پنج شنبه, ۲۷ دی , ۱۴۰۳ Thursday, 16 January , 2025
  • «گوش دریا» در لنگرود منتشر شد 23 دی 1403

    انتشارات یانا اعلام کرد؛
    «گوش دریا» در لنگرود منتشر شد

    مجموعه‌داستان «گوش دریا» نوشته‌ی «هاجر شعبانعلی‌پور گرمجانی» در انتشارات یانا منتشر شد.

مجموعه‌شعر «بی‌توترین نقطه‌ی جهان» نقد و بررسی شد 17 دی 1403

با حضور علاقه‌مندان و دوست‌داران ادبیات؛ مجموعه‌شعر «بی‌توترین نقطه‌ی جهان» نقد و بررسی شد

«ماه نزدیک بیمارستان» در لنگرود منتشر شد 15 دی 1403

انتشارات یانا اعلام کرد؛ «ماه نزدیک بیمارستان» در لنگرود منتشر شد

با بدبختی‌شان عکس یادگاری می‌گیریم 15 تیر 1399
رویاهای مچاله شده در زباله‌دانی

با بدبختی‌شان عکس یادگاری می‌گیریم

این بچه‌ها گم شده‌اند. گم شده‌اند میان سرچ هر روز گوگل، گم شده‌اند میان خبرهای داغ اختلاس، گم شده‌اند میان هشتگ حمایت از تتلو، گم شده‌اند میان عکس‌های بازیگر سینما با دوست‌پسر جدیدش، آن‌ها میان امیال ما گم‌ شده‌اند.

کولی 15 تیر 1399
داستانی از هادی غلام‌دوست

کولی

سکّه‌ای توی کاسه چرخید و صدایش بلند شد. هم چنان باران بود و باد و آفتاب. با مردمی سرگردان و پایانه! کولی خیسِ باران بود. نور آفتابِ گذری که به او می‌خورد، اندامش مانند موهای خیسش می‌درخشید. النگوهای ریزِ چندتایی‌اش نیز برق می‌زد و صدا می‌داد.

ماندلای درون‌ و آپارتاید پیرامون 14 تیر 1399
لیلاکوه، کومله و ...

ماندلای درون‌ و آپارتاید پیرامون

باید مادر باشی تا بفهمی، نه فقط مادر برای فرزند، مادر برای طبیعت تا وقتی عزیزت را تکه تکه می‌کنند، دلت آتش بگیرد، دلت بسوزد، تا بفهمی رنج از دست دادن را، تا وقتی کسی بگوید حالت چطور است، آرام زمزمه کنی:

انسان فاقد آگاهی و شعور فقیری حقیر است 12 تیر 1399
فرایند ایجاد بی‌تفاوتی اجتماعی

انسان فاقد آگاهی و شعور فقیری حقیر است

جامعه باید دقیقا بداند که در کجای جهان قرار گرفته است و چقدر می‌تواند به جایگاه‌اش مطمئن باشد و چه نقشه‌یی برای ارتقا درآینده دارد و به کجا می‌خواهد برسد.

محدوده‌ی جشن تولد ملودی 12 تیر 1399
داستانی از «پوروین محسنی آزاد»

محدوده‌ی جشن تولد ملودی

سروکله‌ی پیر مردی با راه رفتن الاکلنگی‌ در سرازیری پیداشده بود. با هر قدمی که برمی‌‌داشت انگار ذره‌ ذره زندگی را مزه‌ مزه می‌‌کرد. کلاه دستباف سرش بود. پیرمرد به چراغ راهنمایی رسیده بود. جلو و عقب می‌رفت و کانتینر را ورانداز می‌ کرد. گفت: «می‌‌خوام برم لیالستان. می‌‌خوام سوار مینی‌بوس بشم.»