یک: درکوچه باد می آید
«در کوچه باد می آید و این ابتدای ویرانیست.»( ف. فرخزاد ) داستان با دویدن بچه ها آغاز می شود و با نمی توانم فریاد بزنم راوی داستان! این یک اتفاق مهم است .از همین جا مخاطب با یک چالش روبرو می شود. دانای کل داستان یک راوی لال و گنگ است.
خانم مهناز رضایی چه آغاز زیبا و قدرتمندی برای این داستان کوتاه انتخاب کرده است. یک برشی از زندگی! یک برش کوتاه و در عین حال با بازخوردی وسیع. گفتمانی که بی تردید در زندگی بسیاری از آدم ها تجربه و تکرار شده است.
یکی از بارزترین ویژگی های این داستان کوتاه، استفاده از جملات کوتاه است. مهناز رضایی در تمام فضای این داستان این مساله را با شیوه های خلاق، مهندسی کرده است. او گاهی تنها از یک فعل در جریان مفهوم رسانی اش استفاده کرده است.
متن کتاب:
«… پاها دور گودال می رفت. هروله ای… می چرخید، می ایستاد، می ایستد پشت به حوض. حوض پر خون و تکه های بی رنگ گوشت. چنارها سوخته. شکسته. شاخه ای افتاد روی حوض. می افتد و خاموش می شود شعله ای نمی ماند…تاپ… شیشه ی پنجره می ریزد. قلبم می ریزد…»(ص ۲۹)
دومین ویژگی برجسته و شاخصی که در این داستان کوتاه به چشم می خورد بدون نام بودن شخصیت هایی هستند که در این ماجرا حضور دارند. نویسنده با مهارت خاصی از شخصیت ها می گوید و آنها را بازی می گیرد، ولی هیچ کدامشان نامی برای صدا کردن ندارند.
البته پنهان کردن نام شخصیت های داستان خاصه در داستان کوتاه امری رایج است، اما به نظر می رسد خانم رضایی عمدی در این مساله داشته است زیرا اسامی در یک داستان می توانند گاهی ذهنیت درست یا نادرستی در اندیشه ی مخاطب ایجاد کنند و این امر بالطبع در اینجا نیز ممکن بود اتفاق بیفتد.
متن کتاب:
«یک نفر در کوچه سوت می زند… سوت می زنم…یکی شان زخم زانویش را لیس می زند… یکی شان سرش را بالا آورده توی آب کف آلود حوض فوت می کند»(ص ۳۱)
به کار گیری توصیفات منسجم و دلنشین و در عین حال دقیق یکی دیگر از زیبایی های این داستان کوتاه است. اگرچه بسیاری از نویسندگان داستان های کوتاه از به کارگیری توصیف در نوشته های خود، خودداری می کنند و سعی در ایجاز بیشتر دارند اما بی شک استفاده ی مناسب و دقیق از توصیفات می تواند لذت بیشتر در مخاطب ایجاد کند.
مهناز رضایی در این داستان هم از فضاها به خوبی استفاده کرده است و هم تلاش کرده است تا با کمک توصیف، فضایی ایجاد کند که مخاطب به درون و بطن شخصیت ها و زمان و مکان داستان پی ببرد.
متن کتاب:
«…دهانم را باز کردم…حبابی روی خونی که قی کردم. ترکید»(ص۳۰)
«…خاک خوابیده بود. دود خوابیده بود و آژیر سفید بلندگو به بلندگو…حفره ای دهان باز کرده روی سینه حیاط…»(ص۲۸)
رضایی تلاش می کند در این راستا از فضا و رنگ و اشیاء موجود در داستان خود، نقبی به درون ذهن و اندیشهی مخاطب بزند و از قرار گرفتن در محیطی که درحال وصفش است، اندیشه، احساس و هیجان یا سکون آن را به مخاطب خود نیز تعمیم دهد.
برای مثال، فضا و رنگ قرمز و خون و خاک و دود و آتش و همچنین صدای آژیر و ناله به نوعی بیقراری ِ التهاب را در ذهن هر انسانی ایجاد میکند.
«یه دریچه است یه اهرم بعد درد، خون، خاک، آتش، دود…حوض پرخون و تکه های…گودالی آن طرف حوض …نفس کم می آورم.»(ص۳۰)
مهناز رضایی در این داستان مخاطب را سر در گم نمی کند و با رویکردی روایی تلاش می کند تا آنچه را در ذهن دارد بدون آرایش کلام بنویسد. این طرز بیان می تواند ذهن مخاطب را به سمت داستان های کوتاه صادق هدایت ببرد که صلابت و استحکام خاصی در پی رنگ و درونمایه نوشته هایش دارد.
انتخاب زاویه دید متناسب با حال و هوای این داستان از عوامل مهم و تاثیرگذار در رویکرد کلی داستان است. راوی داستان که همان دانای کل است، با ظرافت در حال بیان اتفاقات و رخدادهایی است که در فضای داستان در حال روی دادن می باشد. انتخاب این زاویه ی دید به نویسنده در انتقال جذابیت های موضوع کنجانده شده در داستان، کمک شایانی کرده است.
دو: یک آدم خوابیده
«یک آدم خوابیده» داستان کوتاهی از مجموعه ی «همۀ داستان من» است. در این داستان نیز مهناز رضایی با رویکردی روایی نوشته اش را آغاز می کند. او از همان ابتدا از شگردهایی بهره می گیرد تا در خواننده شوق خواندن و ادامه ی داستان را زنده سازد و این امر اگرچه در داستان کوتاه مساله ای دشوار است، اما رضایی بسیار خوب و توانمند از پس آن بر می آید.
بهره گیری بسیار آگاهانه در حوزه ی واژگانی و معنایی برای بیان هر چه واضح تر و کمک به مخاطب در درک درونمایۀ اصلی داستان با توجه به ابعاد شخصی و اجتماعی و نیز تصویر شخصیت اول داستان و واگویه های او در فضایی که هر کدام از مخاطبان می توانند به نوعی روایت گر دغدغه هایی که راوی این داستان با آن مواجه است در موفقیت این اثر کوتاه تاثیر بسیار داشته اند.
انتخاب زاویه دید مناسب نیز از ویژگی های این داستان است. راوی، در این داستان دانای کل است که با زبانی روشن و ساده و گاهی البته، قضاوتگر به مخاطب اطلاعات میدهد. فضایی که مهناز رضایی در این داستان برگزیده است در نگاه اول وسیع تر و گسترده تر از پیرنگ یک داستان کوتاه می نمایاند، اما مدیریت نوشتار و بیان روایی داستان خیلی زود این قضاوت را بی اثر نشان می دهد.
مهناز رضایی در این داستان با مهارت و توانایی بسیار نه تنها هیچ گاه روایتگری خود را متوقف نمی کند بلکه با کمک مونولوگ های خود، فضاها را یکی پس از دیگری برای مخاطب ترسیم می کند و گره ها را می گشاید و استنتاج اثر را به مخاطب واگذار می کند.
متن کتاب:
«…باید جر و بحث با مردک را کنار بذارم و با کلمات فریبنده که هر نویسنده ای بلد است سحرش کنم و بع رام رام، دوباره از اول داستان بند به بند دنبال خود بکشانمش… نزدیک غروب است و زنجره ها شروع به خواندن کرده اند. لابد مردک به خانه برگشته است وآماده خواب می شود…»(ص ۳۷)
از جمله ویژگی های شاخص و برجسته ی دیگری که در داستان «یک آدم خوابیده» جلوه یافته اند عبارت اند از: توجّه به واقعیت های عینی، توصیف و تشریح جزئیات بدون اطناب، تلاش در جلوه دادن و واقعی بودن شخصیّت ها.
رضایی به روایت واقع گرایانه بسنده نمی کند و جسورانه همه ی جنبه هایی را که مشاهده می کند، توصیف می نماید. او در طرح داستان حوادثی را تعبیه می کند که گاه بسیار ساده هستند اما پردازش زیبا و گاه چشمگیر مخاطب را مجذوب خود می کند.
متن کتاب:
«هی تق تق… آه اعصابم را خرد می کند این مردک روستایی. هیزم جمع نمی کند برای شومینه اتاق اربابی آن طور که من در داستان نوشته ام… به جایش طوری با دقت تنه ی درخت خشکیده ای را قطعه قطعه می کند، انگار می خواهد آدمک چوبی بزرگ بزرگی بسازد .خوب است لااقل در کار تابوت سازی نیست.»(ص۳۳)
مهناز رضایی در این داستان نیز از شخصیت هایی روایت می کند که برایشان اسمی انتخاب نکرده است. مهندس، ارباب، این مردک روستایی. راوی این داستان خود را نویسنده ای معرفی می کند که ظاهرا از روایت گری چندان خوشش نمی آید. «چندبار بگویم که من نویسنده ام نه راوی…»(ص ۳۵)
نویسنده در این داستان تلاش کرده است تا همه جزئیاتی که نیاز مخاطب باشد را پیرامون موضوع و بن مایه داستان بیان کند. او فضای کافی برای تجزیه و تحلیلهای موضوع داستان در نظر گرفته است که نه تنها خسته کننده نیست بلکه همراه با التذاذ برای مخاطب است.
رضایی به هیچ وجه به دنبال چهره سازی و معرفی و تحمیل شخصیتهای داستانش به مخاطب نیست. بلکه او حادثه ای را انتخاب کرده است و به دنبال بیان واگویه های قهرمان هایش است. او با تبیین حوادثی فرعی و ساده به دنبال تاثیرگذاری بیشتر.
متن کتاب:
«…در این پاراگراف دست به کمر ایستاده و زل زده به مرداب. مهندس را کجا فرستاده که این طور بیکار می گردد. مهندس مرد تنهایی است که به ویلا آمده تا داستانی بنویسد. سوارکار ماهری هم است…»(ص۳۷)
دکتر علی خوشه چین. رشت. بهمن ۱۴۰۲
- نویسنده : دکتر علی خوشه چین
- منبع خبر : اختصاصی