تیترما- دکتر علی خوشهچین/ در تعریف داستان کوتاه گفته شده است، گونهای از ادبیات داستانی است که نسبت به رمان یا داستان بلند، حجم بسیار کمتری دارد. میتوان گفت این نوع از داستان، به شکل امروزی آن در قرن نوزدهم ظهور کرده است. با گذشت زمان، داستان کوتاه تنوع و تکامل بسیاری یافت و انواع گوناگونی از آن بهوجود آمد.
داستان کوتاه را به مفهوم عام آن میتوان چنین تعریف کرد: اثری که نویسنده به یاری یک طرح منظم و منسجم، شخصیتی اصلی را در یک واقعه مهم نشان میدهد و این اثر، بر روی هم تاثیری واحد را القا میکند و نویسنده برشی از زندگی یا حوادث را مطرح مینماید که بتوان در یک نشست نیم ساعته تا دو ساعته آن را خواند.
بانو مهناز رضایی(متولد ۱۳۴۵٫کرمانشاه) در زمرهی داستاننویسان مدرنی است که با چاپ چندین اثر داستانی به عنوان داستاننویسی بسیار پرتلاش و شاخص شناخته شده است. میتوان عنوان کرد که شیوهی نویسندگی او و استمرار در به کارگیری از اندیشههای ناب و غیر تکراری و کلیشه ای، رضایی را با بسیاری از نویسندگان هم دوره اش، متفاوت کرده است.
از این رو در این اثر پیش رو،(همه داستان های من) برای تبیین سبک و روش نویسندگی مهناز رضایی با نشان دادن وجه تمایز وی با نویسندگان دیگر در حوزه ی سبک شناسی و زاویه ی دید و زیبایی شناسی، به تحلیل و بررسی مختصری از سبک خاصّ او پرداخته ایم تا بتوانیم در این تحلیل زوایایی از هنر نویسندگی این بانوی توانمند ادبیات داستانی معاصر ایران را بیان کنیم و شگرد مهارتش را آشکار سازیم.
مجموعه ی داستان کوتاه «همه داستان های من » از آثار تازه ی مهناز رضایی است که در سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات نصیرا به چاپ رسیده است. این مجموعه حاوی ۱۴ داستان کوتاه مدرن است. رضایی نویسندهای است که انگار برای انتخاب هرکلمه اش دقت و هر جمله را بارها مرور میکند. بر این اساس دربارهی اندیشه و قلم او نوشتن آسان نیست.
به نظر میرسد رضایی در این ۱۴ داستان تمرکز بیشترش بر شیوهی روایتگری و زبان راوی است. او به زیبایی و مهارت خاصی به شخصیتسازی، دیالوگنویسی، رنگ و صدا و عناصر طبیعی، زمان و موقعیت توجه داشته است. در دل برخی از داستانهای این مجموعه یک یا چند داستان دیگر نهفته وجود دارد و این هنر نویسنده است. راوی بیشتر داستانها سوم شخص است، گاهی میشناسیمش و گاهی هیچ نشانی از او نداریم.
استفاده ی بسیار خوب مهناز رضایی از تصاویر بعضا مبهم و ناشناخته از راویان داستان، یکی از ویژگی های اصلی و اساسی داستان های این مجموعه است. او در برخی از فضاهای داستانی شخصیت هایی ایجاد کرده است که رفتارها و توانمندی های دراماتیکی در طول داستان دارند؛گاهی عشق اولویت شخصیت های اوست و گاهی زخم.
به نظر می رسد قهرمانان کتاب «همه ی داستان های من» یک خصوصیت مشترک و ثابت دارند و آن این است که به نوعی درگیر تردیدهای درونی و روانی هستند. به شکلی که نگرش شان با عموم جامعه متفاوت است.در این مقال پنج داستان به اختصار مورد تحلیل قرار می گیرد.
۱٫داستان « اندازه یک مشت»:
از لحاظ ساختاری، داستان کوتاه «اندازه یک مشت» از یک موضوع اصلی و پیش برنده با یک رخداد پیش آغازین شکل گرفته است. با توجه به نوع آفرینش داستانی در این اثر، فضای داستان بیش از آنکه در آن به شناخت و تعرفه ای برسد، توسظ مخاطب مورد تردید قرار می گیرد.
در کلیت این داستان کوتاه فضایی فانتزی در شکلی مدرن در حال اتفاق است. این شکل و فرم مدرن بر گفت وگویی دونفره میان دو شخصیت با نامهای «نویسنده» و «قهرمان داستان» بنا شده است.
سیر خطی و علت و معلولی ماهرانه ی این گفت وگو اجازه فضاسازی و شخصیت پردازی به نویسنده را داده است تا از فراخور آن امکان پرداختن به موضوعات وجودشناسی فراهم شود.
رضایی در این داستان تقریبا از قهرمان اصلی داستان ماهیتی مبهم به نمایش گذاشته و پرداخت نوع نگاه وی به موضوعات نیز، قصه وار است. داستان « اندازه یک مشت» شکلی فراداستانی دارد؛ اما به نظرم به فراداستان نرسیده است؛ بلکه داستانی مدرن است که میتوان رویه ای از پسامدرنیسم را در آن دید.
زاویه ی دید در این داستان اول شخص است. زنی که دانای کل است و در روند خطی و ساده ی داستان پیش می رود. انگار در این داستان همه چیز از نقطهی از پیش تعیین شده شروع میشود در نقطهی تعرف شده به پایان میرسد.
تقریبا در تمام فضاهای داستان، چندان رفت و برگشت های زمانی و موقعیتی مشهود و شاخصی نداریم. میتوان گفت این ساختار ساده، درک و دریافت مخاطب عام را برای رسیدن به لایهی اول داستان بسیار باز میگذارد و بی تردید ویژگی سبب میشود که قصهی داستان مخاطبان بسیاری را جذب خود کند.
نمونه از متن کتاب:
«…ورقه را قاب زدم، کشیدمش زیر چادرم. دست همه زن ها زیر چادرشان بود. زن که غیبش زده بود، رفته بود تو قاب عکس دیوار. از کلاه پرستاری شناختمش. بچه بدبختی را زده بود زیر بغل و انگشت گرفته بود جلو دماغش. خب معلوم است به یونس چیزی نمی گویم هرچه بپرسد شانه می اندازم بالا و می افتم به جان مستراح. بچه ام نیفتد تو سوراخ مبال و آب ببردش. یونس بدبخت که بچه اش نمی شود…»(ص:۱۲)
۲٫داستان «تراس»:
«تراس» داستان کوتاه زیبایی است که نویسنده آن را بدون مقدمه و هیچ توضیح اضافه ای آغاز میکند. و از همان ابتدا مخاطب را درگیر مسئله ی اصلی داستان می کند و این می تواند یک امتیاز مثبت برای داستان تلقی شود. پیرنگ داستان، پیرنگ منسجم و قدرتمندی است.
ساختار پیرنگ داستان، بیشتر شبیه ساختار خاطره است که به شیوهی داستان ارائه شده است. به نظر می رسد به دلیل اینکه ساختار پیرنگ این داستان دارای گره افکنی ها و کشمکش هایی است نیاز بیشتری به بسط و شرح بوده است.
سادگی و روانی موضوع داستان با درونمایهیی عمیق باعث شده است که این داستان حتی برای مخاطب حرفهای نیز، واقعی جلوه کند. به این شکل که وقتی مخاطب حرفهای داستان، بعد از خوانش این داستان کوتاه که به نظر می رسد- تقریبا تمام عناصرش به جا و درست استفاده شده – تا حدود زیادی از خواندن احساس رضایت دارد و پس از مطالعه ی درونمایه ها و مقدمات به سراغ زیر لایهها میرود.
همچنین باید به این نکته ی مهم اشاره داشت که زاویه ی دید داستان از آغاز تا پایان، بسیار ماهرانه و دقیق پردازش شده است. فضاپردازی ها و شخصیتپردازی های موجود نیز بسیار رضایت بخش و حرفه ای است. به گونهای که حتی مخاطب در پایان، داستان را باور میکند.
داستان کوتاه «تراس» بدون تردید یکی از بهترین داستان های مجموعه « همه ی داستان های من» است. داستانی که دارای روایت جذاب و قابل تاملی است. این داستان نیز به مانند بسیاری از داستانهای این مجموعه ساختاری خطی و ساده دارد و فاقد هرگونه پیچ و تاب تکنیکی است.
نمونه متن کتاب:
«زمین پر شده بود از برگ و گردوهای سبزی که ارسلان ریخته بود. دانه های ریز عرق نشسته بود پشت لبش که تازه سبز می زد. ایستاده بودی و نگاهش می کردی. پوست سبز چند گردو را کند، پوسته سختشان را شکست تا به مغز گردوهای تر و تازه را به دهان گذاشتید. باقی گردوها را ریخت توی سبد دوچرخه و راه افتادید. دست رنگ شده اش را به فرمان دوچرخه گرفت. دستت را به کمرش گرفتی…»(ص:۶۵)
۳٫داستان « گردنه ابری» :
یکی دیگر از داستان های کوتاه و زیبای این مجموعه «گردنه ابری» است. به نظر می رسد یکی از با کیفیت ترین داستان های این کتاب باشد. داستان «گردنه ابری» از هر گونه عنصر طنز یا خنده داری عاری است و تمام داستان با جدیت به مقولهی زندگی اشاره دارد.
نویسنده با توصیفاتی که انجام میدهد سعی دارد بیان کند که محیط زندگی و حواشی آن در متن داستان تاثیرگذار هستند. همچنین در تلاش است که به نوعی به ویرانگری و آسیب های جدی و هراسناک جنگ و صدمات ناشی از آن اشاره کند. و اینکه نیم نگاهی به ارزشهای انسانی و روزنه های امید و انسانهایی که هنوز سرشار از احساس هستند، دارد.
متن کتاب:
«…جنگ بود. برای تزریق جایی تیک نمی زدیم. کسی پی کاردکس و پرونده نبود. اتاق تحویل جنازه ها دیگر تابلو نداشت و ضمیمه اورژانس شده بود. همینطور می آوردنشان… مجروح پشت مجروح. مریض ها هم بودند. تخت جواب نمی داد….باز جایی را زده بودند و ورودی اورژانس همهمه بود. آنها که از شهر فرار نکرده بودند، کشته می شدند. گاهی راه دیگری نیست…»(ص ۴۱)
داستان « گردنه ابری » دارای ساختار خلاقانه و بسیار زیبا و البته با لحن کمی پیچیده که با درک زبان آن، شیرینی خواندن متن در وجود مخاطب می نشیند. او در این داستان به مانند چند داستان دیگر این مجموعه با روایتی صریح رخ نمایی میکند.استفاده از تصاویر نوستالژیک طبیعت که متناسب با پیرنگ داستان به کار گرفته شده است به زیبایی داستان افزوده است.
از دیگر ویژگی های ساختاری این داستان مانند اغلب داستانهای مهناز رضایی، درونمایه ی انتقادی دارد. اما نوع بیان به صورت غیر مستقیم صورت می گیرد.نثر رضایی در این داستان، ساده، بیپیرایه، روان و عاری از دشوار نویسیست.
توصیفاتی که در این داستان کوتاه دیده می شود واقع گرایانه، طبیعی و با دقت و همراه با بیان جزییات است. در پایان داستان، خواننده متوجه می شود که روح اثر با توجه به پاراگراف های اولیه، رئالیستی است.
« گردنه ابری» داستانیست برگرفته از خود زندگی. برشی کوتاه و مناسب از یک زندگیای که خیلی ساده دچار سردرگمی میشود و شخصیت داستان را با حرف های چالش برانگیز، از یک وضعیت پایدار و آرام به سمت و سوی وضعیتی ناپایدار میبرد. انگار همان وظیفهای که بر دوش این زندگیِ ماشینیست بر دوش این داستان نیز سنگینی میکند. بی شک این داستان از جمله داستان های شخصیت محر مهناز رضایی است که در این نوع پردازش، بسیار خوب و تاثیرگذار کار کرده است.
- داستان « سیگار ممنوع»
شاید بتوان داستان کوتاه «سیگار ممنوع» مهناز رضایی را نقطه عطف این مجموعه دانست. داستانی که مشکل عناصری چندانی ندارد و نویسنده با ایجاد روابط علی و معلولی نشان میدهد که با موقعیتی که آفریده است آشنایی کامل و دقیقی دارد.
بررسی ساختاری روایتگری دانای کل و شخصیت پردازی این داستان در بین داستان های این مجموعه بسیار عالی و با مهارت خاصی انجام شده است.
داستانِ خطیِ «سیگار ممنوع» داستانِ موقعیت است، موقعیتی که راوی در آن با کمک شخصیت پردازی متناسب و ایجاد گفت و گو های مناسب با درک و دریافت خواسته های منطقی و همراه با تضادها و تشابهات تلاش میکند، دغدغه های شخصیت های اصلی را آشکار سازد.
«هر روز کارت این باشد که پرونده ها را خاک گیری کنی، برگه هایشان را هوا بدهی و دوباره به خط بچینی شان توی طبقه ها. مویانه ها از یک طرف، بایگان از طرف دیگر.هیجان زندگی همین موریانه ها از ما بیشتر است. آن لحظه های که پایه ی صندلی ام جدا شد و نقش زمین شدم را تصور کنید. بیخ گوشم چوب را جویده بودند و حالی ام نشده بود.(ص ۵۶)
فضاسازی در این داستان بسیار حرفه ای و خوب طراحی شده است. روابط بین شخصیت ها به خوبی چفت و بست شده و همه چیز درست و حسابی سر جایش قرار دارد. به نظر می رسد بار اصلی روایت بر دوش گفت وگوهاست. گفت و گوهایی که متناسب با کنش و واکنشهای شخصیتها همراه میشود و از روندهای تکراری بسیاری از داستان ها به دور است.
مهناز رضایی در داستان «سیگار ممنوع» تلاش کرده است تا هر جا که نیاز باشد، راوی روایتگری خود را انجام دهد. او با هنر خود نگذاشته است تا دیالوگها به شکل تصنعی بین شخصیت ها اتفاق افتد. رضایی در این داستان برای بیان بسیاری از مولفه ها از زبان خاصی استفاده نمیکند. در واقع، موضوع و زبان داستان، متناسب با سبک داستاننویسی رضایی انتخاب شده اند.
نثر داستان «سیگار ممنوع» ساده و روان است و اگرچه خالی از آرایه ها نیست اما به نظر می رسد که نویسنده نگاه زیبایی شناسانه خود را به سمت مضامین و مفاهیم و بیان هنری اش برده است و تلاش دارد با ایجاد فضاهایی که در موقعیت های داستان ایجاد میکند به جذابیت داستان بیفزاید.
زاویه دید(اول شخص) به عنوان یکی از مؤلفههای اصلی این داستان، به نویسنده بسیار کمک کرده است تا احساس خود را به شکلی تأثیرگذارتر به مخاطب انتقال دهد.روایت در این داستان، از آغاز توسط دانای کل همراه با مونولوگهایی که از زبان شخصیت اصلی داستان ارائه میگردد، آغاز می شود.
انتخاب این نوع بیان در آغاز داستان، سبب می شود تا خواننده به این نتیجه برسد که با یک راوی قدرتمند در تماس است و این آغاز نیز بی تردید از مهارت های مهناز رضایی در داستاننویسی است.
- داستان «خاک و نفس»
این داستان کوتاه نیز از داستان های تاثیرگذار مجموعه ی « همه ی داستان های من» است. ساختار زبانی این داستان بسیار محکم بنا شده است. شاید به فراخورِ سادگیِ موضوع این داستان، زبان نوشتاری آن نیز ساده است، اما به نظر میرسد که مهناز رضایی، دایره واژگانی بسیار وسیعی در زبان فارسی دارد و از لغات گسترده ای در نوشتن بهره میگیرد؛ و مؤثر بکار میگیرد.
رضایی در این داستان با تغییر در کاراکترها و کمک گفت و گوهای بی محابانه و گاه بسیار تند و با لحن کوبنده ما را به تمِ اصلی داستان رهنمون میکند. در این داستان، همانطور که شخصیت هایی پویا و فعال و کنشگر هستند افرادی هم حضور دارند که یکنواخت، ایستا میباشند.
معمولاً در این داستان بنا بر کشمکشهایی که وجود دارد این تغییرات صورت میگیرد، حال، چه این کشمکشها درونی باشد و از تأملات درونی فرد منشأ گیرد یا بیرونی باشد و از کشمکش بین افراد پدید آید. در زندگی عادی هم اکثریت با کسانی است که کل عمرشان تغییر نمیکنند و یا تغییراتشان منطبق بر کلیشههای جامعه است و عدهی اندکی که تغییر میکنند و تغییرات به وجود میآورند.
زبان در این داستان، ساده و بی پیرایه است، زیرا هدف نویسنده ایجاد لذّت در خواننده از طریق آهنگ کلمات یا جملات شعرگونه نیست. رضایی می خواهد با جملات ساده و صریح اما پر محتوا تصویری خلق کند که به مبانی داستانش، رنگ و بوی بیشتری بدهد. بنابراین او زبانی را در این داستان به کار می گیرد که زند و شسته و رفته باشد و برای مخاطب قابل هضم تر باشد.
متن کتاب:
«…شکستگی ناخنم به گوشت رسیده. خونش را می مکم. سوهانی که او داد برای خودش خوب بود. با خودم فکر می کنم اگر بشود در راه برگشت من پشت رل بنشینم. آخرین نگاه را می اندازم به سه اسکلت دست در گردن، تکه های لباس خاک آلود و قدری مو…یاد سبیل خاک می افتم. نگاهم می ماند روی تخته سنگی که حالا تمام قد از خاک بیرون زده.(ص:۲۷)
همچنین به کار گیری توصیفات فوق العاده، بیان دقیق برخی ناملایمات، نگاه متفاوت به جزییات، توجه به جابه جایی های زمان و موقعیت و… از دیگر شاخصه های این داستان کوتاه می باشد.
و سخن آخر:
به نظر می رسد جهان داستانهای مهناز رضایی، در این مجموعه، جهانی تقریبا پیچیده است و این پیچیدگی را نه تنها در درونمایه و فرم بلکه در زبان هم میبینیم. او در داستانهای کوتاهش گاهی ساختار نحوی جملهها را تغییر میدهد، گاهی از بازی های زبانی به صورت زیبایی استفاده میکند، گاهی به آوای کلماتی که کنار یکدیگر مینشینند توجه میکند.
به گمان من، رضایی، در این مجموعه به زیر و رو کردن ساختارهای داستانی در حیطه مضامین و پی رنگ های ناب و بهکارگیری تکنیکهای تازه بسیار توجه داشته است.
او نویسندهای است که تقریبا در بیشتر داستانهایش به طرز مشخصی از تجربیات و علایق شخصی خود مایه گرفتهاست و بی تردید یکی از شاخصه های اصلی موفقیتش همین امر است. او از چیزهایی مینویسد که با پوست و استخوان تجربهشان کرده و به همین علت، شناخت کافی و وافی از آنها دارد.
نوشتههای او در این مجموعه اغلب شبیه مفاهیم و مضامینی هستند که ممکن است حتی شما از یک فرد ساده هم بشنوید و در ابتدا گمان نمیکنید او حرف بزرگی زده باشد، ولی وقتی حرف او بار دیگر به ذهن شما میآید متوجه میشوید محتوایی با عمقی قابل تأمل در خود دارد.
از همین مهارت و شیوایی و سادگی و سرراستی زبان او است که وقتی دوباره نوشته اش را میخوانی لذت میبری نه صرفا از داستانی که تعریف شده و تو آن را میدانی، بلکه از زبان ساده و شیرین آن. لارنس پرین میگوید وقتی ترغیب میشوی داستانی را دوباره بخوانی، این داستان حتما چیزی درخور، در خود دارد.
و بالاخره در پایان برمیگردم به موضوعی که سخنانم را با آن شروع کرده بودم: زادگاه مهناز رضایی، کرمانشاهان، که دارای فرهنگ و تاریخ و فولکلوریک غنی، موسیقی و روایتهای فراوان عاشقی، قصهها، افسانهها و اسطورههای فراوانی است. بی شک رضایی علاوه بر نگرش دقیق و استفاده از فضاهای فرهنگ بومی، با این بخش از هویت خود، توانسته کارهای شایان توجهی را ارائه دهد.
دکتر علی خوشه چین. رشت. مهر ۱۴۰۲
- نویسنده : دکتر علی خوشه چین
- منبع خبر : اختصاصی