بیچاره ماهی‌ها…
بیچاره ماهی‌ها…
صبح زود از خواب بیدار شد به امید این‌که بعد از چند روز بارندگی هوا آفتابی است و می‌تواند راحت لباس‌های کثیف  را ببرد کنار رودخانه بشوید...

تصویر تزئینی است

 

مریم افضلی

  • عضو جمعیت زنان و جوانان حافظ محیط زیست گیلان

 

صبح زود از خواب بیدار شد به امید این‌که بعد از چند روز بارندگی هوا آفتابی است و می‌تواند راحت لباس‌های کثیف  را ببرد کنار رودخانه بشوید. شهری‌خانم با وجود خستگی از کار روزانه و رفت و روب و پخت و پز و رسیدگی  به بچه ها، باید ازچاه آب می‌کشید تا لباس‌ها را بشوید، دست تنها سخت بود. اما رودخانه آب روان، شفاف  و تمیزی داشت وکارش را آسان‌تر می‌کرد.

هر بار که به کنار رودخانه می‌رفت  از دیدن رودخانه‌ی خروشان و زلال و صدای خوش آهنگش لذت می‌برد و گاهی غرق تماشای پسر‌بچه هایی می‌شد که مشغول شنا بودند. یکی یکی به نوبت  در آب شیرجه می‌زدند و می‌خندیدند و از خنده و شادی آن‌ها او هم خوشحال می‌شد.

آن روز شهری‌خانم هم لباس‌هایش را می‌شست و یکی‌یکی آب می‌کشید و  در لگن مسی می‌گذاشت که ناگهان مقداری آشغال  و ذرات سیاه و لجن لای لباس‌های شسته شده‌اش دید. رودخانه، رودخانه‌ی همیشه نبود و این شروع روزهایی بود که دیگر نمی‌توانست به پاکی و زلالی رودخانه اعتماد کند. بعد از آن روز هر بار که از کنار رودخانه عبور می‌کرد، با حسرت به آن چشم می‌دوخت. در دل شهری‌خانم غمی سنگین نشسته بود و با خود گفت از این به بعد،  نه می‌تواتن در رودخانه لباس شست و نه پسر‌بچه‌ها می‌توانند در این آب آلوده بازی کنند  و اما بیچاره ماهی‌ها…

از  گوهر‌رود فقط نامی مانده، رودخانه‌ای که روزی چون نامش گوهرین بود و باصفا. افسوس به حال شهر، شهروندها و شهری‌خانم‌ها…

 

  • نویسنده : مریم افضلی