شجاعالدین طایفه
وقتی از سکوت سخن بهمیان می آوریم؛ بهتر است ابتدا به مفهوم و معنای آن در لغت توجه کنیم. در فرهنگ لغات؛ سکوت را معادل «خاموشی، سکون و دم فروبستن» دانستهاند؛ اما یک معنای دقیق دیگر هم برسکوت مترتب است. یعنی در واقع علاوه بر معنای لغوی، میتوان تعریفی از سکوت به این شرح ارائه داد:«سکوت یعنی خودداری از گفتن و یا وادارشدن به خودداری از بیان، که جان کلام ماست و در ادامه به آن خواهیم پرداخت .»
معنای سکوت از نقطهنظرهای مختلف؛ بیان کنندهی مفاهیمی خاص و حتی تعابیری متفاوت و مبین دنیای انتزاعی وگاهی عجیب و اسرارآمیز است. با آنکه غالبا در افواه عوام سکوت را نشانهی رضایتمندی تلقی میکنند؛ اما در پارهیی موارد؛ سکوت مفهوم و معنای صدای رسای فریاد اعتراض و خشم و حتی نفرت میشود و درعین حال، در پارهیی موارد نیز مایهی برائت سخن و سخنگو از دروغ، تهمت، غیبت و سایر عیوب گفتاری میشود، چون وقتی کلامی منعقد شد، گویی تیری از چلهی کمان رها شده باشدکه کنترل آن دیگر امکانپذیر نیست.
سکوت، گاهی هم عارفانه و حتی زیرکانه و رندانه است، زیرا هنگامیکه کسانی حرفتان را نمیفهمند، یا به نفعشان نیست که بفهمند؛ حاصل سخن گفتن با چنین کسانی تنها خستگی است که بر تن وجان می نشیند.
بهطور کلی سخن گفتن در واقع بهنوعی بهرهگیری از قدرت تعقل است؛ با اینحال گاهی سکوت تداعی اعتماد به نفس نزد اشخاص میشود و معنایش ناآگاهی یا عدم توانایی درک مطلب نیست، بلکه نشان از شخصیت هنرمند دارد، چرا که گوش دادن را هنر انسان و حرف زدن را عادتاش عنوان کردهاند و بههمین دلیل است که گاهی سکوت لازمهی کاریزماتیک بودن یک شخصیت میشود، زیرا سخن گفتن و حرافی میتواند از ما شخصیتی متظاهر و خودنما ارائه دهد.
باید آموخت که همواره با سخنرانی در مرکز توجه قرار نمیگیریم، زیرا لازم نیست با توسل به سخنوری داناییمان را اثبات کنیم تا دیگران نسبت بهما احساس بهتری داشته باشند، این موضوع گاهی نتیجه را بر عکس انتظار میکند و شاید به این جهت بود که استاد سخن گفت :
«دوچیز طیره عقل است، دم فرو بستن بهوقت گفتن و گفتن بهوقت خاموشی.»
با همهی اینها پیداست زمانی که به موضوعی فکر میکنیم و دربارهی آن میاندیشیم؛ حاصل اندیشه و ژرفکاوی ما، سخنانی است که بر زبان یا بر قلممان جاری میشود. بهعبارت دیگر، آنچه بشر با استفاده از دانش خود در بررسیهای علمی تحت عنوان «لوژی»های مختلف به آن میپردازد؛ تبیین کشفیاتاش در حوزهی علوم بهصورت کلامی و گفتاری و یا نوشتاری است و این از ویژگیهای انسان است، پس سخن در واقع پژواک و بازتاب اندیشه و تفکر است و به این سبب، فلاسفه انسان را به قدرت ناطقهاش تعرفه کردهاند.
در آغاز کلام، تعریفی در دو بخش از سکوت ارائه کردیم که بخش اول آن دایر برخودداری از گفتن بود؛ اما این سکوت یا خودداری از گفتن به عقیدهی کثیری از متکلمین سخنی است که بهطور صامت بیان میشود که آنان از این گونه سخن، با فرنام کلام نفسی یاد کردهاند که در واقع حاصل اندیشهیی است که به مصلحتی به صوت درنمیآید.
بهنظر میرسد در اینجا مفهوم بخش دوم تعریفی که در سطرهای بالا سکوت را به وادار شدن به خودداری از بیان معنا کرد؛ درمییابیم سکوت همواره به این معنا نیست که حرفی برای گفتن نیست، بلکه حرف در درون آدمی وجود دارد، اما بنا بر اجبار، بر زبان جاری نمیشود.
در تاریخ مبارزات سیاسی، انسانها انواع اعتصابها را تجربه کرده و به نمایش گذاشتهاند که از جملهی آن اعتصابات، اعتصاب سخن یا روزهی سکوت است و این یعنی که سکوت کننده به اسرار زیادی آگاه است؛ اما از این رو حرفی بر زبان جاری نمیکنند؛ تا مبادا از گفتهی آنها علیه مبارز دیگری استفاده شود .
سکوت میتواند حاصل عملکرد سه حالت در انسان باشد. نخست آنکه گاهی انسانها بهخاطر رعایت حس وفاداری سکوت اختیار میکنند. دوم اینکه ممکن است نتیجهی غلبهی ترس بر آدمی باشد و سوم، حاصل ناامیدی باشد و زمانی که این نتیجه بهدست میآید که گوش شنوائی نیست.
غیر از مورد نخست، برای اینکه دیوار سکوت در جامعه بشکند؛ هیچ راهی نیست جز آنکه انسانها را پرسشگر بار بیاوریم که این مهم، از وظایف سیستم آموزشی کشور است که شوربختانه عمدتا بهگونهیی است که معلم در جایی میایستد، یا بر کرسی تدریس مینشیند که سطحاش بلندتر از کف کلاس است و به این سبب هنگام تدریس از بالا به دانش آموز یا دانشجو نگاه میکند، یعنی که من از شما بالاتر و داناتر هستم! که البته هست، ولی قرار نیست حاکمانه آن را به رخ بکشد.
درست به همین سبب است که به اعتقاد نگارنده، ابتدا باید نوع چیدمان صندلیها در کلاسها عوض شود و بهصورت میزگرد باشد و برای دانشآموز یا دانشجو، موقعیت برابر برای طرح پرسش فراهم آید.
برای داشتن چنین سیستم پویایی، نخست باید بدانیم که آموزش یک ثروت ملی است و متعلق به تمام ملت است و اینطور نیست که سیاستگذاری در آن، در حوزهی کاری یک دستگاه خاص باشد، هرچند که بهگونهی نمادین برای سامان دادن اجرائیات چنین است؛ اما بهطور علمی، سیاستهای آن باید با نظر نخبگان و اندیشهورزان تبیین شود.
موضوع بعدی اینکه سیستم آموزشی، مکانیکی نیست و ما با ماشینی مواجه نیستیم که باک خالیاش را در جایگاهی پر کنیم، بدون آنکه بدانیم مقصدش کجاست! آموزش باید بابی برای گشایش آگاهی باشد و با تولید آگاهی و استفاده از آن در راه حل مسائل اجتماعی است که میتوان آیندهیی روشن رقم زد و موجب پدیدار شدن هیجانات آگاهانهی اجتماعی شد و در چنین جامعهی زنده و مهیج است که «خرد ورزی» مدل زندگی فردی و اجتماعی قرار میگیرد.
موضوعی که سیاستگذاران فرهنگی جامعه باید به آن دقت و تعهد داشته باشند؛ این است که هدفشان را از آموزش نجات جامعه از فقر تعریف کنند. فقری که تنها به معنای نداری و تنگناهای مالی نیست، بلکه معنای حقیقیاش جامعهی تهی از انسانهای پرسشگر و نقاد است، زیرا فقیر کسی است که ذهن فعال، جستوجوگر و نقاد ندارد که این نوع فقر با حقارت توام است، زیرا هر آدم نداری لزوما حقیر نیست؛ اما انسان فاقد آگاهی و شعور فقیری حقیر است و این، درد جانسوزی است.
باید دقت داشت که توفیق یک سیستم آموزشی تنها در پشت سر گذاشتن مقاطع تحصیلی دانشآموزان و دانشجویانش تعریف نمیشود و تولید «فست فودی» علم، بهمعنای فتح باب آگاهی و شعور نیست، زیرا در چنین خط تولیدی، علم همانند یک کالای مصرفی عرضه میشود و دستآوردش نمیتواند شعور اجتماعی نقاد باشد.
جامعه باید دقیقا بداند که در کجای جهان قرار گرفته است و چقدر میتواند به جایگاهاش مطمئن باشد و چه نقشهیی برای ارتقا درآینده دارد و به کجا میخواهد برسد.
اگر این آگاهیها توسط سیستم آموزشی بهجامعه داده نشود؛ آن جامعه چارهیی ندارد تا در یک درجازدن ناگزیر، همچنان در گذشته بماند و به موضوعاتی بیاندیشد و افتخار کند که دیگر وجود ندارد، واضح است در چنین سیستم کرخت و یکنواختی، انتظار تضارب آرا و هر حرکت نوینی انتظاری عبث و بیسرانجام خواهد بود.
«پائولو فریره» اندیشهورز و نویسندهی کتاب «فرهنگ سکوت» تاکید دارد که انفعال آموزشی باید جایش را به هشیارسازی و پرسشگری بدهد و مشارکت و نقد؛ باید جانشین سیستم آموزشی مبتنی بر انقیاد شده و تعمق در مطالب باید جانشین ضبط کردن شود.
«فریره» معتقد است آموزش محفوظاتمحور در واقع یک سیستم بانکداری در حوزهی تعلیم و تربیت است که گسترهی عملکرد دانشآموز و دانشجو درآن، دریافت و ذخیرهسازی اطلاعات است.
این نویسنده به درستی معتقد است که این سیستم یکطرفهی بانکداری باید بهیک سیستم گفتمان نقادانه بدل شود تا انگیزهی آموختن در جوانان بیدار شود. آموختههایی که روی آنها فکر شده و پاسخگوی پرسشهای جامعهی پیشرو است.
بدیهی است زمانی جامعه به چنین اهداف راهگشایی دست پیدا میکند که در سیستم آموزشیاش از تسلط یک سیستم معلمسالار رهایی یابد وگفتمانی دوطرفه جانشین گفتن یکسویه و شنودن یکسویه شود تا غنچههای تازه و نورس پرسشگری فرصت شکوفایی پیدا کنند.
معلمان باید بپذیرند که دانای کل نیستند و قرار نیست که نقش «منبع یا خازن» قدرتمند و متفرعن انتقال معلومات را بازی کنند و مدام در پلهی آخر منبر بنشینند و از آن بالا نگاه دانا اندر نادان داشته باشند.تبدیل مکتبخانههای قدیم که آموزش در آن با چاشنی راضی کنندهی «ترکه» برای آموزشگر و گزنده و دردناک برای آموزش گیرنده همراه بود؛ گرچه تا حدود زیادی موجب ایجاد تحول در فضای آموزشی شد؛ اما رابطهی عمودی از بالا به پایین را نتوانست تغییر دهد و دانشآموز و دانشجو را همچنان در جایگاه پذیرندهی منفعل سنجاق کرد!
لازم است تاکید شود که تغییر رابطهی از بالا به پایین در سیستم آموزشی به رابطهی افقی دو طرفه هرگز بهمعنای تخفیف شأن، مقام و حرمت معلم نیست، بلکه هدف ایجاد رابطهیی دو سویه است که نیازهای دو طرف در انتقال اطلاعات وآگاهیها که از نیازهای مبرم روح بشر است، برآورده شود .
سیستم آموزشی نادرست تنها در مبحث رابطهی عمودی معلم و متعلم خلاصه نمیشود و اینطور نیست که فکر کنیم اگر این رابطه به رابطهی افقی بدل شود؛ همهی مجهولات معادله ما معلومات خواهد شد، زیرا دغدغههای دیگری نیز هست که نگاه ما باید معطوف به آنها هم باشد. از جمله اینکه آنچه در گفتوگوی افقی و دو طرفهی میان طرفین رد و بدل میشود و بهعنوان خوراک و ابزار کار مورد استفاده قرار میگیرد؛ در واقع نقش مهم و غیر قابل انکاری در فرایند آموزش درست و سازنده را دارد، زیرا اهمیت دادههایی که بتواند پاسخگوی نیازمندیهای اجتماعی و آینده باشد، هرگز کمتر از اهمیت آموزشدهندگان و آموزشگیرندگان نیست.
واضح است که با مصالح فرسوده و از رده خارج شدهی خاصیت از داده، نمیتوان بنایی استوار و محکم و پایدار تدارک دید، بنابراین نحستین برنامه برای ایجاد تحولات اجتماعی در هر جامعهیی که بهدنبال پیشرفت، رشد و توسعه است، برنامهریزی دقیق علمی در سیستم آموزشی و تغییر و تحول بنیانی است تا با تربیت نسلهای پرسشگر و پویا از رخوت و خمودی و بیحالی بهدرآید و نسبت به سرنوشت خود و نسلهای بعد احساس مسئولیت کند. باید توجه داشت که مسائل اجتماعی هرگز بهصورت جزیرهیی قابل حل نیست و در زمینههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بههم مرتبط و درهم تنیده است .
پیداست که پیاده و اجرائی کردن آموزش مدرن و پژوهشمحور و ژرفاندیش در یک محیط آزاد و دموکراتیک میسر است، آنجا که حقوق خصوصی و عمومی جامعه محترم شمرده شود و فضای لازم برای پرواز پرندهی فکر و اندیشه فراهم آید و مسئولان منتخب مردم در فرم دولت و پارلمان با احساس مسئولیت وآگاهی، بتوانند با استفادهی بهینه از منابع توسعه، زیرساختهای لازم را برای پیشرفت و حرکت رو بهجلو آماده کنند، در غیر اینصورت بدیهی است در جامعهیی که آگاهی لازم و علمی در استفاده از منابع و احساس مسئولیت در مصرف درست آنها و برنامهریزی و نظارت وکنترل وجود نداشته باشد، حتی اگر بهصورت جزیرهیی هم سیستم آموزشی کشور دچار تحول شود، که امکانش بهلحاظ علمی و عملی بسیار دور از ذهن و اتوپیایی است، حاصل تولید چنین سیستمی انسانهایی بیتفاوت، سرخورده، بیانگیزه وکرخت خواهد بود، زیرا بیتفاوتی و بیواکنشی به آنچه که در جامعه میگذرد، عارضهیی است که ریشه در کنشها و واکنشهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جاری دارد.
جامعه همانند مجموعهی نوازندگان یک ارکستر است که قرار نیست درآن هرکس ساز خود را بنوازد، وقتی اینطور شد؛ محصول این واگرایی تولید دلخراشی میشود که اگر نشود اصلاحش کرد؛ برای آحاد جامعه تنها چارهیی که میماند این خواهد بود که چشمها و گوشها را به آنچه که به نگاهشان میآید و به گوششان مینشیند، ببندند. این واکنش در کوتاه مدت البته کمهزینهترین واکنشهاست که میتوان از آن در حیطهی بیتفاوتی و بیانگیزگی اجتماعی نام برد.
باید توجه داشت که بیتفاوتی امری شخصی نیست. معنای وسیعترش در کمرنگ شدن حس مسئولیت و از کنار مصایب وگرفتاریهای دیگران گذشتن رخ میدهد. وقتی در علوم اجتماعی از انسان بهعنوان موجودی یاد میشود که تمایل شدیدی به مشارکتهای اجتماعی داشته و دارای توانائی ارائهی راهکارها و پیشنهادها برای حل مسائل است، نمایش تابلوی عدم مشارکت و بیانگیزگی و سرخوردگی از او، نشان از عارضهیی میدهد که بهطور قطع و یقین در بهوجود آوردناش عوامل پیرامونی حاکم بر جریانات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و قضائی نقش تعیین کننده داشته اند. فضای انسداد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نیز بیحرمتی به قانون از اهم عواملی است که در فرایند ایجاد بیتفاوتی اجتماعی نقش اساسی و غیر قابل انکار دارد.
- نویسنده : شجاع الدین طایفه