گفتوگو از خداداد خادم
رضا خوشدلراد متولد ۳۱ شهریور ۱۳۴۷ در لاهیجان، نویسنده، تهیهکننده و کارگردان است. وی فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۶۷ به عنوان نویسنده رادیو سراسری آغاز نمود. برخی از آثار خوشدل در مقام تهیه کننده و کارگردان:
مجموعه طلوع ماه (۲۹۰ قسمت) این مجموعه در سالهای ۸۰ تا ۸۷ از شبکه یک، مجموعه شکوه پارسی (۱۴ قسمت) شبکه جام جم، مجموعه دیدار(۱۳ قسمت) شبکه چهارسیما به تهیه کنندگی رضا خوشدل و کارگردانی رامین حیدری فاروقی، مجموعه معلم مهر (۲۶ قسمت) شبکه یک سیما، مجموعه رو در رو (۲۶ قسمت) شبکه چهارسیما، مجموعه ژرفا(۶۲ قسمت) شبکه یک سیما، مجموعه تلویزیونی کیمیای سعادت ( ۳۰قسمت) شبکه چهار سینا، مجموعه الفبا (۲۶ قسمت) شبکه یک سیما، مجموعه مستند تلویزیونی “یادمان” شبکه یک و …
«قصههای آب» نامی آشنا برای کسانی است که مستندهای آب را دنبال میکنند. این قصهها ناگفتههای بسیاری دارند؛ از درد مردمی که سالیانی متمادی با بیآبی و کمآبی دست و پنجه نرم میکنند و به تعبیر بهتر کمآبی را در سرزمین نیمهخشکی مانند ایران تجربه کردهاند. امروز شاید برای بازنگری در رویکردها در حوزه آب دیر شده باشد. با این دید به سراغ رضا خوشدلراد، سازنده مستند قصههای آب، رفتهایم تا درباره آنچه در طول مطالعاتش درباره آب یافته برایمان بگوید. در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
با توجه به اینکه کارهای بسیاری درباره آب انجام دادهاید و در این زمینه باتجربهاید، در ابتدا درباره وضعیت آب در ایران و بحران آن توضیح دهید.
تجربههای من میدانی است، هرچند قبل از اینکه فیلم بسازم، مطالعات کتابخانهای را انجام دادم، اما تجربههای میدانی ناب و منحصربهفرد است. با افرادی که با این بحران مواجه بودهاند زیست مداوم داشتهام. این ویژگی من را از دیگران متفاوت میکند. در اوایل دهه ۹۰ وقتی که مسئله آب را پیگیری میکردم، خیلی از افراد آن را جدی نمیگرفتند؛ در واقع برایم مهم بود که کسی پیدا شود و بگوید که مسئله آب مهم است، یعنی حدود ۹ سال پیش هیچ کسی قبول نمیکرد که مسئله آب مسئله اول جامعه است یا حداقل جزء اولویتهای اول است، در صورتی که ایران اقلیم خشک یا نیمهخشکی است و باید کارهای رسانهای فاخرتر و بزرگتری در قیاس با آنچه من و دیگران ساختهایم انجام شود. اگر کاری ساخته میشد، رویکردهای خیلی سیاهی داشت که مدیران و مسئولان از پخش آن امتناع میکردند یا خیلی آموزشی بود که میگفتند مخاطب ندارد و پخش نمیشد. در نتیجه مجموعهای را به نام «قصههای آب» در ۲۶ قسمت برای شبکه مستند ساختیم و این شبکه پذیرفت که آن را پشتیبانی کند.
در چه مناطقی کار کردهاید؟
تقریباً در همه جای ایران؛ از ترکمن صحرا تا ارومیه و از هورالعظیم تا کمجان در استان فارس و از کمجان تا زنجان و آذربایجان غربی و شرقی. به تعبیری در همه جای ایران به قصههای آدمهایی که درگیر این مسئله بودند پرداختم.
یافتههایتان از این مجموعه چه بود؟
چند مورد را دریافتم؛ خشکسالی یا بحران آب سابقهای طولانی و تاریخی دارد. ما در کشوری به نام ایران زندگی میکنیم و غیر از شمال ایران همه جا کمآب است و پدران ما عادت کرده بودند که با کمآبی بسازند، مثلاً یکی از روستاییان میگفت که ما با قطرههای آب کشاورزی و قطره قطره آب را جمعآوری میکنیم. در واقع ما در طول تاریخ عادت کرده بودیم که با این مسئله زندگی کنیم.
همچنین ما به دولت وابسته نبودیم، از اصلاحات ارضی به بعد تمام روستاهای ما پدری به نام دولت پیدا کردند. در نتیجه دولت باید کارهای آنها را انجام دهد. مثلاً قنوات چرا خشک شد؟ زیرا هر کسی میگفت که کار من نیست و دولت باید این کار را انجام دهد، در صورتی که پیش از آن ما فرهنگ یاریگری داشتیم و آدمها خودشان کارشان را انجام میدادند. در واقع ضربه به اقتصاد کشاورزی ایران از اصل چهار ترومن و اصلاحات ارضی شروع شد. سپس به انقلاب اسلامی رسید و بعد از آن جهاد سازندگی تیر خلاص را به مغز اقتصاد زد.
یعنی در دو مرحله با این مسئله مواجه بودیم، یکی انقلاب سفید و دیگری بعد از انقلاب اسلامی یعنی جهاد سازندگی و این سیاستها موجب شد که روستاها از جان بیفتند.
چرا از جان افتادند؟ یکی از دوستانم، که در دهه ۶۰ در جهاد سازندگی فعالیت میکرد، میگفت که به روستایی رفتیم و کشاورزی یا در دیگر کارها کمک میکردیم. پسر خانواده دستش را به کمرش زده بود و ما را تماشا میکرد؛ یعنی به این رسیده بودند که یک نفر وظیفهاش این است که از شهر بیاید و برایشان خانه بسازد یا کار کشاورزی کند و… بعد از مدتی شخصی که میخواست این کارها را انجام دهد نیامد و فرد روستایی هم دیگر نمیتوانست کارهای خود را انجام دهد. بارها در جادههای روستایی دیدم که فرد روستایی از شهر میآمد و تخممرغ خریده بود، در صورتی که اگر خاطرتان باشد کسی که به روستا میرفت با دست پر برمیگشت.
وقتی فرد روستایی میخواست که به مهمانی برود، دو بقچه پر از محصولاتش را سوغاتی میبرد، اما الان اگر بخواهیم به روستا برویم، باید چیزی برای آنها ببریم. دقیقاً معادله برعکس شده است. در واقع موازنه را به هم زدهایم.
تجربه دیگری را از خارج ایران بگویم؛ از بعضی افراد ساکن در اروپا پرسیدم که چه کسانی در روستا زندگی میکنند یا چرا شما در روستا زندگی نمیکنید؟ در جواب گفتند که ما آنقدر پولدار نیستیم که در روستا زندگی کنیم؛ یعنی روستا جای هرکسی نیست. روستا جای تولیدکننده و آدم مولد است. روستا جایی است که فردی میتواند یک تومان را به چهار تومان تبدیل کند.
نکته دیگر آموزش است. در روستاها آموزشناپذیرترین عناصر جامعهمان را نگه داشتهایم، یعنی اگر منِ بچه روستایی آموزشپذیر بوده باشم، بلافاصله مراتب آموزشی را طی کردهام و خودم را به مدرسه، شهر و بعد تهران و مراتب اداری یا سیاسی و شغلی بالاتر رساندهام. در واقع همیشه آموزشپذیرها از روستا کوچ کردهاند و اغلب آموزشناپذیرها ماندهاند. بنابراین ما با چند مشکل از جمله اینکه روستا دیگر تولیدکننده نیست و چشمش به دست شهر است، به دولت وابسته است و تولیدش مؤثر نیست درگیر هستیم. نکته بعدی درباره اصلاحات ارضی، مالکیت است؛ مالکیت در روستاها چنان خرد شد که برای هیچ کس صرف نمیکرد و عدهای باید از آنجا کوچ میکردند و روستا خالی میشد. تصور کنید که مثلاً پدربزرگ من ده هکتار زمین و ده بچه داشت و به هر بچه یک هکتار و به بچههای آنها قسمتی از یک هکتار میرسید که در نهایت یک وجب زمین برای هرکدام میماند که نمیتوان با آن کاری کرد. اگر آن زمین در شمال باشد، باید بفروشید تا ویلا شود و اگر در جنوب باشد، باید رها کنید تا به بیابان تبدیل شود.
اصل چهار ترومن و اصلاحات ارضی در مقابل شوروی سابق این بود که می خواستند از جنبشهای روستایی که در بعضی جاها، مانند چین اتفاق افتاده بود، جلوگیری کنند و در ایران اتفاق نیفتد. در واقع ما را قربانی کردند که یک سد دفاعی در مقابل بلوک شرق ایجاد کنند و آن دیوار فرونریزد؛ یعنی ما زمین و کشاورزی و داراییمان را قربانی کردیم تا کشورهایی که عقبترند در امنیت بهتر و بیشتری زندگی کنند.
بحث دیگر این است که ما شاهد سیاستهای جهاد سازندگی در دهه ۶۰ هستیم که مسائلی پیش آمد. به طور مثال هلند ماشین تولید نمیکند، درصورتیکه پنجمین اقتصاد دنیا را دارد. میگوید وقتی در کنارم آلمان هست چرا باید ماشین تولید کنم؟ یعنی قرار نیست هر کسی همه چیز را تولید کند. البته وقتی ما در جدال با دنیا قرار بگیریم، مجبوریم این کار را بکنیم. اگر در اضطرار قرار بگیریم درست است، اما در ابتدا بنا را بر این گذاشته بودیم که همه چیز را باید خودمان تولید کنیم. این کار عملی نیست، حتی اگر ضروری باشد. من ضرورتها را متوجهام اما عملی نیست، مثلاً یک زمانی خواستیم که گندم تولید کنیم تا اینکه جشن گندم گرفتیم. بماند که آن جشن قلابی بود. اگر فرض بگیریم که آن جشن واقعی بود، چرا نتوانستیم گندم را در همان سطح حفظ کنیم؟ آیا ما در همه زمینهها باید به قیمت تمام شدن منابعمان، محصولاتی را تولید کنیم؟ در صورتی که ما نفت را صادر میکنیم و از پول نفت میتوانیم بخشی از کشاورزی یا صنایع آببر را وارد کنیم. در عوض فلاتمان خشک نمیشد؛ یعنی آن ایده غلط بود.
باید توجه کنیم که کشور ما نه صنعتی است و نه کشاورزی.
البته میتوان در این باره صحبت کرد و حداقل صنایع بزرگ و آببر را در سواحل جنوبی ایجاد کرد. در ابتدا هم برنامه و سیاست این بود، اما به دلایل امنیتی این کار را نکردند، چون جنگ بود و از همان اوایل جنگ شروع شد و با درآمد اندکی که در آن زمان وجود داشت، اگر این صنایع را در سواحل مرزی میساختند، با یک بمباران از بین میرفتند. بنابراین الان میگوییم که چرا اصفهان اما در آن موقع باید جنبه امنیتی قضیه را هم در نظر میگرفتند؛ یعنی در دوره آقای موسوی بود که صنایع فولاد به اصفهان رفتند. البته شرایط جغرافیایی هم دخیل است.
به هر حال کشور ما خشک است و صنعتی هم نیست و طبق آمار، آبی که در بخش صنعت به کار میرود زیاد نیست؛ حدود ۸ یا ۱۰ درصد است و مصرف آب شرب حدود ۲ درصد یا اگر بالاتر بگیریم ۳ یا ۴ درصد است و مجموع این دو ۱۵ درصد میشود. در واقع حدود ۸۵ درصد از هدررفت آب را در کشاورزی داریم.
البته من این را هدررفت نمیدانم. اگر ما سیاستهای کلانی را در نظر بگیریم، ناچاریم راهی را طی کنیم که سیاستمداران در این سالها پیمودهاند که از روی اضطرار بوده است. همچنین راه جهاد سازندگی که غلط بود به جای خود، تغییر صنایع از حاشیهها به مرکز مانند کرمان و سمنان از دیگر اشتباهات بوده است. علاوه بر این وقتی سیاستهای کلان در مقابله با دنیا قرار میگیرد، امنیت غذایی اولویت دارد و با هر قیمتی باید غذا تولید شود.
نمیتوان غذا را در حاشیه مشکلات قرار داد، چون ما مدام در وضعیت حساسی قرار داریم. درست است که نسبت به قیمت آب و بهرهوری، به قول شما، هدررفت است، اما باید اضطرار را در نظر گرفت؛ یعنی یک اضطرار دائمی وجود دارد که در پاسخ به آن مجبوریم بگوییم که فعلاً این مسائل را کنار بگذاریم تا بعد، چون این سیاست ادامه داشت که ما به اینجا رسیدیم.
نکته دیگری که از دولت سازندگی شروع شد این است که وقتی یک پروژه خیلی بزرگ مثلاً ۴۰۰۰ میلیارد تومانی با دلار پانصد تومانی یا هزار تومانی ساخته میشود، منفعت اشخاص بسیار زیاد خواهد بود و به طور طبیعی مافیا ایجاد میشود. این ذات پروژههای بزرگ است که اگر مافیا نباشد ساخته میشود، اما به موضوع آبخیزداری و آبخوانداری هم باید اشاره کنم که یک سازه آبخیزداری قیمتی ندارد. همین الان نهایتاً ۱۵۰ میلیون تومان باشد. بنابراین چیزی برای ریخت و پاش ندارد، یعنی با ۵۰ میلیون تومان میتوانید یک سازه بسیارخوب آبخیزداری بسازید و در نتیجه نفوذ آب در خاک افزایش پیدا میکند و پاییندست آب دارد.
دقیقاً همین است. قبلاً سازههای آبخیزداری با همکاری روستاییان احداث میشد و تا دهه شصت این کار ادامه یافت، اما الان سدهای بتنی جای آنها را گرفته است و آب ورودی رودخانه پشت آن جمع میشود و خروجی سد با ورودی آن متناسب نیست. همچنین شاهد نفوذ آبی که گفتید نیستیم و سدها تجربه سیلاب را از اقلیم گرفته است.
اولاً آبخیزها میتوانند سیلاب را مدیریت کنند. ثانیاً روستاییان عجله داشتند و میخواستند فوری همه این آب به مزارعشان برود. باید تعداد پروژههای آبخیزداری بیشتر شود که از فرونشست زمین جلوگیری میکند. یکی از قسمتهایی که درباره آن فیلم ساختیم درباره دشت ورامین بود. توجه کنید که وقتی در زمین فرونشست اتفاق میافتد و ترکهای بزرگ نمایان میشود، آنجا تمام شده است، یعنی پایان یک سرزمین و در زمینی که فرونشست یا فروچاله داشته باشد نمیتوان کشاورزی کرد. آبخیزداری و آبخوانداری میتوانست این زمینها را از نابودی قطعی نجات دهد. همچنین ما روستاییان را عادت دادهایم که از ما چیز بخواهند و ما هم به آنها بدهیم، مثلاً روستاهایی را میبینید که با وجود چهار خانوار دارای گاز و برق و جاده آسفالت هستند. بهرهوری کل آن روستا به اندازه نگهداری آن جاده نیست و بقیه مسائل که هزاران ضرر دیگر دارد بماند. وقتی مدام سعی کردیم به روستایی امکانات بدهیم، از حقوق خودمان که به آنها نمیدادیم، بلکه مجبور بودیم از منابع طبیعی به آنها بدهیم، یعنی آب مجانی، خاک و از مالیات معافشان کردیم. یعنی میگفتیم آب و خاک هست و برو جلو و خراب کن. الان به اینجا رسیدهایم که نه برای روستایی صرف میکند و نه برای ما. مثلاً نگهداری همان جاده، لوله گاز، کابل برق و… هزینه دارد. هزینه روی هزینه، درصورتیکه خروجی ندارد.
همچنین ما سهم محیط زیست را حساب نمیکنیم و هیچ وقت آن را در نظر نگرفتهایم. مثلاً الان میگویند زایندهرود این مشکلات را دارد، آب شرب شهر اصفهان چقدر است، اما نمیگوییم که این رودخانهای است که بخشی از آن سهم محیط زیست است. محیط زیست یعنی حیات انسان و همه زیستمندانی که در آن عرصه زندگی میکنند، همه سهم و حقآبه دارند و سند آنها از سند هرکس دیگری قدیمیتر است. اگر ساکنین جایی قرار باشد که سند حقآبه را رو کنند، محیط زیست میتواند سند میلیون ساله رو کند. به این صورت نیست که فکر کنیم محیط زیست موجود بیزبانی است و حرف نمیزند، بلکه با هزار زبان با ما حرف میزند و میگوید که من درد میکشم و آن را به شما منتقل میکند. مانند آن داستان مولانا که یکی داشت خانهای میساخت و به خانه گفت که هر وقت خواستی خراب شوی، من را خبردار کن، اما یک روز خانه بر سرش خراب شد و به خانه گفت که مگر نگفتم مرا خبر کن. خانه در جواب گفت که گفتم اما تو نشنیدی. گفت کجا؟ گفت آن روزی که دیوار ترک خورده بود و آن را گل گرفتی، آن روزی که صدای قژقژ چوبها میآمد و… من این همه به تو خبر دادم اما نشنیدی.
البته میتوانیم از نگاه گوشهای ناشنوا هم بگوییم. آنها درگیر بحرانهای حساستر و حیاتیتر بودند، یعنی فکر میکردند که الان در برهه کنونی لازم است که به موضوعات مهمتری فکر کنیم و این را برای بعد بگذاریم. این مانند بدهیای است که ما آن را عقب انداختیم و امروز روزی است که صدای تمام طلبکاران درآمده، یعنی کشاورزمان از ما ناراضیاند، محیط زیست وضعیت دشواری دارد، بهرهوری به سطح پایینی رسیده، سدهای ما جواب نمیدهد، آبخیزداری به اندازه کافی گسترش پیدا نکرده و آبخوانهایمان به اندازه کافی آب ندارند، اما موضوع مهمتر بحث چاههاست. قبلاً ما به صورت افقی آب برمیداشتیم و از زمانی که سعی کردیم به صورت عمودی آب برداریم از سرمایههایمان میخوریم.
یعنی به ورشکستگی آبی رسیدهایم؟
بله، ورشکستگی است. قبلاً ما برداشتمان افقی بود، مثلا قنات و چشمهها بودند و رودخانه یا هر چیزی که افقی حرکت میکرد، هرچند دشوار بود، چون ما کشوری خشک هستیم، اما آن را مدیریت میکردیم. وقتی یک چاه حفر میکنید و خشک میشود و در ادامه چاههای بعدی را حفر میکنید و… یعنی آب مجانی را به برای مصرف غرقابی میریزید و در نهایت گندم نامرغوب یا با بهرهوری کم تولید میکنید، بدون اینکه درباره اینها آموزش داده شده باشد، چون در روستاها آموزشناپذیرترین آدمها را نگه داشتید و دیگر نمیتوانند پیام ما را دریافت کنند.
به تجربه زیستهتان در فیلمهای شما برگردیم. آیا روی تونلهای انتقال آب کار کردهاید؟
بله، اما در فیلمها زیاد نشان ندادم، چون چالشهای دوطرف است. ما قصد نداشتیم که در این فیلمها آدمها را مقابل هم قرار دهیم، زیرا نمیتوانیم یزد را تشنه نگه داریم که به اصفهان بپردازیم یا اصفهان را تشنه کنیم که به بالادست دست بپردازیم و… چون مجموعهای از نزاعهای محلی ایجاد میشود که نباید به آنها دامن بزنیم، اما پیگیریم و با تونل زدن مسئله حل نمیشود.
اتفاقاً مسئله حل نشد، بلکه مشکل ایجاد شد.
حل نمیشود، چون فرض کنید یک تونل میزنید و یک میلیون لیتر آب را به نقطهای میرسانید و فردا توقع ایجاد میشود و مدام این توقعات افزایش پیدا میکند و در نهایت به کف میرسیم که الان آن را هم نداریم. بارش هم نداریم. بنابراین انتقال آب مسئله را حل نمیکند، بلکه باید نحوه برخوردمان با محیط زیست، آب، کشاورزی، بهرهوری و این نظام را عوض کنیم.
اما تجربههایتان.
خوب و بد زیاد دیدهام. معمولاً روستاییانی که در بالادست دیدهام با هوشمندیشان توانستهاند که از گسترش بحران جلوگیری کنند. مثلاً روستای دیزباد در خراسان رضوی با مدیریت خوبشان توانستند با مقدار آبی که داشتند و البته با سابقه فرهنگی و اتحادشان و نیز سرمایه اجتماعی روستا این بحران را پشت سر بگذارند.
یا نمونه دیگر روستای گارو در انتهای قلعهگنج، بین ایرانشهر و قلعهگنج در کنار جازموریان، است که کارشان هر روز این بود که شن را از کنار کپرهایشان کنار بزنند تا در زیر شن مدفون نشوند، اما زمانی که پهپاد ما بالا رفت و فیلم گرفتیم، جای درختانی که از شنها بیرون زده بود و بخشی از کپرهایی که باقی مانده بودند کاملاً معلوم بود، یعنی ما در چنین شرایطی قرار داریم. در واقع این کارها علاوه بر اینکه همت میخواهد، باید عِرق به میهن هم وجود داشته باشد. اگر عشق به میهن نباشد و همه آدمها فکر کنند که ما میخواهیم برویم، هیچ وقت اینجا آباد نخواهد شد. ما باید اینجا بایستیم و آن را بسازیم.
چه کار باید کرد؟
فکر میکنم که دیر شده است، اما هر وقت منابع طبیعی و سازمان جهاد کشاورزی درست شدند، ما در اول راه درست شدن هستیم. در واقع وزارت منابع طبیعی و محیط زیست و سازمان جهاد کشاورزی داشته باشیم، یعنی جای اینها عوض شود. اگر به اینجا رسیدم ابتدای درست شدن است. الان برعکس است، یعنی جهاد کشاورزی میخواهد جشن گندمی دیگر بگیرد و منابع طبیعی هم میخواهد عرصهها را به حدود قبلی یا طبیعی و واقعیشان برساند و از گسترشی که در این سالها داشته است جلوگیری کند. تصور کنید دو سازمان دو مأموریت متناقض دارند. این تناقض هیچ وقت حل نمیشود. بنابراین وقتی به جایی رسیدیم که سازمان منابع طبیعی به وزارت منابع طبیعی و محیط زیست تبدیل شد و وزارت جهاد کشاورزی به سازمان جهاد کشاورزی تبدیل و قوارههای این دو عوض شد، تازه در ابتدای درست شدن هستیم.
همچنین، ابتدا باید روستایی تأمین باشد، چون دیگر او نمیتواند با این شرایط خودش را تأمین کند و با توجه به سیاستهای شصت یا هفتاد سال گذشته راه را گم کردهایم و راه جدیدی هم وجود ندارد. بنابراین ابتدا باید برای معاششان فکری شود. بعد مسئله تولید را حل کرد. آیا با این شیوه تولید میتوانیم به جایی برسیم؟ تمام محصولات ما بهرهوری پایینی دارند، یعنی مقدار تولید در هکتارمان پایین است. بنابراین قبل از اینکه بحران پیش بیاید، اگر به آن فکر نکنید، بحران شما را غافلگیر میکند. الان ما بدهکاریم و این مشکل حاصل تجمیع سوء مدیریت در طول هفتاد سال گذشته است. بنابراین باید به آن فکر کنیم و راهکاری را تعیین کنیم تا هفتاد سال آینده جوابش را بگیریم.
هنوز فکری نشده است؟
مجبوریم که فکر کنیم، وگرنه غافلگیر میشویم.
نکته پایانی.
واقعیت این است که قواره بحث را باید در سطح ملی طرح کرد. متأسفانه هیچ کس این مسئله را جدی نمیگیرد، زیرا چالشهای دیگری وجود دارد، اما این چالش از بقیه بزرگتر است و میتواند روزی حیات و ممات ما را تحت تأثیر قرار دهد. اگر امروز فکر فردا نکنیم دیر میشود.
میهندوستی و میهنپرستی باید تقویت شود، یعنی بگوییم که اینجا جای من است و باید با آن درست برخورد کنم و آن را بسازم. تا موقعی که فکر فرار کردن و نجات دادن خود وجود دارد درست نمیشود. ما باید اینجا بمانیم و آن را درست کنیم. امیدوارم روزی به این نقطه برسیم و بتوانیم از این بحران با وجود همت ملی عبور کنیم.
انتخاب و ارسال گفتوگو و عکسها: مجید فلاح شجاعی