینآمیز با تجار معتمد بازار، بازرگانان را به خشم میآورد. چاره را در این میبینند که سراغ مقام بالاتر بروند که همان صدراعظم بود!
پاسخ عینالدوله در عصر قبل مشروطه چنین است: من اجازه داده بودم. در کار حاکم من حق مداخله ندارید!
قاب سوم: مسیو نوز بلژیکی از مشاهدهی تحقیر مخالفان خود به وجد میآید و درصدد تحقیر بالاتری بر میآید.
عکسی منتشر میشود که او را در لباسی شبیه روحانیون با عمامه و ردا و در حال کشیدن قلیان نشان میدهد. اعتراض به مردم عادی هم تسری مییابد و سه گروه در سه محل متحصن میشوند: مسجد شاه، مسجد جامع و زاویهی حضرت عبدالعظیم.
قاب چهارم: تحصن کنندگان به جای این که تنها خواستار تنبیه رییس گمرک شوند یا فقط کاهش قیمت قند را بخواهند خواستهای جدیتری مطرح میکنند: محدود کردن دایرهی اختیارات سلطنت و تاسیس عدالتخانه. این اولین بار بود که مردم عادی سخن روشنفکران را تکرار میکردند. انگار رسالهی مجدیه را این جماعت خوانده بودند.
(جک استراو در همان کتاب مینویسد: عدالتخانه پیش درآمدی بر پارلمان بود تا در آن شماری از روحانیون و بازاریان و خوانین حضور داشته باشند. با این هدف که شاه از مسند والا فرود آید و مثل همه به قانون گردن گذارد و با همه برابر شود. شاه پذیرفت اما اجرا نکرد و مدعی شد تصور میکرده منظورشان از عدالت خانه دادگاه است نه پارلمان.)
قاب پنجم: عینالدوله گروهی از اوباش را اجیر میکند تا با چوب و چماق به جان متحصنین بیفتند. او که به قول ناظمالاسلام کرمانی «گرم عروس تازۀ خود – دختر مظفرالدین شاه» بود احساس میکرد همانگونه که از علاءالدوله به او شکایت میکنند و به جایی نمیرسند از خود او هم باید به مظفرالدین شاه شکایت برند و البته به طریق اولی به جایی نخواهند رسید. او که موقرالسلطنه را واداشته بود تا دختر شاه را به اکراه طلاق دهد میپنداشت شکایت جمعی متحصن هم به جایی نمیرسد.
قاب ششم: عدهای بازداشت میشوند و در این میان یک طلبه هم کشته میشود. بدین ترتیب ماجرایی که از خواست روشنفکران آغاز شده و به بازاریان رسیده بود توده های عادی و روحانیون را هم درگیر میسازد.
قاب هفتم: در مراسم تشییع جنازه هم باز عدهای کشته میشوند. این بار تُجار و کسبه به باغ سفارت انگلستان پناه میبرند و رسما تقاضای اعلام مشروطیت و تشکیل مجلس را مطرح میکنند. شمار متحصنین که در آغاز ۷۰۰ نفر بود به ۱۴ هزار نفر می رسد و سفارت بریتانیا که از ادامهی پذیرش عاجز شده بود از حکومت می خواهد مشکل را حل کند. قضیه چنان فراگیر میشود که حمایت شاه بیمار از عینالدوله عملا منتفی میشود و او به ناچار کنار میرود و مظفرالدین شاه به صدور فرمان مشروطیت تن میدهد.
شماری از مورخان اما مشروطه را به صورت درهم روایت میکنند؛ در حالی که اتفاقات بعدی را باید تفکیک کرد .همچون مخالفت جانشین مظفرالدین شاه با مشروطهخواهان و دعوت نکردن نمایندگان مجلس به مراسم تاجگذاری و به توپ بستن مجلس که مربوط به بعد است.
ثمرهی مشروطه این است که قدرت از انحصار یک نفر خارج شد. تا پیش از مشروطه، قبلهی عالم، مالک جان و مال و ناموس مردم بود.
جان هر که را که میخواست، میستاند. ولو صدر اعظم میرزاتقیخان امیر کبیر باشد. دستور میداد فلان زن از شوهر خود مطلقه شود و به عقد او یا مقام منصوب او درآید و هر مالی را که میخواستند تصاحب میکردند. جامعه هم اینها را در زمرهی حقوق شاه میدانست؛ چندان که میرزاتقیخان امیرکبیر که به دستور شاه به شهادت رسید؛ لقب شهید نگرفت اما ناصرالدینشاه قاجار که با گلوله میرزارضای کرمانی از پا درآمد؛ شاه شهید خوانده شد.
مشروطه برای این بود که شاه نه علیالاطلاق که به صورت مشروط و مقید و از کانال مجلس و عدالتخانه سلطنت کند. اینکه بعدتر چه اتفاق افتاد و این آرمان تا چه میزان تحقق یافت، از ارزش این کار نمیکاهد. ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه در بازگشت از سفرهای اروپایی خود مصنوعات جدید را میآوردند. از اتومبیل و دوربین سینما تا ابزارهای دیگر. آنان شیفتهی مدرنیسم و تجدد ظاهری شده بودند و روشنفکران زمان روح مدرنیته را در مشروط کردن قدرت شاه و تشکیل مجلس میدانستند و مشروطه هم ورود این دستاورد به ایران بود.
محمد علی شاه در توجیه دعوت نکردن از مجلسیان گفت: «میخواهند قوای مملکت را تجزیه کنند تا از اختیارات شاه خارج شود».
روحانیون در قبال مشروطه دو نوع موضع داشتند. گروهی که معتقد بودند جسارتهای شاه و صدراعظم را باید پاسخ دهند خصوصا این که طلبهای به نام عبدالحمید هم در زمرهی کشته شدهها بود.
گروه دیگر اما گمان میکردند شریعت به خطر میافتد؛ چون اقتدار سلطنت را یک ضرورت میدانستند، حال آن که تحولات بعدی نشان داد بیشترین تهدید علیه روحانیت از جانب دو شاه – رضا شاه و پسرش- ابراز شد و اتفاقا با الغای سلطنت و تشکیل جمهوری به نام اسلام بود که روحانیت و شریعت به عرصه علنی سیاسی آمدند.
در یک سو آیات ثلاث نجف (سه مرجع تقلید) و شاخصترینشان آخوند خراسانی حامی مشروطه بودند و در سوی دیگر نیز روحانیونی به شدت مخالف.
آشنایی با این مخالفتها و رقابتها برای درک تحولات بعدی سیاسی هم بسیار رهگشاست. در میان روحانیون مخالف، متفاوتترین و تندترین موضع را شیخ ابوالحسن نجفی مرندی اتخاذ کرد:
او چنان بدبین بود که لفظ مشروطه را با شرک یکسان دانست و نوشت: «حروف این دو هم به حساب ابجد مساوی است و از هر دو رقم ۵۶۰ به دست میآید.»
به این هم بسنده نمیکند و جای دیگری مینویسد: امام دوازدهم ابتدای شدتهای فتنههای آخر زمان را در دعای افتتاح با عبارت « و شدت الفتن بنا» معین کردند که به حساب ابجد می شود ۱۳۲۴ یعنی همان سال اعلام مشروطیت (به هجری قمری)- [ایدئولوژی نهضت مشروطه- سواعق سبعه- ابوالحسن نجفی مرندی- نوشته فریدون آدمیت/ مقاله دکتر مهدی نجفیزاده در اطلاعات سیاسی – اقتصادی شماره ۲۷۵]
- نویسنده : مهرداد خدیر
- منبع خبر : عصر ایران