الهام کیانپور
سخن بسیار است از سالی که گذشت. از روزهای اسفندی که به جان ما نهیب زدند و عبور کردند. از ثانیههای دستپاچه و پررنجی که در ساعتهای آخرین ماه سال گذشته دویدند و تا اکنون ما را به حال خود نگذاشتهاند، حتی مجالی برای یک دل سیر دیدن بهار به ما ندادند.
روزهای پایانی سال ۹۸ برای همهی ما، مثل توقفی طولانی در ایستگاهی ناتمام بود که اشتیاق رسیدن بهار را در خود بلعید و روزهای بیهوایی و ماندن در کنج خانه شد. بهار را با چیزی معلق در هوا و بغضی پنهان در گلو آغاز کردیم. روزهای نخستین هر چه بود، تقسیم حرفها و اخبار ناگوار و دردهای مشترکمان در دنیای مجازی بود و بس.
دیدارهای مجازی از پشت صفحهی گوشیهایمان و دلتنگی برای معمولیترین ثانیههای روزهای قبل، سهم ما از روزهای خانهنشینی شد. نگرانی و غصه برای خانواده و دوستان و اخبار دردناک مرگ و میر ناشی از کرونا از یک سو و ملال گذران زندگی و سختیهای چندگانهی آن در روزهای کشدار بهار از سویی دیگر، ما را به سرگردانی عمیقی سوق داد.
در روزهای قرنطینه، نیمی از لحظاتمان در شست و شوی مدام و وسواسگونه گذشت که هنوز هم ادامه دارد. زندگی شکل عجیبی به خود گرفته است، ما هیچگاه تجربهیی چنین نداشتیم. از قحطی ماسک، دستکش و مواد ضدعفونی در داروخانهها گرفته تا شست و شوی بستههای ماکارونی، ماست، بیسکوییت و امثال آن که شک و تردیدهایمان را فرو نمینشاند و به سرگردانیمان میافزود.
بهار اما بیخیال از هیاهوی به پا شده در جهان، خود را در طبیعت پهن کرد و درختان را لباس نو پوشاند، ولی افسوس که ما هنوز هم دستهایمان از لمس زیباییهای آن کوتاه است.
گویی زندگی روی دیگرش را به ما نشان داده، انگار از روزهای طلایی دورهمیها و اجتماعات در کافهها، همایشها و انجمنها، سالها گذشته است. این روزها اجتماعات جای ترسناکی است. این روزها همه در کنج خانههایشان به تنهایی چای مینوشند و در قاب گوشیهایشان دور از هم با هم حرف میزنند، لایو میگذارند، درددل میکنند و در انتظار روزهایی شبیه به قبل از کرونا، در آینده مینشینند. این روزها همه خودکفا شدهاند هر خانهیی یکی دو نفر نانوا و قناد دارد که تجربههای پخت انواع نانها را با هم به اشتراک میگذارند و عکسش را برای هم میفرستند.
عدهیی هم این روزها بیشتر از هر زمانی کتاب خواندند، فیلم و سریال دیدند، نقدها نوشتند و به روزهای نیامده فکر کردند و مثل بیشتر اقشار جامعه، غم نان خوردند و کم آوردند و بر جای نشستند.
این روزها غمها و دردهای معیشتی، کسادی بازار، بیکاری و گرفتاری، انبوه دردمندان زیاندیده، تعطیلی مدارس و طرح آموزشی شاد…! دغدغهی بسیاری از مردمان این سرزمین است که هر روز را با رنج به شب میرسانند و امیدی ندارند.
روزهای قرنطینگی برای همهی ما مجالی برای پرداختن به خود شد. لحظاتی که به درنگ در روزهای گذشته و فکرکردن و رویابافی به روزهای نیامده گذشت. به جرات میتوان گفت بیشتر ما دقایق بسیاری را در حسرت لحظات کوچک روزهای گذشته و شادیهای گذرای نادیده گرفته شده، گذراندیم گویی بیشتر قدرکنار و باهم بودنهایمان را دانستیم.
اما این بار که هیاهوی زندگی، دوباره از نو شروع شود، بیشک ما آدمهای قبل نخواهیم بود. زندگی شکل دیگری خواهد گرفت. اما به راستی زمین، زندگی و سرنوشت ما بعد از کرونا چگونه خواهد بود؟
احتمالا تغییر شگرفی در رفتارهای ما ایجاد شود، شاید بعد از این همه فاصله از یکدیگر، تاریخ انقضای دست دادن، در آغوش گرفتن و بوسیدن یکدیگر از سر احترام و علاقه، به سر آمده باشد! شاید تا مدتها همه به هم، با شک و تردید نگاه خواهند کرد، ممکن است حتی فضای مجازی، جای بیشتری را در زندگی ما تصاحب کند، تمایل افراد برای حضور در کلاسها، جلسات و کارگاهها بسیار کم و توام با ترس باشد.
روزهایی که از سر گذراندیم رفتارهای اجتماعی ما را در آینده تحتتاثیر قرار خواهند داد. شاید این فاصلههای فیزیکی، فاصلههای اجتماعی را نیز بیشتر دامن بزنند. مشاغل بسیاری از بین میروند و حرفههای جدیدی با شرایط روز شکل میگیرند و همه چیز چهرهیی دیگر خواهد داشت.
پایان سخن آنکه هر چه بر ما گذشت و هر چه در راه است، هیاهوی زندگی که دوباره شروع شود، ما دیگر آدمهای روزها و سالهای قبل نیستیم، چونان که «هاروکی موراکامی» در کتاب کافکا در کرانه نوشت: « طوفان که فرو نشست، یادت نمیآید چه به سرت آمد و چطور زنده ماندهای. اما یک چیز روشن است، از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی…»
- نویسنده : الهام کیانپور
- منبع خبر : دوهفته نامه خردورز