ماندلای درون‌ و آپارتاید پیرامون
ماندلای درون‌ و آپارتاید پیرامون
باید مادر باشی تا بفهمی، نه فقط مادر برای فرزند، مادر برای طبیعت تا وقتی عزیزت را تکه تکه می‌کنند، دلت آتش بگیرد، دلت بسوزد، تا بفهمی رنج از دست دادن را، تا وقتی کسی بگوید حالت چطور است، آرام زمزمه کنی:

میلاد خوش تراش لنگرودی

میلاد خوش‌تراش لنگرودی
بعضی دغدغه‌ها عمیق‌اند، زخم‌هایی‌اند که کهنه می‌شوند، ماندگارند بر دل و جان آدمی، اما گم شده‌اند میان دغدغه‌ی نان و ایمان، جنگل‌خواری و کوه‌خواری از جمله چنین دردهایی هستند. بعدها که سر باز کنند، آن‌جاست که با دست راست پشت دست چپ‌مان بزنیم و لب‌مان را گاز بگیریم که ای وای ببین چه کردیم با نسل آینده‌مان، البته خیلی از ما که قائلیم به خوش بودن در زمان حال، حالا این حال ما اگر حال سرمایه‌داران قانون گریز را حالی به حالی کند، شده است غفلت، شده است آیینه‌ی دق، اما چه می‌شود کرد که ما خودمان را به خواب زده ایم.

دیروز بزرگواری دغدغه‌ی تخریب کوه‌های لیلاکوه را با من در میان گذاشت، گفتم بارها نوشته‌ام، زبانم مو در آورده، آن‌که باید بشنود خواب زده است، هیچ کس نیست انگار در این محکمه، اما می‌نویسم تا بماند به یادگار، که فردا اگر کسی یقه‌مان را گرفت، اگر گفت حاصل زیستن شما برای نسل پس از خود چه بوده، لااقل نوشته‌یی از لای خاطرات غبارآلود خویش برآوریم و بگویم: گفتیم اما نشنیدند.

دارد بدعت می‌شود تغییر کاربری کوه و جنگل‌هایی که متعلق به عموم مردم است، برای عده‌یی که خوشی زده است زیر دل‌شان، نه نه؛ چرا خوشی! سرمایه‌های باد آورده زده زیر دل‌شان، دارند روی منافع ملت معامله می‌کنند و ملت هم در غفلتِ لذایذ امروز، می‌فروشد به ناچیز ، گنج و اکسیژن و دل‌خوشی‌ها را…

باید مادر باشی تا بفهمی، نه فقط مادر برای فرزند، مادر برای طبیعت تا وقتی عزیزت را تکه تکه می‌کنند، دلت آتش بگیرد، دلت بسوزد، تا بفهمی رنج از دست دادن را، تا وقتی کسی بگوید حالت چطور است، آرام زمزمه کنی:

گفت حالت چیست گفتم حال گل
حال گل در دست چنگیز مغول

نمی‌دانم فردا چه می شود، شاید ما، خواب‌زدگان عصر معاصر، لحظه‌یی با نیشگون یک متن؛ ژست ژان‌والژان به خودمان بگیریم؛ یا ته ذهن‌مان برویم دنبال مبارزان راه مبارزه با فساد، ممکن است ماندلای وجودمان برای لحظاتی از آپارتاید پیرامون جریحه‌دار شود، اما بعدش، کنترل را برداریم، تلویزیون را روشن کنیم، بنشینیم خبر آتش گرفتن جنگل‌ها را تماشا کنیم، ژست روشن‌فکری بگیریم، عالم و آدم را محکوم کنیم، پُکی به قلیان‌مان بزنیم و زیر لب بگوییم: بی خیال کاری از دست من بر نمی‌آید.

  • نویسنده : میلاد خوش تراش لنگرودی