منزوی و زخم‌خورده
منزوی و زخم‌خورده
شعر زیستن با کابوس‌هاست، راوی آن سیاهی نهفته در اعماق زندگی، آن تیرگی کمین کرده در ناخودآگاه که ناگهان شاعر را به دام می‌اندازد و او را وا می‌دارد تلخی‌ها را یک‌جا واتاب دهد.

محمد آقازاده

 

محمد آقازاده / سخت نگران‌ام. جامعه‌ی تهی از رویا همه‌ی ما را به ملال، افسردگی و شکست‌های متوالی در حتی در زندگی خصوصی عادت داده است. سارتر می‌گوید دیگران دوزخ‌اند. راست می‌گوید در جامعه‌یی که همه احساس بازنده بودن می‌کنند، آدم‌ها به چشم انداز صحرای برهوت می‌مانند که از دور مثل دریای زلال‌اند ولی از نزدیک  چیزی جز سراب نیستند. مدت‌هاست از روابط‌انسانی جز در موارد نادر هیچ نمانده است. مرافعه‌های بی‌پایان و حتی قتل و جنایت مرکز روابط میان‌فردی شده، چون چشم‌اندازهای امید غیب شده‌اند. نگویید جنایت‌ها استثنا هستند، استثناها ظهور بیرونی می‌یابند ولی قاعده‌های پر جدال همیشه نهفته می‌مانند.

در استوری اینستاگرام از شاملو این شعر الوار را شنیدم:

 زخمی بر او بزن، عمیق‌تر از انزوا

چه خشونت دهشت‌ناکی در این تک خط شاعرانه می‌یابم! گویی زبان حال این روزهای همه را واتاب می‌دهد.در این شعر زخم زننده و زخم دیده در هم تنیده شده اند، چرا که دیگران بخشی از وجود خود ما هستند، از طریق آن‌ها بر خودمان زخم می‌زنیم، عمیق‌تر از انزوا تا خود را گم کنیم، ولی هر جا می رویم خودمان را می یابیم و این زخمی ناسور و درمان‌ناپذیر است، خودی که در آیینه‌ی دیگران منعکس می‌شود، خودی منزوی و زخم‌خورده!

شعر زیستن با کابوس‌هاست، راوی آن سیاهی نهفته در اعماق زندگی، آن تیرگی کمین کرده در ناخودآگاه که ناگهان شاعر را به دام می‌اندازد و او را وا می‌دارد تلخی‌ها را یک‌جا واتاب دهد.

همان‌گونه که الوار می‌گوید، شعر بر شاعر زخم می‌زند، عمیق‌تر از انزوا و به‌همین دلیل  شاعرانه، زیستن هول‌ناک است و من از نوجوانی که شعر را کشف کردم، از آن می‌گریزم، گریزی شکست خورده که گریزناپذیر است. در جامعه که شعر غیب می‌شود، دهشت شاعرانه استیلا می‌یابد و زندگی را نفرین می‌کند. به قول بودلر:

 در آوای من نعره‌ای‌ست پنهان

همه‌ی خون من است این زهر سیاه!

آینه‌ی شومم من که در آن

پتیاره‌ای به خود می‌نگرد

من زخم و دشنه‌ام

من سیلی و گونه‌ام

اندام وچرخ شکنجه‌ام

من قربانی و جلادم!

  • نویسنده : محمد آقازاده
  • منبع خبر : کانال نویسنده