آیا بشر امروز عصبانی‌تر از گذشته است؟
آیا بشر امروز عصبانی‌تر از گذشته است؟
شما هم این روزها احساس می‌کنید عصبانی هستید؟ حتی شاید درست ندانید از چه چیز، فقط احساس کنید که خشم در رگ‌های شما جریان دارد. یا شاید اگر دلیل خشم شما را بپرسیم، فهرستی بلندبالا شامل حقوق‌ پرداخت‌نشده، بی‌وفایی یار، خرابی ماشین، بی‌پولی، تورم، بی‌خوابی، مشکلات کاری، نفرت از ثروتمندانِ زحمت‌نکشیده و هزاران مشکل دیگر داشته باشید.

 

شما هم این روزها احساس می‌کنید عصبانی هستید؟ حتی شاید درست ندانید از چه چیز، فقط احساس کنید که خشم در رگ‌های شما جریان دارد. یا شاید اگر دلیل خشم شما را بپرسیم، فهرستی بلندبالا شامل حقوق‌ پرداخت‌نشده، بی‌وفایی یار، خرابی ماشین، بی‌پولی، تورم، بی‌خوابی، مشکلات کاری، نفرت از ثروتمندانِ زحمت‌نکشیده و هزاران مشکل دیگر داشته باشید.

پرسش اینجا است که آیا این خشم عمومی، پدیده‌ای جدید است که با شبکه‌های اجتماعی و فناوری اطلاعات ارتباط دارد، یا بشر همیشه همین‌قدر عصبانی بوده است؟

تردیدی نیست که بشر امروزی دلایلی جدید برای عصبانی شدن دارد. دویست سال پیش کسی از لغو شدن سفارشش از یک فروشگاه آنلاین، دیر رسیدن پیک رستوران، کُندی اینترنت، ترافیک سنگین صبحگاهی، شکار بی‌رویه نهنگ‌ها در ژاپن و کشتار کودکان در یک کشور دورافتاده خشمگین نمی‌شد.

اما آیا ما امروز از راسکلنیکف عصبانی‌تر هستیم و تبر به دست به سراغ همسایگان پیر خود می‌رویم؟ آیا «تام جود» در رمان خوشه‌های خشم کم‌تر از ما خشمگین بود؟ آیا دوازده مرد خشمگین، بهتر از ما می‌توانستند عصبانیت خود را مدیریت کنند؟

آیا خشم پدیده‌ای مدرن است؟
این طور نیست که خشم پدیده‌ای جدید باشد. اما محرک‌ها، مصادیق و نحوه ابراز خشم ما شکلی جدید به خود گرفته است.

شاید بگویید نحوه مرگ پادشاهان نمونه خوبی نیست. آن‌ها همواره درگیر نبرد و جنگ بوده‌اند. از مردم عادی روزگار گذشته هم اطلاعات دقیقی در دست نداریم. شاید زندگی دانشمندان و مشاهیر کهن بتواند تصویری بهتر از نحوه ابراز خشم در گذشته بدهد.

ارشمیدس در میدان شهر روی زمین دایره‌ای کشیده بود و داشت به یک مسئله ریاضی فکر می‌کرد. سربازی مست، داشت از آنجا عبور می‌کرد. ارشمیدس فریاد کشید «دایره‌ام را خراب نکن» سرباز عصبانی شد و خون ارشمیدس را ریخت.

باید قبول کنیم که جادوی خشم مربوط به سه سال اول زندگی است. در دنیای بزرگسالان می‌شود خواسته‌ها را با زبانی نرم و منطقی مطرح کرد. در بسیاری از موارد اگر خواسته خود را یک هفته دیرتر به رئیس یا همسرتان بگویید چیزی خراب نمی‌شود. صبر داشته باشید. به مسئله فکر کنید و سر فرصت بحث را باز کنید. اگر مطرح نکردن این موضوع چیزی را خراب نمی‌کند، سعی کنید آن را فراموش کنید.

 

داستان مرگ فیثاغورث شاید خیالی باشد. اما همین که سازندگان داستان چنین روایتی را باورپذیر می‌دانستند، به درکی از خشونت در دوران کهن منجر می‌شود. او فردی به نام کایلون را در حلقه شاگردان خود راه نداد زیرا فکر می‌کرد او ابله است. اما کایلون واقعا ابله بود، چون از شدت عصبانیت گروهی را تحریک کرد که خانه فیثاغورث را به آتش بکشند و او را تکه‌تکه کنند.

خشم علیه سقراط سیستماتیک‌تر بود. او در نهایت با نوشیدن جام شوکران به قتل رسید.

بله، در گذشته مرگ ناشی از خشونت، یکی از شیوه‌های مرسوم مرگ بود.

امروز وقتی ما عصبانی می‌شویم، دستمان را روی بوق می‌گذاریم، سرمان را از پنجره بیرون می‌بریم و فریاد می‌کشیم، زیر عکس یک خواننده فحش می‌نویسیم و جواب تلفن دوستمان را نمی‌دهیم. در مقابل خشم‌های خونین گذشته، ما پرخاشگرانی منفعل (passive aggressive) به حساب می‌آییم.

خشم نشانه‌ای از امید
آلن دوباتن روایتی جالب از خشم دارد. او خشم را نشانه‌ای از امید می‌داند و می‌گوید کسی که از ترافیک خیابان و گم شدن کلید عصبانی می‌شود، یعنی امید دارد دنیایی وجود داشته باشد که در آن هرگز ترافیک رخ نمی‌دهد و کلیدی گم نمی‌شود.

کسی که دنیا را با ترافیک و گم شدن کلید پذیرفته است، از گم شدن کلید خود عصبانی نمی‌شود. کسی فریاد می‌کشد که توقع دارد در زندگی‌اش هرگز هیچ‌چیز گم نشود.

چرا شما از این که همسرتان روز تولدتان را فراموش کند، عصبانی می‌شوید؟ چون همسر رویاهای شما هرگز تولدتان را فراموش نمی‌کند. هر اندازه به کامل بودن او بیشتر امید داشته باشید، بیشتر خشمگین می‌شوید.

مردم امیدوار، دنیا را با نظام عادلانه دستمزد، پلیس‌های خوش‌اخلاق، همسران مهربان و زیبا و پیروزی دائمی حق علیه باطل تصور می‌کنند. تصویری که از رمان‌ها، فیلم‌ها و داستان‌های کهن آمده، نه از زندگی واقعی.

اعجاز عصبانیت
خشم و امید یک ارتباط دیگر هم دارند: شما در ماشین نشسته‌اید و در ترافیک گیر می‌کنید. از شدت خشم فریاد می‌کشید و بوق می‌زنید. چرا؟ توقع دارید فریاد شما چه کار کند؟ واقعا شما توقع دارید که با فریاد کشیدن، ترافیک از بین برود یا کلیدتان پیدا شود. آیا این نگاه به دنیا ابلهانه نیست؟ ابدا! ما با سال‌ها تمرین، این نگرش را یاد گرفته‌ایم!

ما بیشتر چیزهایی را که در مورد جهان پیرامون خود می‌دانیم، در سنین ۰ تا سه سالگی آموخته‌ایم. در این سن بود که ما با مفهوم جاذبه آشنا شدیم. وقتی یک توپ زیر پتو پنهان شد و با تمرین فهمیدیم که توپ با پنهان شدن از بین نمی‌رود، قانون بقا را کشف کردیم.

اما ما از این روزهای شلوغ و پر از کشف خاطره زیادی نداریم. فکر می‌کنیم این قواعد همیشه در ذهن ما بوده‌اند. ما به خاطر نداریم وقتی برای نخستین بار، یک چترباز (که شاید با کیسه فریزر درست شده بود) قانون جاذبه را در نظر ما بی‌اعتبار کرد، چقدر شگفت‌زده شدیم.

ما خشمگین می‌شویم چون در چشم ما، اعجاز خشم به اندازه قانون جاذبه و قانون بقا، انکارناپذیر است.

در همین سن بود که ما جادوی خشم را یاد گرفتیم. دو ساله بودیم. گریه کردیم و یک عروسک جذاب در مقابل ما ظاهر شد. فریاد کشیدیم و غذایی خوشمزه پدید آمد. اشک ریختیم و دستانی مهربان ما را در آغوش کشید. ما دریافت عشق در مقابل خشم و گریه و فریاد را کشف کردیم. خندیدن، تکان دادن سر و تقلید اصوات را امتحان کردیم و مطمئن شدیم که «خشم جادو می‌کند».

حالا هم همین کار را می‌کنیم. سر همسر خود فریاد می‌زنیم و امید داریم که او (درست مثل سه سال اول زندگی) تمام خواسته‌های ما را درک و برآورده کند. ما خشمگین می‌شویم چون در چشم ما، اعجاز خشم به اندازه قانون جاذبه و قانون بقا، انکارناپذیر است. و اگر همسر ما به این خشم پاسخ ندهد، از نقض قانون طبیعت عصبانی‌تر هم می‌شویم.

خشم از نیازهای برآورده‌نشده
خشم را می‌توانیم در نظام اقتصادی هم جستجو کنیم. وقتی که جای نیازها و خواسته‌های ما با هم عوض می‌شود.

«نیاز» با «خواسته» فرق می‌کند. من به یک ماشین مطمئن نیاز دارم. اما رولزرویس فانتوم لیموزین، نیاز من نیست، حتی اگر این ماشین را با تمام وجود بخواهم.

در واقع فهرست نیازهای من محدود هستند. خیلی محدودتر از لیست خریدهایم. اما فهرست خواسته‌هایم تمام ندارند. در آستانه دهه سوم از قرن بیست‌ویکم، من واقعا به یک گوشی موبایل خوب نیاز دارم. اما راستش تمام گوشی‌های موجود در دنیا را از صمیم قلب می‌خواهم.

این که من از برآورده نشدن نیازهایم خشمگین باشم، تا حدی طبیعی است. انسانی گرسنه که جای مناسبی برای خواب ندارد، خشمگین می‌شود و خشم او قابل درک است.

اما مشکل اینجا است که شرکت‌ها سعی می‌کنند خواسته‌های ما را به نیاز تبدیل کنند. حالا ما یه یک ماشین نوی هیبریدی، مجهز به کی‌لس و سانروف و آخرین نسخه از اندروید-اتو «نیاز» داریم. البته نه فقط «یک» ماشین، بلکه یک ماشین کوچک شهری، یک SUV بزرگ برای سفر، یک ماشین اسپرت برای تفریح، یک ماشین لوکس برای مهمانی‌ها و چند ماشین دیگر از سر علاقه.

شاید شما چندان به ماشین و گوشی علاقه نداشته باشید. اما شما هم اگر فکر کنید می‌توانید فهرستی از خواسته‌های خود تهیه کنید که در اثر تبلیغات به شکل نیاز درآمده‌اند. و حالا از نداشتن آن‌ها کلافه و عصبی باشید.

جالب اینجا است که ما گاهی نیازهای واقعی خود را فراموش می‌کنیم. نیاز به تحرک بدنی، نیاز به عشق و توجه، نیاز به دریافت روزانه ویتامین‌ها و نیاز به استراحت.

ذهن ما از تمام خواسته‌های برآورده‌نشده عصبانی است، جسم ما از نیازهایی که فراموش شده‌اند. اتفاق عجیب اینجا رخ می‌دهد. وقتی ما نمی‌فهمیم به‌خاطر کمبود ویتامین ب عصبانی هستیم و این احساس کمبود را می‌گذاریم به حساب نداشتن ساعت هوشمند جدید.

ما کسانی را فالو می‌کنیم که زندگی شاداب‌تری داشته باشند و عکس‌های جذاب‌تری منتشر کنند. افراد غمگین با استوری‌های ناامیدکننده را به سرعت آنفالو می‌کنیم. بعد به زندگی مردم در فضای مجازی نگاه می‌کنیم و می‌بینیم «همه مردم» از ما خوشحال‌تر و خوشبخت‌تر هستند.

 

خشونت با خیال راحت
عابرین پیاده کم‌تر از راننده‌ها عصبانی هستند. وقتی پیاده هستید، شخصی با سرعت از کنار شما رد می‌شود. می‌ترسید. اما سر او فریاد نمی‌زنید و فحش نمی‌دهید. اما اگر همین اتفاق در ماشین رخ داده بود، با بوق و دشنام از خجالتش در می‌آمدیم. چه اتفاقی می‌افتد که همان آدم‌ها وقتی در یک مکعب فلزی قرار می‌گیرند، عصبانی‌تر می‌شوند؟

آن‌ها عصبانی‌تر نمی‌شوند. آن‌ها فقط احساس می‌کنند که برای ابراز خشم خود امنیت بیشتری دارند. مردم خشمگین در ترافیک، همان آدم‌های فروتنی هستند که در صف بانک به هم لبخند می‌زنند. اما شانس درگیر شدن در ترافیک کم‌تر است، پس در ترافیک با خیال راحت عصبانیت خود را نشان می‌دهند.

ما در دنیای امروز برای ابراز خشونت امنیت بیشتری داریم. اگر سر یک رهگذر فریاد بزنید «دایره‌ام را خراب نکن» خیلی بعید است که شما را بکشد. می‌توانید یکی از دوستان خود را به جشن تولد خود دعوت نکنید، بی‌آن‌که او خانه شما را آتش بزند و بدنتان را تکه‌تکه کند.

قانون، پیگیری‌های قضایی، حقوق مالکیت و دوربین‌های مداربسته باعث شده‌اند که امروزه جواب فریاد، شمشیر نباشد. بنابراین ما خیلی راحت‌تر از گذشته سر هم فریاد می‌کشیم. به‌خصوص که امروزه ما معمولا با غریبه‌ها سر و کار داریم و بیشترِ آدم‌هایی که می‌بینیم شامل همسایه‌ها، اقوام، همشهری‌ها و آشنایان نزدیک نمی‌شود. امروزه ما همان قدر از دیدن یک آشنا در خیابان تعجب می‌کنیم، که گذشتگان از حضور غریبه‌ای در شهر متعجب می‌شدند.

از طرف دیگر ما خیلی کم‌تر از گذشته به همسایگان خود نیاز داریم. ما از بانک وام می‌گیریم، نه از همسایه. اگر مریض شویم به بیمارستان می‌رویم، نه به خانه همسایه. بچه را به پرستار می‌سپاریم، نه به همسایه. دزدگیر است که ما را از ورود دزدها باخبر می‌کند، نه همسایه. این نهادهای اجتماعی باعث شده‌اند که ما نسبت به نهادهای صمیمی مثل همسایگان احساس بی‌نیازی کنیم. برای همین به خود اجازه می‌دهیم که به خاطر صدای بلند تلویزیون، جلوی خانه آن‌ها برویم و داد و بیداد راه بیندازیم. به‌خصوص که همسایه احتمالا یک یا دو سال دیگر از آن خانه می‌رود و تا آخر عمر قرار نیست با آن‌ها چشم در چشم باشیم.

خشونت مجازی، تمرینی برای دنیای واقعی
پژوهش‌های زیادی در مورد خشونت مجازی انجام شده است. تمام این پژوهش‌ها نشان می‌دهند که مردم در محیط مجازی عصبانی‌تر، بی‌ادب‌تر، مخالف‌تر و بی‌حیاتر هستند تا در زندگی واقعی.

مثلا اگر در محیط کار موضوعی را با همکاران خود مطرح کنید، احتمالا این که با مخالفت مواجه شوید خیلی کم‌تر است تا همین گزاره را در توییتر بنویسید. در دنیای مجازی مردم حرف‌هایی را به زبان می‌آورند که در زندگی واقعی شاید هرگز آن‌ها را بیان نکنند.

همین موضوع در مورد خشونت مجازی هم وجود دارد. حتی جالب اینجا است که ما در فضای مجازی، با آشنایان هم خشن‌تر هستیم تا در زندگی شخصی. آدم‌ها در مسیج یا پشت تلفن راحت‌تر دعوا می‌کنند تا رو در رو. برای شما هم پیش آمده که یکی از آشنایان از خانه شما برود و دو ساعت بعد مسیجی اعتراضی برایتان بفرستد؟

مردم در محیط مجازی عصبانی‌تر، بی‌ادب‌تر، مخالف‌تر و بی‌حیاتر هستند تا در زندگی واقعی.

درست مانند مثال ماشین، مردم در فضای مجازی برای ابراز خشونت احساس امنیت بیشتری می‌کنند. فرد به‌سادگی می‌تواند زیر پست یک فرد معروف فحش بنویسد و برود دنبال کارش، اما همین کار در زندگی واقعی برای او خطراتی به همراه دارد، دست‌کم در حد بی‌آبرو شدن در جمع.

همین تمرین خشونت، کم‌کم مردم را برای ابراز خشونت در دنیای واقعی آماده می‌کند. کسانی که هر روز در زندگی مجازی بد و بیراه گفتن را تمرین می‌کنند، جسارت بیشتری برای اهانت در دنیای واقعی خواهند داشت.

البته باز هم تاکید می‌کنیم که این خشونت، از جنس آتش زدن خانه و ریختن خون دیگری نیست. در مقابل خونریزی‌های گذشته، خشونت در دنیای ما بسیار ملایم‌تر است و به فریاد، توهین و در خشن‌ترین حالت به شکستن شیشه ماشین خلاصه می‌شود.

ما خیلی کم‌تر از گذشته به همسایگان خود نیاز داریم. ما از بانک وام می‌گیریم، نه از همسایه. اگر مریض شویم به بیمارستان می‌رویم، نه به خانه همسایه. بچه را به پرستار می‌سپاریم، نه به همسایه. دزدگیر است که ما را از ورود دزدها باخبر می‌کند، نه همسایه. این نهادهای اجتماعی باعث شده‌اند که ما نسبت به نهادهای صمیمی مثل همسایگان احساس بی‌نیازی کنیم. برای همین به خود اجازه می‌دهیم که به خاطر صدای بلند تلویزیون، جلوی خانه آن‌ها برویم و داد و بیداد راه بیندازیم. به‌خصوص که همسایه احتمالا یک یا دو سال دیگر از آن خانه می‌رود و تا آخر عمر قرار نیست با آن‌ها چشم در چشم باشیم.

 

عصبانیت از روایت‌های ناکامل
ما در فضای مجازی دچار یک سوگیری شناختی می‌شویم. ما کسانی را فالو می‌کنیم که زندگی شاداب‌تری داشته باشند و عکس‌های جذاب‌تری منتشر کنند. افراد غمگین با استوری‌های ناامیدکننده را به سرعت آنفالو می‌کنیم. بعد به زندگی مردم در فضای مجازی نگاه می‌کنیم و می‌بینیم «همه مردم» از ما خوشحال‌تر و خوشبخت‌تر هستند.

سوگیری همین‌جا پیش می‌آید. همه آدم‌ها از شما خوشحال‌تر نیستند. این شما هستید که آدم‌های خوشحال‌تر را دنبال می‌کنید. اما همین که آن‌ها از شما خوشحال‌تر هستند، ناامیدتان می‌کند و باعث می‌شود از زندگی خود ناراضی و عصبانی شوید.

نکته اینجا است که ما در اینستاگرام (به غیر از دوستان نزدیک) آرزوهای خود را دنبال می‌کنیم. ماشین، سفر، خانه‌های رویایی، آشپزی و سلبریتی‌ها و آدم‌های جذاب. ما مجموعه‌ای کوچک می‌سازیم از تمام چیزهایی که می‌خواهیم و نداریم. و بعد فکر می‌کنیم زندگی ما در مقایسه با چیزی که «همه مردم» دارند خیلی حوصله‌سربر و کسالت‌بار است.

افسردگی شبکه اجتماعی
افسردگی ناشی از شبکه‌های اجتماعی گاه به صورت خشم نمود پیدا می‌کند.
از سوی دیگر روایتی که ما در فضای مجازی می‌بینیم، ناقص است. ما نمی‌بینیم که یک جراح یا مهندس نفت در روز چقدر سختی تحمل می‌کند. ما فقط عکس مهمانی‌ها و سفرهایش را می‌بینیم. و توقع داریم که دنیای ما هم بدون تحمل رنج، به همان اندازه مفرح باشد. آن‌ها بهترین لحظات زندگی خود را به اشتراک می‌گذارند و ما از این مجموعه بهترین‌ها را انتخاب می‌کنیم و بعد از تماشای این همه لذتِ دورازدسترس افسرده می‌شویم.

این روایت ناقص در مورد دوستان خارج‌نشین هم وجود دارد. ما تصویری رنگارنگ و پرنشاط را از زندگی خارجی‌ها می‌بینیم. به خاطر تفاوت چشم‌انداز شهرهای خارجی، این تمایز بیشتر هم به چشم می‌آید. یک زندگی مفرح و رنگی، رفته‌رفته به نیاز ما تبدیل می‌شود. نیازی که از برآورده نشدن آن خشمگین می‌شویم.

تمام شد، عصبانی نباشید
ما عصبانی‌تر از نیاکان خود نیستیم. اتفاقا جنس عصبانیت‌های ما خیلی ملایم‌تر از زمان ارشمیدس است. از طرف دیگر بخشی از خشمی که انسان معاصر تجربه می‌کند، خشمی طبیعی و در مواردی مفید است. مشکل زمانی پیش می‌آید که ما به محرک‌های اشتباه، به شکلی اشتباه عصبانی می‌شویم و بدتر از همه، راه نادرستی را برای ابراز خشم انتخاب می‌کنیم.

برای کنترل این نوع خشم لازم است بپذیریم که در دنیای واقعی همه‌چیز قرار نیست خوب پیش برود. روزهای بد و پیچیده شدن مسائل، بخشی از دنیای واقعی است. دنیایی که به هیچ‌کس تعهد نداده که جای عادلانه‌ای باشد.

باید قبول کنیم که جادوی خشم مربوط به سه سال اول زندگی است. در دنیای بزرگسالان می‌شود خواسته‌ها را با زبانی نرم و منطقی مطرح کرد. در بسیاری از موارد اگر خواسته خود را یک هفته دیرتر به رئیس یا همسرتان بگویید چیزی خراب نمی‌شود. صبر داشته باشید. به مسئله فکر کنید و سر فرصت بحث را باز کنید. اگر مطرح نکردن این موضوع چیزی را خراب نمی‌کند، سعی کنید آن را فراموش کنید.

مرز بین نیاز و خواسته را بشناسید. اول نیازهای اساسی خود را بررسی کنید، بعد به خواسته‌های غیرضروری بپردازید.

خشونت در فضای مجازی کاملا امن نیست. در مواردی یک لحظه خشم مجازی به نتایجی فاجعه بار در دنیای واقعی منجر می‌شود. «آماندا تاد» تنها یکی از کسانی است که به واسطه انتشار عکس‌های شخصی و در واکنش به کامنت‌های نامتعارف، دست به خودکشی زد. یعنی هم نظرات کاربران قادر است جان کسی را بگیرد، هم بی‌احتیاطی یک کاربر می‌تواند جان او را به لب برساند.

فضای مجازی را جدای از دنیای واقعی فرض نکنید. حرفی را که در زندگی عادی نمی‌زنید، در توییتر یا اینستاگرام ننویسید.

فراموش نکنید که دوستان شما در اینستاگرام نماینده تمام جامعه نیستند و عکس‌های آن‌ها تمام زندگی‌شان را به نمایش نمی‌گذارد.

خشم می‌تواند مفید باشد، اگر نحوه ابراز آن درست باشد. وقتی استیو جابز پس از اخراج شدن از اپل، کمپانی پیکسار را تاسیس کرد، خیلی عصبانی بود! خشمی که نتیجه‌ای درخشان به همراه داشت.

  • نویسنده : فرزاد فخری‌زاده
  • منبع خبر : تجارت نیوز