یکشنبه, ۲ دی , ۱۴۰۳ Sunday, 22 December , 2024
  • زندگی در بستر مرگ 11 مرداد 1403

    نگاهی به کتاب  «رقص منور» خاطرات مستند سرباز وظیفه «بهروز نیک بین» از جنگ
    زندگی در بستر مرگ

    «چند گلوله با صدای بسیار مرگ‌بار در فاصله‌ی بسیار نزدیک منفجر شد. روزی ده‌ها بار مرگ از کنارمان می‌گذرد، ولی برای ما عادی شده است. گویی از بدو ورود با عادت کردن به این سوت‌های مرگ، مردن عادی شده است! منتظر فرصت بودم تا از تانکر آب برای حمام کردن استفاده کنم.»

از «صفی‌الله» تا «نیازعلی» ندارد 19 بهمن 1402

نگاهی به «خواب اسب» نوشته‌ی هادی غلام‌دوست از «صفی‌الله» تا «نیازعلی» ندارد

یکی حال مرا بعد از تو در این‌جا نمی‌پرسد 02 بهمن 1402

نقدی بر مجموعه‌ی غزل پیغمبر نام آشنا ، سروده‌ی فریبا نجفی یکی حال مرا بعد از تو در این‌جا نمی‌پرسد

فرم و ساختار مناسبی که پای مضمون‌اش می‌لنگد 21 تیر 1402

نگاهی به مجموعه‌داستان این‌خواب‌ها نمی‌گذارند، نوشته‌ی افشین معشوری فرم و ساختار مناسبی که پای مضمون‌اش می‌لنگد

کتاب «پرورش گوجه‌فرنگی» منتشر شد 27 مرداد 1399
اثری پژوهشی در زمینه‌ی کشاورزی؛

کتاب «پرورش گوجه‌فرنگی» منتشر شد

مدیر انتشارات آوای‌غزل لنگرود از انتشار کتاب «پرورش گوجه فرنگی(هیدروژل، نیتروژن و آبیاری)» خبر داد.

نقره‌ریز روشنایی منتشر شد 27 مرداد 1399
اثر تازه‌یی از فرامرز محمدی‌پور؛

نقره‌ریز روشنایی منتشر شد

نقره‌ریز روشنایی اثر تازه‌ی فرامرز محمدی‌پور شاعر لنگرودی منتشر شد.

از بی‌مرزی عشق تا فرامرزی شعر 03 مرداد 1399
یادداشتی بر مجموعه شعر «باران را به خانه می برم» سروده‌ی فرامرز محمدی‌پور

از بی‌مرزی عشق تا فرامرزی شعر

عشق يك وديعه‌ی الهي است، امانتي الهي كه خدا فقط بر دوش آدمي نهاده است و از این منظر، دليل آفرينش هستي، عشق است و اساس هستي، عشق است.

۱۱ عنوان کتاب در دست انتشار داریم 02 مرداد 1399
مدیر انتشارت آوای‌غزل لنگرود اعلام کرد؛

۱۱ عنوان کتاب در دست انتشار داریم

مدیر انتشارات آوای‌غزل از انتشار 11 عنوان کتاب توسط این انتشارات در روزهای آینده خبر داد.

بوی نوشتن 31 تیر 1399
نقدی بر بوی برف نوشته ی شهلا شهابیان

بوی نوشتن

کمی بعد کامیون ها از راه می رسند. سه کامیون یشمی رنگ پر از سالدات روس. افسری پیاده می شود. به اشاره دستش سرباز ایرانی نگهبان ساختمان شهرداری رشت جلو می دود. دیلماج از زبان افسر روس می گوید سرباز تفنگش را تحویل بدهد. سرباز ناباور نگاه می کند." تاواریش ما سالدات پادشاه! "افسر روس عصبانی می شود. فریاد می کشد. دستور می دهد. عزیزه جان نه ساله می ترسد.