تیترما – مهناز رضایی / مرا نمیتوانید از گهوارهام جدا کنید؛ از مادرم؛ از خانوادهام…هر کجا بروم بند گهوارهام را با خود خواهم برد.
هر یک از ما پیوندی ناگسستنی با زادبوم خود داریم و هویت فرهنگی-زبانی خود را به آن مدیونیم. (اسکات ناب کانگاس/۱۹۸۱) زبان مادری را به پوستِ تن شبیه میداند.
تولیدِ آثارِ نوشتاری با محوریتِ زادبوم، میتواند حفظ و پویاییِ فرهنگِ منطقهای خاص را سبب شود. از نظر دور داشتنِ این مهم، پا نهادن در سراشیبِ افول زبان و گویش است. در هجومِ تند و سوزندهی تجدد و نوخواهی، برفِ زبانها و گویشها تُنُک میشود و روزی خواهد رسید که حتی نمی بر قلههای زمانی سپیدپوش نماند…و سیلی بنیانکن دامنه را روفته باشد و هیچ منظرِ سرخ و سبزی از رقصِ کاسهشکنها پیش رو نباشد. نمیتوانیم در برابرِ زبانهای سلطهخواه، منفعل بمانیم و تن به خودکشی زبانی بدهیم. خردِ جمعی، میراثِ فرهنگی، هویتِ قومی و منشِ زیستی،…داشتههایی ارزشمندند که میتوانند در “پویهی طبیعیِ زبان”، دامنه را رنگین و تاج برف را همچنان بر قله درخشان بدارند.
راهی باید جُست، برای نگاهبانی از جلوههای متنوعِ زیستورزی…ایران بستر گفتوشنودِ گونهگونی است؛ آینهی برتابانندهی صور زیبای زبانی. تقویتِ بنیهی ادبیاتِ بومی، یاریگرِ بالندگی و تعاملِ بالغانه بین این جلوههای فرهنگی خواهد بود. هر چه جوامع به سمت ثبتِ نوشتاریِ روایاتِ شفاهی رفتهاند، به همان اندازه ذائقهشان از پسندِ قصه به ترجیحِ داستان تغییر کرده است. در همین راستا فرهنگ نقالی و مخاطب منفعل، جای خود را به فرهنگِ مشارکت و مخاطبِ فعال داده است.
از دیگر سو، انتقالِ شفاهی و سینهبهسینهی حکایات و روایات و…همواره این داشتههای فرهنگی را در مخاطرهی فروکاستن و تغییرِ بیضابطه قرار داده است. مدرن شدن جوامع و مقتضیاتِ زمان، بسیاری از این داشتهها را روفته و محو کرده است. بلایای طبیعی و جنگ؛ بهویژه، گویشوران را پراکنده کرده و بهنحوی در ماندگاری و انسجام زبانی یک قوم اخلال کرده است. بدان معنی که حاصل قرنها زیستورزی؛ قوامِ فکری و عاطفیِ قومی، در مخاطره افتاده است. بارویی بلند را درنظر آورید که دستی نامرئی، خشتخشت از کمرگاهش بردارد…فرو خواهد ریخت.
پاسداشتِ تنوع زبانی اقوام و رشدِ ادبیاتِ بومی، گامی است به سوی؛ همفهمی، انعطاف فکری، توسعهی نظرگاهها و تبادل فرهنگ. برهمافزاییِ نظاممندِ زبان اقوام و زبانِ رسمی( زبان معیار)، زبان مردم ما را غنا خواهد بخشید. نقشوارههایی ظریف بر برگبرگِ گلِ صدپَر پارسی خواهد نشاند. جامعهی زبانی ما- در وجه کلان- ظرافت طبع بیشتری در کاربست زبان، نشان خواهد داد. انتقالِ اصطلاحات و تعابیر، عباراتِ کنایی، زبانزدها،… از زبان قومی به زبان پارسی، امکانات دیگری در مواجهه با پدیدار و پنهانِ زیستِ ایرانیان فراهم خواهد آورد.
در نگاهی فراگیر، میتوان زادبوم ایران و دادودهشِ انواع زبانی رایج در آن را در نظر آورد. گسترهای فراهم برای مطالعه و پژوهش دربارهی زیرمجموعههای زبانیِ جامعهای بزرگتر. انتشارِ هر چه بیشتر آثار بومی میتواند منابعی از جلوهگریهای زبانی در مناطق مختلف ایران در اختیار بگذارد.
نیز منابعی در اختیار برای پژوهشهای تاریخی-جامعهشناختی؛ برای تأمل دربارهی بالاوپستِ تاریخ یک منطقه و بازیابیِ ریشههای رنج و شادی مردم آن منطقه…امکانی برای گوشسپردن به آواهای شگفت و برای تجدید نظر و تصحیحِ نگرشها.
توجه به رشدِ کمّی و کیفیِ آثارِ شکلگرفته بر مبنایِ ارزشهای زادبومی بسیار مهم است؛ زیرا که شاخصهی رشدیافتگیِ فرهنگی و آفرینشِ خردورزانه و خلاقهی قومی است. هویتِ قومی در مسیرِ تحولاتِ فرهنگی، اجتماعی،…دستخوش تغییر میشود. اگر چشم نگرانی بر پویهی مدامِ فرهنگیِ یک قوم داشته باشیم، حاصلِ تحول میتواند، بالندگی باشد. رشد فرهنگی، بر نوعِ جامعهپذیری، همگرایی و همزیستیِ زیستورزان یک منطقه، تأثیر مثبت خواهد گذاشت. داشتههای دردسترس و قابل ارجاع فرهنگی، میتواند مانعی دربرابر گمگشتگی و بیهویتی باشد.
زبان محملِ اندیشه و فرهنگ است؛ موجودیتی زنده که میتواند رو به تکامل برود و یا فروکاسته و تکیده شود. از این موضوعِ کلی که قرار است، ساختهای نحویِ زبانهای صوری، خواننده را به رهیافتهای معنایی راه بنماید، درگذریم…آنچه قابل اعتناست، اینکه: عینیتبخشی و اطلاق نامها( مکانها، اشخاص، حیوانات، اشیاء) در آثارِ بومی، ارتباط زبانی مخاطب-متن را در سطحی مادی، ملموس و عینی ممکن میسازد.( Concrete).
سرریزِ ذخیرهی واژگان بومی در زمینهی زبانِ معیار( غالب)، به پیوستن رودی به دریا مانند است. آنچه در عمل پیش میآید، شکستنِ غلبهی زبانِ معیار است. زبان؛ واژگان، عبارات و اصطلاحات در کنارِ ساختِ فضاهای بومی و ارائهی شیوهی زیستیِ ویژهی شخصیتها در آثار بومی، نوعی غلبهی معکوس را ممکن میسازد. در جریانِ خوانش، مخاطب تحت سلطهی تاموتمامِ فضای فرهنگی-زبانیِ دیگری؛ غیر از فرهنگ و زبان معیار است. حسبرانگیزیِ این آثار نیز در عقبنشستنِ موقتِ زبانِ غالب به نفعِ هویتِ زبانِ قومی مؤثر است.
برای طیفِ مخاطبینِ غیر بومی، این متون نُرمی خارج از هنجار را پیش رو مینهند؛ چه در سطحِ واژه و چه در سطحِ نحو. در متنِ روانخوانِ معیار، ترکیباتِ جدیدی نشسته است؛ قواعدِ آشنا- در سطحِ خرد یا کلان- کنار گذاشته شده و یا تغییر یافته…و یا به سادهترین بیان، آن تناظر یکبهیک لفظ و معنای زبان معیار در بخشی از اثر و یا در کل آن شکستهشده است.
به این نمونهها توجه کنید:
-مه کتاوهگه دامه مهریهم.
معادل فارسی:
-من کتاب را به مریم دادم.
در نمونهی اول-گویش کردی-فعل در میانهی جمله آمده است، در حالیکه در نمونهی دوم-گویش پارسی- فعل جمله را پایان میدهد.
گویشِ فارسیِ کرمانشاهی در آثار بومیِ این منطقه نیز، پرداختها و سایشهای دیگری از افعال و واژههای کردی را نشان میدهد و به شکلی از نُرم زبانِ معیار، خارج است.
ورودِ واژگانِ بومی به قلمروِ زبانِ نوشتاریِ معیار، با نوعی مفهومشدن و پذیرشِ عام همراه است. بدینترتیب، خزانهی واژگانیِ زبانِ رسمی، لبریزتر خواهد شد؛ امری که در روندی معکوس باید در آن بهتردید نگریست؛ چرا که زبانی که جمعیتِ کمتری به آن سخن میگویند، با ورودِ بیشازحد واژگانِ زبان غالب، ممکن است نوعی تخریب را تجربه کند. این موضوع وجوه متفاوت و قابل بحثی دارد که در این مجال، امکان پرداختن بدان نیست؛ بحثی که علل و عوامل دخیلِ دیگری را هم در چنین تأثیرات، در نظر بگیرد…
زیستِ زبانیِ وسیعتری را هم باید پیش نظر داشت. مجموعهی زبانهای ایرانی( کردی، لری، تاتی، بلوچی،…)، در زیستورزیِ ما بهعنوان یک ملت( Nation)؛ در شکلگیریِ هویتِ جمعیِ ما، نقش داشته است. اقوام، حبابهای تکافتاده و دور از هم نیستند. همسایگیِ اقوام در نقاطِ مختلف سرزمین ما ایران، بدهبستانهای بسیاری را سبب شده است. اشتراکاتِ ملی و همزیستی، تأثیرات خود را در زبان نشان میدهد. در بارشِ جلوههای اندیشه و فرهنگِ اقوام، زبانِ مشترکِ ما- فارسی- به کمانی هفترنگ مزیّن شده است. روندی که به پویایی زبان فارسی یاری رسانده است.
واژگانِ بومی در بسترِ متنِ نوشتاریِ معمول، جدا و رها نیستند؛ بلکه در شکل مجموعههای واژگانی و در ساختِ جمله یا جملهواره بهکار گرفته میشوند. ساختهای نحوی؛ بهویژه در ثبتِ گفتار( در دیالوگها و یا در زبانِ راوی)، متن معیار را ناچار از پذیرش ناهمگونی میسازد. در بیانی کلی؛ زبانِ نوشتارِ معمول، در دو محور جانشینی و همنشینی دستخوش تغییر میشود.( بحث دربارهی حد و میزان این تغییرپذیری نیست.)
اگر آثار بومیِ ارزشمند، نوشته و منتشر نشود، شیبِ تندتری خواهیم پیمود: زبانِ گفتاری اقوام را رفتهرفته باد خواهد برد، انتقالِ بین نسلی زبانوگویش کموکمتر خواهد شد. در کنار اینهمه، میدانیم که روند روبهافزایشِ مهاجرت به دیگر شهرها و کشورها( دوری از مبداء زبانی)، گویشوران را به اقلیتهای پراکنده و به محاقرفتهای بدل میکند…برای حفظ ارزشهای اندیشگی-فرهنگیِ خود به حراست از زبانوگویش خویش نیازمندیم و یگانه راه ثبت و ضبطِ چنین میراث بزرگی، تولید آثارِ مکتوبِ بوممحور است.
به مدد همین آثار مکتوب است که خواهیم توانست روند تحولِ زبانی-گویشی قوم خود را مطالعه کنیم و بدانیم مدرنشدن جوامع و پنجرههای باز ارتباط، چگونه اندیشه و فرهنگ ما را تحت تأثیر قرار داده است. آثار مکتوبِ قوم ما، گواه تاریخ زبانی ما نیز هست؛ چه راهی رفتهایم؛ چه از سر گذراندهایم و در سطحِ ادبیِ نوشتههای ما چه تغییراتی ایجاد شده است…؟
نمونهداستانهای آمده در این مقاله را میتوان از نظر تاریخ نشر- با اندکی مسامحه- به دو دستهی آثار قدیمیتر و جدیدتر تقسیم کرد. مقایسهای ساده، نشانگرِ حرکت از رویکردی غریزی به سوی رویکردی تکنیکی در داستاننویسیِ منطقهی ماست. نوع نگاهِ نویسندگان کرمانشاهی به مقولهی داستان تغییر کرده است و این تغییر؛ نیکبختانه، بر ارزش ادبیِ آثارِ بومی ما افزوده است. ارزشهای زبانی در آثار جدیدتر؛ محسوستر است و آگاهانهتر بهکار گرفته شده.
چنانکه گفته شد؛ ذائقهی ادبی ما به ترجیحِ داستانهای تکنیکمحور و واجد ارزشهای زبانی رسیده است؛ بهگونهای که گزینشوچینشِ واژگان در متن، پیش پای تولید آثارِ محتوامحور و انگیزشی هلاک نشود. زبان بهکاررفته در آثار جدیدتر، بر آن است که از چارچوبِ تنگِ مفاهیم قاموسی وارَهد و فرصتی برای درهمنگریستنِ مخاطب و متن فراهم آورد و امکاناتِ تأویلی را در نظر مخاطب مشارکتجو، جان ببخشد…
همچنان که زمان گذشته، فردیت و نوع جامعهپذیری ما تغییر کرده است. دغدغههای ما، دیگر شده و همهی این تغییرات در آثار جدیدتر، بازتاب یافته و جلوههای زبانیِ اندیشهورزی، رنگ دیگر گرفته است. نگرشهای زبانشناختی بر مناسبت و تعاملِ “زبان” و هویتِ فردیوجمعی، توجه میدهد.
تذکر: بگذارید روی زبانِ کردی و فارسی به عنوانِ دو نمونه از زبانهای ایرانی تمرکز کنیم… بدیهی است که وقتی از زبانِ کردی در برابر زبانِ فارسی- زبان قومی در برابر زبانِ معیار- سخن میگویم، تنها به عمومیت و فراگیری زبانِ فارسی توجه دارم؛ منظور جدایی و تقابلِ این دو زبان نیست. نیایِ مشترکِ این دو زبان و تشابهاتشان غیر قابل انکار است. مارتین ون بروئینسن( کردشناسِ هلندی)، زبان کردی را دارای برخی ویژگیها و عناصر زبانیِ جنوب غربی( پارسی هخامنشی) میداند. دی اِن مکنزی( پژوهشگرِ زبانهای ایرانی)، نیز بر اساسِ پژوهشهای گسترده دربارهی زبان کردی، آن را یکی از نزدیکترین زبانهای ایرانی به زبان پارسیِ هخامنشی محسوب داشته است.( پارسی= فارسی)
برگردیم به این موضوع که: در گذر زمان، “زبان” همچون هر مؤلفهی زیستیِ دیگر، دستخوش تغییر میشود. در زادبومِ ما، رفتهرفته محدودههای زندگی دهقانی کوچکتر شده است…تغییرِ اقتضائات زیستی، گسترش راههای ارتباطی و افزایش تعامل و بدهبستان با مردم پارسیگو، سبب هرچه نزدیکتر شدن زبان کردی کرمانشاهی؛ از منظر واجشناسی، به زبان پارسی شده است. زبان کردی ساختواژههای نو را پذیرفته و کاربرد برخی واژگان کهن را کنار نهاده و در کابرد برخی واژگان تصحیحاتی را متحمل شده است. اگرچه که گویشوران زبان کردی همواره بر مصونماندن زبانِ خود، اصرار ورزیدهاند…امکانات جدید و در دسترسِ زبانآموزی و گسترشِ امکانات ارتباط جهانی، دیوار این مصونیت را کوتاه کرده است. تولید و نشر آثار مکتوب میتواند راهی برای ثبتِ تاریخیِ حیاتِ واژگان معمول در یک زادوبوم باشد.
در میان انواع گویش کردی، کردی کرمانشاهی دارای وجه ارتباطی قویتری است. به بیان سادهتر؛ کردی کرمانشاهی برای فارسزبانان مفهومتر است. پدیدهای به نام تحصیلکردگی را هم بر این موضوع بیفزایید؛ چرا که تسلطِ به وجوه زبانِ فارسی و رشدِ توانمندیهای ذهنی-زبانیِ این گروه، بر تحولات زبانی-گویشی منطقه اثرگذار بوده است. جلوهای از این سمتوسوگیریِ زبانی را در آثار مکتوب دنبال کنیم: آثارِ داستانی ما، تفاوتهای آشکاری از نظر میزان و چگونگیِ درآمیزیِ زبان فارسی با زبان و لهجهی زادبومی نشان میدهند. ( آثار داستانیِ قدیمیتر را با آثار جدیدتر مقایسه کنید.)
تذکر: نویسندگانِ فرهیخته و خودآموخته را هم، تحصیلکرده میدانم.
موضوعی که از آن گفتوگو کردیم، ذهن را به ضرورت دیگری متوجه میسازد، اینکه؛ لازم است زبان کردی هم، در برنامههای آموزشی کشور جای دقیق و تعریفشدهای داشته باشد. آنچه که میتواند از نادیده گرفته شدنش مانع شود، از خاموشیاش. حضور در نظام آموزش رسمی، زبانهای قومی را از کنار ماندن مصون نگاه خواهد داشت. نادیده گرفتن یک زبان، نادیده گرفتن و یا کتمانِ اندیشهورزیها و وجوه تفکر یک قوم است.
آموزش رسمی نیازمند متون مدون است. رویکردِ آکادمیک، فراهمآورندهی امکانی است برای: ثبت و ضبط حیات یک “زبان” و گسترش پژوهشها با موضوعیتِ آن. باید به حالِ اندک بودن منابعِ قابل ارجاع زبان کردی، فکری کرد.
وجود منابع کافی و در دسترس و اساتید زبانشناس، تشخص زبانهای قومی را به زبانآموزان، گوشزد خواهد کرد. جذابیتِ آموختن دربارهی زبانهای مادری، به شیوهی علمی و نظاممند، افزونتر است و آموزش آکادمیک، نوعی انسجام و تداوم را در رفتار زبانی اقوام موجب خواهد شد. حتی اگر موجودیتِ زبانیِ واحدهای قومیِ پراکنده در جایجای جهان را محدود به زمان بدانیم که دیر یا زود لابهلای پرههای زبانهای تمامیتخواه گم و محو خواهند شد، به تأکید لازم است دست به نوشتار ببریم. نوشتن و برجانهادن آثار ادبیِ بومی، حکّ نقشی بر پیشانی و قلبِ تاریخ زبانی بشر خواهد بود.
سنت لویی رابینو( ۱۲۸۱ شمسی) میگوید: بدبختانه کردها بر این باور هستند که بهکارگیری واژههای فارسی هنگام سخن گفتن، نشان از بافرهنگی آنها خواهد بود. پیامد چنین آمیختگی زبانی آن است که واژههای این زبان کردی…از میان خواهد رفت.
پیشتر هم به این موضوع توجه داده شد که زبان ماهیتی جامد و ایستا ندارد… خود زبان کردی کرمانشاهی، اتاق چند دری را مانند است؛ گویشهای گونهگونِ زنگنهای، لکی، جافی،…هم میهمان و هم صاحبخانهاند و رفتوشد بسیاری در میان این گویشها دیده میشود و در نتیجهی آن، همپوشانیهای غیرمزاحمی در شیوهی گفتارِ بوموندان بروز یافته است.
مؤانست، همجواری و ارتباط، دامنهها و مرزهای زبانی را تحت تأثیر قرار میدهد. تقسیمبندیهای استانی، بدهبستانهای زبانیِ ویژهای را در کشور ما سبب شده است. جدا از این موضوع، نمیتوان پنجرههای ارتباط را بست و بر اصالت زبانی اصرار کرد. حرف بر سر حیات زبانی ما نوع بشر در مقطعِ زمانی-مکانی خاص است. نوشتار میتواند صدای انعکاسیابندهی ما باشد برای آیندگان؛ میخواهیم بگوییم- بنویسیم- و بشنوند که ما در زادبومی خاص، با فرهنگ و زبان و نظرگاههای ویژهی خود زیستهایم و برای ثبت و حفظ میراثِ کهن خویش کوشیدهایم. میخواهیم بگوییم ما بودهایم و بخشی از داشتههای شما آیندگان، حاصل رنجها و کوشش ما بوده است؛ آنچه در گنجینهی ذهن و روح خود دارید،…حتی اگر امروز صدای سم اسبان ما از کمرکش کوههای زاگرس به گوشتان نمیرسد، ما زاگرسنشینان سربلند، بخشی از تمدن بشری را ساخته و حراست کردهایم.
دیگر اینکه صدای اقوامِ مختلف در کنار هم؛ نوعی حرمت متقابل، برادری و همفهمی را میسر میسازد. اقوام دورمانده از همِ ما به سایهساری نیاز دارند که بتوان در آن گفت و شنود و به همدلی رسید. بکوشیم از نوشتار بومی حمایت کنیم؛ چه در محدودهی اقلیم خود، چه به عنوان حرکتی مبارک که بایسته است در کل کشور تقویت شود. بدینطریق اقوام، دور از تکلفِ زبان و فرهنگِ غالب، بیشتر از خود خواهند گفت و رنگِ آشنای رنج را در چهرهی هم خواهند شناخت و جانِ زخمخورده از سرنوشتِ یکدگر را التیام خواهند بخشید.
مردم زادبوم من گاه ناگزیرند برای لقمهای نان به گریبان صخره بیاویزند…مردمم مرزدارانِ سرفراز و افراشتهقامتاند. سنگوصخره، پناه و چشمِ قلعهشان بوده…آب از دستِ کوه نوشیدهاند و بر سینهشان، تاریخِ کهنِ ایران و نیز روایتِ عاشقی، تیشه خورده است…گوش بر صخره بخوابانید تا صدای صفیرِ موشک و بمب بشنوید؛ یا صدای تاختِ اسبهایی که از تنگهای میگذرند…قصههایی دیرینهتر، قصههایی دورتر… اجازه میخواهم به احترامِ مردم زادبومم، شعروارهای تقدیم کنم:
گلونیات را به ماه گره زدهای/ به ماهِ سرخِ برآماسیده بر تراکم ابرها/ کوهبرپشت…رد تیماج بر برف، بر صخره، بر…نان/ مرخیل گُرگرفتهدامان، شوکا را نفس بمان/ لارپیچِ هفتهزار آه/ آفرتبانو/ ریجاب بنوشان کورپهگانت را/ میهمانِ عرشنشینِ آپادانا…
“آفِرَت”
نمونهها:
بهدور از ریزکاوی و قضاوت دربارهی توان ادبی آثار، نمونههای زیر را مورد توجه قرار دهیم:
یک: انعکاس مناسباتِ تولید و زندگیِ متکی بر زراعتِ بوموندان
…به گوش ما رسید که بهار سال پیش یکی از متنفذین شهری از طبقهی علما، نایب قدس پسر مرحوم ثقهالاسلام که زمانی رئیس اوقاف شهر بود، توسط کسانی برای نیرم پیغام فرستاده و وی( سروناز) را برای خود خواستگاری کرده است. خان عذر آورده گفته است، دختر من حالا باید یکسال دیگر بماند تا به سن قانونی ازدواج برسد. خواستگاران در مقابل گفتهاند، ما صبر خواهیم کرد، لیکن نمیشود از حالا شیرینیاش را خورد؟
نیرم پاسخ داده است:
-ما زارع هستیم و زارعین میگویند:” داس خود را برای درو همانوقت تیز کن که به کارش خواهی بُرد. حرف حال را حالا و حرف یکسال دیگر را یکسال دیگر باید زد.( شادکامان درّهی قرهسو- علیمحمد افغانی)
دو- الف: ویژگی جوانمردی و قهرمانی در شخصیتِ اصلیِ اثر و توصیف طبیعتِ زادبوم
“آهو” بر آهنگ پاهایش افزود. سوار خاموش و در فکر بود. دستمال سرمهای ریشهداری دور سرش بسته بود. سایهاش در میان تاریکی شب مشخص میکرد. از دور چراغهای دهکده سوسو میزد. جادهای که اسب و سوار از آن میگذشتند به قلب ده میخورد. نزدیکیهای آبادی، از بغل جاده، تکوتوک درختان سنجد سر میکشیدند. باغ زردآلویی ده را از دید میپوشاند. زردآلوها گل کرده بودند و عطر ملایمی در هوا پخش شده بود. چراغ به چالاکی از اسب پیاده شد و افسارش را به درختی بست. تفنگش را به دست گرفت و با گامهای آهسته از لابهلای زردآلوها به سوی ده رفت. با شنیدن صدای پایی پشت درختی پنهان گردید…( ص ۴۴-چراغی برفراز مادیان کوه-منصور یاقوتی)
دو- ب: نمود مشکلاتِ فردی و اجتماعیِ منطقه
-شانس از همه جا با ما یاره
عمو حیدر که دستهای درازش در جستجوی حبهای تریاک که گوشهای افتاده بود، کرکهای قالی را میکاوید، گفت:
-باید نشان بدی که لایق لطف ارباب بزرگ هسی
عمو ریش سیاهش را خاراند و به شوخی اضافه کرد:
-از این به بعد یه پا مالکی! پنجاه سال دوندگی کردم و خون دل خوردم و صاحب مرغی نشدم، پسرم! قدر صادقخان را بدان ببین از عصاش چه برکتی میریزه. خدا سلامتش بکنه.
احمد پاشا با لحنی تودماغی گفت:
-قلی را هم با خودت ببر. تنهایی خوب نیست، شاید اتفاقی پیش بیاد. قلی دویس تومن انعام داره.( ص ۵۶- همان)
دو-پ: عشق به طبیعتِ زادبوم؛ انعکاسیافته در نوع توصیفات
خوشقدم انگار بال درآورده بود، چنان با سرعت چهارنعل میرفت که اگر دستش به چالهای فرومیرفت و میافتاد، سوارش را ریزریز میکرد. سوارها از حاشیهی تپه که پیچیدند، کتابعلی را دیدند که به دهانهی تنگه فرو رفت. تنگهای که میخواستند از آن بگذرند، درواقع جنگل کوچکی بود. جویبارهای متعدد با خروش از لابهلای درختان میگذشتند و به رودخانه گاورود میریختند.
درختهای کهنسال و قطور گردو و توت و کیکِم و وِزم و گلابی سر در بغل هم گذاشته بودند.
جنگل در بعضی نقاط چنان تنگوتاریک میشد که انسان بدون ترس و وحشت نمیتوانست خودش را به آنجاها بکشاند. چند راه بزرو از لابهلای درختان میگذشت و به سوی پاییزآباد میرفت…چراغ دستی به گردن خوشقدم که خیس عرق بود، کشید.( ص ۹۶- همان)
دو-ت: نمود دورونزدیکِ زندگیِ محقرِ روستائیان
زیر آفتاب نیمروز، ستارهسوز کسل و تنبل دراز کشیده بود.کوچهها خالی و کثیف و پُر از مگس بود. در کوچهها بهندرت عابری گذر میکرد. چندتا بچهی کوچک میان خاکروبهها بازی میکردند و به سروصورت هم خاک میپاشیدند. سر چشمه چندتا دختربچه نشسته و رخت میشستند. خر ویلانی در حاشیهی دیوار میپلکید. مردها به صحرا رفته بودند و زنها دم در حیاط یا ته خانهها نخ میرشتند. از بام قلعهی اربابی دود بالا میرفت.( ۱۲۴- همان)
دو-ث: نمود فقر و ستمدیدگی
چراغ در خیال ننهاش را میدید که با پشت خمیده، گیسوی سفید، دستهای پینهبسته و شکم گرسنه مثل گوسفندی زیر دست قصاب بیصدا انتظار مرگ میکشید…مادر ناوخاص را میدید که روی جنازهی فرزندش خم شده و با ناخن گونههایش را چاکچاک میکند…( ص ۱۳۸- همان)
دو-ج: حضور سه عنصرِ معنادارِ زندگیِ زاگرسنشینان: کوه، اسب، تفنگ
…مردمی که دوروبر مادیان کوه میپلکیدند، نصرت را دیدند که تفنگش را روی شانه آویزان کرده و قوزکرده و گریان، سوار بر اسبش رد جاده را گرفته بود که بهسوی تپهماهورهای کوه دالاخانی میرفت. بر پشت خوشقدم کسی سوار نبود. اسب چراغ تنها و بیهدف راه میپیمود.( ص۱۵۸- همان)
سه-الف: جزءنگاری و ارائهی تصویریِ رسوم
یکی شیشههای شکستهی کف اتاق را جارو میزند.
-آخ دستم برید.
-برو زود دستت را ببند.
بوی کهنهسوخته بلند میشود.
زنهای همسایه تو اتاق در هم میلولند و ولوله میکنند. سر مادرم از میان زنها پیداست، چون با دو پا روی خشت خام نشسته است. زیر خشت خاکستر گرم پاشیدهاند. موهای مادرم فتیلهفتیله شده و خیس عرق است. صورتخانم هی اسفند و کندر تو منقل میریزد. دود چرب و غلیظ از روی دیو و اژدها و عکس حضرت ابراهیم میگذرد و به سقف تنوره میکشد. تیرهای چوبی سقف سایهتر میشود. کبوتری از دوغاب روی یکی از تیرهای سقف پرواز میکند و از دود میگریزد.
-یا قریبَالفرج یا الله…بنده را از بنده کن سوا…بکن سوا…بکن سوا…
حالا دیگر داییسلیم به جای فریاد، جیغ میزند. خیلی غمگین. دلم برای او میسوزد. تا به او نگویند پایین بیا، نمیآید. تا ننه نزاید او نباید پایین بیاید. حتماً سردش است.
-فشار بده…توی بطری فوت کن ای زن…بچهات حیف است. خفهاش میکنی آخرش.
یکهو بطری از دست ننه میافتد. چیزی تُلُپه میکند و در خاکسترهای توی خشت رها میشود.
-اوو…وَغ.اوو…وغ…
باشتاب در جایم مینشینم. خاکستر سراسر خونی است. دستهای طوطیخانم بچه را از میان خون و خاکستر برمیدارد:
-پسر است.
-خدا را شکر.
-الهی به دادهات شکر
-به ندادهات هم شکر خدایا
طوطیخانم بچه را که وغ میزند روی سرن میگذارد. سر رودهای را که از شکم بچه بیرون آمده با انگشت اندازه میگیرد و با نخ سیاهی محکم میبندد. روده را از طرفی که به تکهای گوشت بند است با چاقو میبرد. گوشت را که مثل دلوجگر خونآلود است، در پارچهی سفیدی میگذارد.
صورتخانم گوشت را برمیدارد و به گوشهی اتاق میبرد. از جیب خود یک مشت سوزن وسنجاق بیرون میآورد به گوشت فرو میکند. سپس پارچه را گره میزند و در کوزهی تازه، آبندیده و دهان گشادی جا میدهد. به زن شایانزرگر اشاره میکند و هر دو به حصار میروند. در تاریکی و دود و دَم غرق میشوند. من دستهای آندو و کوزه را میبینم. کوزه را در گوشهی باغچه چال میکنند. لبهاشان تندتند میجنبد. زودزود چیزی میخوانند و به گوشهی باغچه فوت میکنند. گربهی سیاهی از دیوار حصار به کنار باغچه میپرد. صورتخانم و زن شایانزرگر با شتاب بهسوی گربه میدوند و دنبالش میکنند.
-پِشت…پِشت. خودشه، خودِ خودشه
-ردخور نداره
چشمان گربه برق میزند و با جیغ میگریزد.
مادرم را در رختخواب میخوابانند. طوطیخانم چاقویی که با آن ناف بچه را بریده برمیدارد، دورتادورِ رختخواب مادرم را خط میکشد.
صورتخانم از طوطیخانم میپرسد، ” چه میکنی؟”
طوطیخانم پاسخ میدهد، ” حصار میکشم.”
-برای کی؟
-برای مریم و بچهاش
-بکش، بکش که مبارک باشد
…( ص ۱۷- سالهای ابری- علیاشرف درویشیان)
سه-ب: آینهای در برابرِ فقر و تنگیِ معیشت
آهسته میرفتیم و از خانه نان میدزدیدیم و میگذاشتیم لیفهی شلوارمان تا ننه غافلگیرمان نکند. ننه اگر میدید با چنگول میان رانهامان را کبود میکرد. مینالید و سر خود را به دیوار میزد. مینشست گوشهی اتاق، زانوها را بغل میکرد، خودش را به چپوراست تکان میداد و میموئید:” کزهکن پای دیوار به خودم. بدبخت به خودم…به گور کسی که مرا شوهر داد. رولهروله برتان بکنم الاهی.”( آبشوران- درویشیان)
بابا هم بعضی شبها میخندید. هرشب که پول داشت…یک دانه ترب میخرید و با خودش میآورد. از در که داخل میشد پاورچینپاورچین میآمد و دستمال مچالهاش را باز میکرد و ناگهان میخندید و میگفت:” بچهها خربزهی زمستان براتان آوردم…شبهایی که بابا خوشحال بود، ننه هم تخمههایی که تابستان جمع میکرد، بو میداد. مینشستیم به شکستن و بابام قصه میگفت و نصیخت میکرد و نماز یادمان میداد. صورت ننه گل میانداخت و لبش را تر میکرد. مهربان و خوب میشد. خوشگل میشد.( آبشوران- درویشیان)
چهار: انعکاسِ خاطرات و تاریخ شفاهی در آثار
…نترس…پیداش مُکنم…بلکهم خودشان آمدن ایشالله…خدا الرحمالراحمینه…سروصدا محله را برداشته بود. دنبالشان به کوچه رفتم. زنها و مردها دوردست را میپاییدند. ” معلوم نیس کجاس…هر جایه نگاه مُکنی گردوخاکه.” کسی از پشت بام گفت:” گمان بکنم طرفای وزیریه به علی”
” آری میگن رشیدیام بوده. کشتهی زیادیام داده” پسر جوانی بود که سراسیمه از راه رسید و آغوش مادرش را پُر کرد. مردی دواندوان آمد:” کشتن…همهشانه کشتن…بچههای مردم…محصل…همهشان مردن…وِی خدا…دلورودهشان در آمده بود…”
زن عمومشتی به سر خودش زد:” یا ابولفضل” زنی با چشمان دریده گفت:” مگر بود خالو، مدرسه ارای چه؟ اوانه چه گناهی کردنه…مشتیگ منالن” مرد خودش را روی خاکهای کوچه انداخت:” خودم دیدم…یه دبیرستان پسرانهام بوده.”( زنی در فصل پنجم- مینو دبیری)
پنج: نمود فقر و بیسوادی و تأثیراتِ غیرقابل انکار…
…نفسنفسزنان پول خواستم. گفتم برای چه میخواهم. خندید:” اگه چیز خوبی بود که خودم برات میگرفتم. میخوای چکار. میخوای بری اجباری هی با اردنگ بزنن پَساِت؟ ازت بیگاری بکشن؟ هزار دفعه این را گفته بود؛ هروقت بهانه میگرفتم تکرارش میکرد. بعد میگفت:” کاری به کار حسن نداشته باش. بزار بره درس بخوانه بشه نوکر دولت تا هی بزنن تو مُخش. جنسش جَلبه، حقشه. ولی تو حیفی. همی چرخ را میدم باهاش زندگیت را بچرخانی. صبر کن بزرگ شی! همیشه به یک پلکزدن بزرگ میشدم. میشدم شبیه او، بلند، لاغر، با لباس تیره و چرک. توی بازار، کنار ستون بین دکان آقامرتضی و رجبکچل روی پیت حلبیام مینشستم و لباس کهنهی مردم را براشان پشتورو میکردم…( کارت ورود به زندگی- اسماعیل زرعی)
شش: نمود رفتارِ اجتماعی، با نگاهی انتقادی/ بیان تصویریِ آیینِ سوگواری
…اهرم تا سرحدش بالا رفت و ایستاد. مرد آخرین تکانهایش را خورد و آرام گرفت. صدای جیغوشیون چند زن آمد که وسط مجلس ایستاده بودند به شین کردن. آن بالا داشت باد میچرخید که مرد مثل پاندول ساعتهای قدیمی تکان میخورد. چشم دوخته بودیم به طوق آسمان. بعد مرد خودش را توی هوا خیس کرد. یک گُله از شلوار کرمیرنگش تیره شد و هی تیرگی بزرگ و بزرگتر میشد. ده دقیقهای توی هوا تاب خورد تا دستور دادند و اهرم را پایین آوردند. مأمورها رفتند روی کفهی جرثقیل و منتظر شدند. گوشههای شلوار را با احتیاط گرفتند که دستهاشان خیس و نجس نشود. درازش کردند. دوتایشان طناب را باز کردند و سر مرد چندبار خورد روی کفهی آهنی. مردم پول خرد پرت میکردند طرف جنازه. سکههای زرد و سفید توی هوا برق میزدند و میخوردند به لاشهی جرثقیل و صدای ونگمانندی میدادند. بعد تودهای سیاه از ته پارک نزدیک شد و یکصدا میگفتند” وی…وی…وی” مردم ساکت شده بودند و فقط صدای نالهی تودهی سیاه میآمد. یکی از مردها توی شلوغی جمعیت دستش را بلند کرد و فریاد زد” چمری” به سازچیها اشاره داد. دو مرد از سایهی دیوار بیرون آمدند و سرنا و دهُل را از پوستههایشان جدا کردند. سنگین نواختند و رفتند به استقبال تودهی سیاه. صورت زنها معلوم شد که میآمدند طرف ساز و دهُل، چادرهای مشکی را دور کمر پیچیده بودند و صورت خراش میدادند. جای ناخنهایشان زود نمایان شد و رد خون را از آن فاصله هم میشد ببینی.( ص ۱۵ و ۱۶ –نیوکاسل- آرش محمودی)
هفت: باورها و خرافاتی که مردم روستا به علتِ دوری از تحصیل و آموزش، با آن زندگی میکردهاند…
یکروز باجی سر چشمهکاکلی میبیند بلقیس موهایش را دور گردن کوکب خاتون انداخته است و میخواهد او را خفه کند. بلقیس بهمحض دیدن باجی آنجا را ترک میکند و غیبش میزند. باجی خودش را به در خانهی سلیمان میرساند و از بین دو ورق حلبی در، حیاط را نگاه میکند و بلقیس را کنار ریحانه و در حال دوشیدن شیر میبیند. او یقین داشت که بلقیس را چند دقیقه پیش سر چشمه دیده است.
یکروز صبح که آفتاب نورش را نثار آبادی کرده است، سلیمان و ریحانه بلقیس را گم میکنند…چندبار به قبرستان سر میزنند. چندبار زاغه را جستوجو میکنند، اما بلقیس قطرهای شده است و رفته توی زمین. همراه مردم دوروزنه آبادیهای همجوار را هم میگردند اما فایدهای ندارد. سلیمان و ریحانه، خسته و کوفته با چشمهای قرمز به خانه برمیگردند. ریحانه متوجه چیزی روی زاغه میشود. قدمهایش را تندتر میکند. خرمهرهای را که بر روی شانهی چپ بلقیس سنجاق کرده بود، روی زمین میبیند. اشک از چشمهایش سرازیر میشود. یحیی از ترس جانش به دخمهای که بالای کوه سرتزن بود فرار میکند.( ص ۳۶ و ۳۷- باجی- نعمت مرادی)
-نمونههایی بیشتر که قلمِ زیبا و نگاه توصیفگرِ بومینویسان ما را نشان میدهد؛ بومینویسانی که همواره دغدغهی مردم داشتهاند:
کوه “ماینبریا” زیر نور مهتاب مثل گاومیش خستهای لمیده بود.( یاقوتی)
ده مثل برهای که پشتش را چیده باشند، کوچکتر مینماید.( افغانی)
زخم جاده بر پهلوی تپهی پربرف نشسته بود. همچون جای دندان گرگی بر شکم گوسفند پرپشمی.( درویشیان)
ننه رفته بود بازار کلوچهپزها تا کلاشهایی را که چیده بود به صاحبکارش بدهد و با مزدش از وسط راه کلهپاچه بخرد. اگر دکان صاحبکار ننه بسته بود، خیلی غمگین میشد و تا خانه گریه میکرد.( درویشیان)
یک نفر آدم برای خدمت شبانهروز، یک بار هیزم، یک مرغ، ده دانه تخم مرغ، یک من نان، پنج سیر کره، پنج سیر قند، ده مثقال چایی، ماست، دوغ، هر چه لازم شود؛ این نه رقم فوق ناهار مباشر( ناظر خرمنکوبیِ کل روستا) بود.( دینوری)
محصول را درو کرده و به خرمن آورده، کوبیدیم. بعد از باد دادن و قلبیر نمودن، مباشر آمد خرمن قسمت نماید. دو قسمت او برد و سه قسمت به ما داد. بعدها میرآبی و اربابانه هم گرفت…( دینوری)
مدتهاست خیال مسافرت را دارم. فکر تو نگذاشته است. آری تو، تویی که مانند قلهی بیستون در این دیار یکّه هستی.( افغانی)
غمی بهاندازهی کوه بیستون روی دلم بود.( درویشیان)
نمونهی کلماتی که از لهجهی کرمانشاهی، به آثار بومی راه یافته:
بژی=کلوچه/ گُرُمچه=مشت/ لِک=غده/ تلیش=تریشیدن/ کلاش چیدن=گیوه بافتن/ چِه=چی/ باوهام=پدرجانم( درویشیان)
بازیها:
قمچان(یاقوتی)/ ریخهمه مشتت( درویشیان)
نمونهی شعرهای محلی:
گل ریواسه رولهی من، اونه خاصه( یاقوتی)
بنویسین و بان طاقی طاقوسان، تا کی بکیشم جور ناکسان( درویشیان)
باورها:
زنش به او گفته بود که درختای اونجا( چشمهپری) مقدسن، مردم زیر او درخت نذرونیاز میکنن.( یاقوتی)
انداختن تکهای لباس کودک به دهانهی آسیاب که نوزاد نگریَد.( افغانی)
مردن مارگزیده بهسبب گذشتن موش از روی او.( یاقوتی)
دوطرف جناز میایستادند و با آهنگ پرغمِ ویوی صورتشان را میخراشیدند تا خون میافتاد و بیهوش میشدند. (درویشیان)
کدخدای ده یکروز با چند نفر به خانهی ما آمد، دلاک آورد، سر ما را تراشید، یخهی ما را دوخته، فاتحه گفته و تسلیت به ما دادند. کدخدا گفت: خدا خودت را نکشد، کار دنیا همین است.( دینوری(
منابع:
-آموزش به زبان مادری در نظام آموزشی رسمی کشور: فرصت یا تهدید- آزادالله کرمی، خدیجه علیآبادی، رضامراد صحرایی، علی دلاور- فصلنامهی نوآوریهای آموزشی، نشریهی علمی-پژوهشی، شمارهی ۶۵، سال هفدهم، بهار ۱۳۹۷
Skut nabb- Kangas- Bilingualism or not: The education of minorities
-سالهای ابری- علیاشرف درویشیان- نشر چشمه
-شادکامان درهی قرهسو- علیمحمد افغانی- نشر نگاه
-چراغی برفراز مادیانکوه- منصور یاقوتی- نشر دیباچه
-کمی از کابوسهای من- اسماعیل زرعی- نشر یزدانستا( چاپ اول)/ نشر داستان( چاپ دوم)
-باجی- نعمت مرادی- نشر هشت
-زنی در فصل پنجم- مینو دبیری- نشر روزگار
-نیوکاسل- آرش محمودی- نشر روزنه
-یادداشتی بر رمان “زنی در فصل پنجم”، اثر “مینو دبیری”- به قلم “مهناز رضایی (لاچین)”، اختصاصیِ چوک- تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۹- WWW.chouk.ir
-یادداشتی بر مجموعه داستان”باجی”، اثر “نعمت مرادی”- به قلم “مهناز رضایی(لاچین)”، اختصاصی چوک- تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۹- WWW.chouk.ir
برای مطالعهی بیشتر:
-گفتارهایی در خاستگاه ناسیونالیسم کرد- عباس ولی، حمید بزارسلان، مارتین ون بروئینسن، امیر حسنپور، نلیدا فوکارو- ترجمهی مراد روحی- نشر چشمه، ۱۳۹۸
-مهکهنزی و کورد- دی.اِن.مکنزی- انور سلطانی- نشر مانگ
-یادداشتی بر داستان “مردی که کبوترهای باغی را با سنگ میکشت”، اثر ” صمد طاهری- به قلم ” مهناز رضایی ( لاچین)”- اختصاصی چوک- تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۹- WWW.chouk.ir
این مقاله در کتاب ” تجربه خوانش/ جلد دوم”، اثر “مهناز رضایی(لاچین)- نشر ایجاز- هم آمده است.
( در این مقاله به برخی نکات دربارهی بومینویسی اشاره شده است.)
-گزارشی از بازرگانی و جامعهی شهر و ایالت کرمانشاه در سدهی نوزدهم/ رابینو یاسینت لویی- ترجمه و تألیف: محمدرضا( فریبرز) همزهای- نشر دانشگاه رازی کرمانشاه
پیوست:
گل کاسهشکن= شقایق خودرو/ گلونی=سربند/ تیماج= چرمی که از آن کفش میدوزند./ مرخیل=از توابع استان کرمانشاه/ لارپیچ=کجبستن شنلمانندی که روی لباس کردی پوشیده میشود.
با احترام: مهناز رضایی( لاچین)
تیر ماه ۱۴۰۲
انتشار مطالب در تیترما نشر آرای نویسندگان آن است و الزاما دیدگاه تیترما نیست.
- نویسنده : مهناز رضایی لاچین
- منبع خبر : اختصاصی