من چفت‌وبست ریل واگن‌های خسته‌ام
من چفت‌وبست ریل واگن‌های خسته‌ام
شاعر، انسان دردمندی است که از پیرامون خود ایده می‌گیرد و می‌سراید و هر چه غیر این، به خط‌خطی‌هایی می‌ماند که حتی کودک نوخاسته‌یی نیز می‎تواند روی کاغذ سیاه کند.

مجموعه‌شعر سفره و سنگ| بهرام خاراباف| انتشارات یانا ۱۴۰۰| ۲۱۰ صفحه رقعی|۵۵ هزارتومان

بهرام خاراباف

افشین معشوری/ نام «بهرام خاراباف» نخستین بار هنگام ویرایش کتاب «نامه‌هایی از تورنتو» در تابستان ۱۴۰۰ توجّهم را جلب کرد و درست در همین روزها بود که «محسن بافکر لیالستانی» شاعر گران‌قدر دیار «گیل و دیلم» یادنامه‌ی مانایاد «رضا افضلی» با نام «چون طول آه کوتاه» را به نیابت از خانم «بهار رستگار» همسر زنده‌یاد افضلی به دستم رساند. در یکی از صفحات، شعر کوتاهی از «بهرام خاراباف» خودنمایی می‌کرد که دست‌مایه‌ی نام‌گذاری «یادنامه» نیز شده بود.
زندگی به کوتاهی آه بود
تو «ها» کف دستم گذاشتی شاعر،
دیگر هیچ‌وقت
در ساختمان‌های نمور و بی‌آفتاب
حسرت گرما را نمی‌خورم
از همان روزها بود که در فاصله‌ی کارهای نشر و ویرایش، آثارش را در شبکه‌های اجتماعی جست‌وجو می‌کردم و این داستان ادامه داشت تا روزی که شعرهای بیش‌تری از او دیدم و خواندم. نوعی احترام و قداست برای زندگی در واژه‌های انتخابی خاراباف در اغلب کارهایش دیده می‌شود که نمی‌توان به سادگی از کنار آن‌ها گذشت.
شعر…؟
اهانت است به ساحت قدسی نان
از آن رو که اوقات برکت‌خیزت را
چون خرده‌های گناه‌آلود کفران
به چینه‌دان گنجشک‌ها می‌ریزد (ص۱۰)
شاید از این روست که شاعری با بیش از پنجاه سال حضور در ادبیات، کم‌تر تن به انتشار رسمی آن‌ها داده است. زندگی! این دوست‌داشتنی سخت و ناگزیر باید اولویت باشد و شعر؛ بازتاب این شرایط دشواری که جهان را تحت سیطره گرفته است.
تنگ‌دست‌تر از باران
بر سنگ‌فرش خیابان
همین
شوق سرودن شعرم
در جزم آذرخش و
تنوره‌ی دیو بیابان (ص۱۱)
و یا در شعر دیگری:
زبان گرفته‌ام
تا اگر شد
کمی به اقتدار دهان بفهمانم
به جز لقمه
کلام هم می‌تواند دندان‌گیر شود
امروز،
حلقوم فقط به خاطر نان پاره نمی‌کنم (ص۱۳)
فقر، نابرابری اجتماعی، جهان ستم‌گر از مقوله‌هایی است که در سفره و سنگ بسیار بازتاب دارد و بهرام خاراباف به عنوان شاعری برخاسته از متن جامعه به خوبی این شرایط را در آثارش ترسیم می‌کند. در صفحه‌ی ۱۶ شاعر از زبان گنجشک‌ها حرف می‌زند:
صبح است و
گنجشگکان بیدارباش،
یک پیاله چای و
یک ورق صبحانه
این است تمام پونه و دان و
رزق این کاشانه
که شاید بتوان تعبیر انسان‌های «گنجشک‌روزی» را برگزید. شاعر، انسان دردمندی است که از پیرامون خود ایده می‌گیرد و می‌سراید و هر چه غیر این، به خط‌خطی‌هایی می‌ماند که حتی کودک نوخاسته‌یی نیز می‎تواند روی کاغذ سیاه کند، حال این خط‌خطی می‌تواند «نثر یا نظم» هم باشد و بسیار از این دست نوشته‌ها در سال‌های اخیر (گاهی حتی در نشرهای نام‌آور) به نام افراد مشهور منتشر شده است، در شعرهای خاراباف اما آن‌چه را زیسته است، می‌بینیم و به قول «گابریل گارسیا مارکز» زیسته است و به یاد آورده است تا روایت‌اش کند.
رج بی‌انتهای مورچه‌ها
بر زمینه‌ی کاهی
قلم،
خاشاک به خانه می‌برد
نویسنده،
موریانه می‌شود (ص ۲۱)
و یا:
شعر، تکه نانی است
که به دست رهگذری می‌دهی
تاول اندوهی که زخم نداری‌اش
آغوش هزار چرک نشسته
به استخوان سینه است
دردی که از پهلو
به قامت قلم می‌چکد
و تو،
در آستانه‌اش خمیده
به تنور ایستاده‌ی کلمه می‌روی (ص۲۳)
و هم‌چنین در صفحه‌ی ۲۴ می‌گوید:
همه‌ی الفاظ جهان را داشتیم
جز یکی
آ….
لکنت زبان
سانسورم می‌کند
و درست در همین شعر است که شاعر رازش را نمی‌گوید، اگرچه نقطه‌چین‌ها به غایت گویا هستند و با ما حرف می‌زنند، چنان‌که کاغذ سفید با نویسنده و طبیعت با شاعر، خاراباف در صفحه‌ی ۲۵ می‌گوید:
به این باور خو گرفته‌ام
که هستی
ترانه‌ی جویبار لحظه‌هاست
برای فهمیدن این زمزمه
به زیر پای خود نگاه کنید
و ما را به خاک اشارت می‌دهد و زمین و خاک که سرانجام و مقصد همه‌ی ماست. و یا:
فریاد،
آواز نیست
که در پی هیاهو
قشقره می‌آورد
جان‌ات را به بازدمی بسپار
که آخرین نفس‌هایش را
در گلوی تو تازه می‌یابد
و آب زمزم را مزمزه کن (ص۲۶)

 

مجموعه‌شعر «سفره و سنگ» سرشار از لحظات ناب شاعری است. در سطر سطر آن زندگی جریان دارد و کم‌تر از سانتی‌مانتالیسم رایج امروز در آن اثری است. شاعر به شیرین‌ترین شکل ممکن رنج‌ها را به تصویر می‌کشد. از زخم دست امیرحسین می‌گوید:
بر سفره‌ی ناهار
امیرحسین جوشکار را دیدم
-با پوست انگشت‌اش شکم‌اش را سیر می‌کرد-
شصتم خبردار شد
انبر آهن،
آش داغی برایش پخته است
با نخود و لوبیای کف دست‌هایش،
هم کاسه‌ی عشرت‌اش شدم (ص۱۶۱)
عناصر حسرت، پدر، مادر، همسر و فرزند در سروده‌های خاراباف جایگاه ویژه‌یی دارد.
مزه‌ی فراق را،
چشیده‌ام
طعم بوسه‌ی نچشیده را می‌دهد (ص۱۵۰)
و هم‌چنین:
یک روز به رویاهایت آمدم
تو نبودی!
رفته بودی
با رویاهای کس دیگری عکس یادگاری بگیری
من ماندم و
تاریک‌خانه‌ای پر از نگاتیوهای خام
در انتظار ظهور (ص۱۴۸)
و برای دخترش می‌سراید:
دخترم حوض آب است
گریه که می‌کند
اشک‌هایش را به ماهی‌ها می‌سپارم
حالا که رفته برای لکه‌های سرخ پیراهن‌اش آب بیاورد
شانه‌هایم را پایین می‌اندازم
از حوض، ماهی مرده صید می‌کنم
اشک‌هایم/ لب پاشویه
فلس روی استخوانم می‌شود (ص۱۴۹)
در صفحه‌ی ۱۸۸ شاعر می‌گوید:
مادرم
خداست
عروسک می‌سازد
از آب و خاک و پارچه
گِل مرا که سرشت
یک متر و هفتاد سانتی‌متر
چلوار شدم
و در صفحه‌ی ۱۷۸ دل‌تنگی‌اش را در قالب واژه برای پدرش ارزانی می‌دارد:
دلم برای پدرم تنگ شده
برای پلنگی که
خال‌های روی پوست‌اش را می‌کندم
و می‌خواستم ببر شود
من روی خط‌های دراز روزهای پرنقش‌ونگار پدرم
مشق می‌نوشتم
و یا در شعر دیگری:
پدرم ،
سرد و گرم دنیا را چشید
دنیا،
سرد و گرم‌اش را بلعید (ص۱۷۷)
شاعر فعال سیاسی یا مقام اجرایی نیست؛ اما در کم‌ترین کلمات به آن‌ها که باید بشنوند، هشدار می‌دهد:
قطاری می‌آید
قطاری می‌رود
من چفت‌وبست ریل واگن‌های خسته‌ام (ص۱۷۱)
اگر چه دفتر شعر «سفره و سنگ» عاشقانه نیست؛ اما در لابه‌لای صفحات می‌توان رد عشق، درد و حرمان را دید، از جمله در صفحه‌ی ۱۴۸ خاراباف می‌گوید:
یک روز به رویاهایت آمدم
تو نبودی!
رفته بودی
با رویاهای کس دیگری عکس یادگاری بگیری
من ماندم و
تاریک‌خانه‌ای پر از نگاتیوهای خام
در انتظار ظهور
و یا در ادامه:
یک گوشه از خاطرات تو شدم
گوشه‌ای که هیچ ویلون‌زن دوره‌گردی
به خاطرش
سکه‌ای دریافت نمی‌کند
من گدای نت‌های فراموش شده‌ی توام (ص۱۳۹)
اما مهم‌ترین ویژگی مجموعه شعر سفره و سنگ، شعرهایی است که -به درست یا غلط- امروزه «شعر کارگری» می‌نامند. در جای جای کتاب، شاعر با استفاده از «سیمان، گچ، ملات، سیم برق، جوشکاری، دیوار، آجر، کلوک و…» به ما می‌گوید با گونه یا ژانر کارگری شعر مواجه‌ایم.
کار وکار وکار وکار
استخوان تنم
آجر شده است
عمله‌ی سرگذر روده‌هایم شدم (ص۲۰۲)
و یا:
در کودکی
نان‌آور خانه بودم
حالا که پیر شده‌ام
کودکی‌ام را به خانه می‌برم
و در بین راه سَق می‌زنم
به حاشیه‌ی برشته‌ی تنم (ص۱۶۶)
هم‌چنین:
آجری
از کوره‌ای بلند
پای مرداد آتشینم را داغ کرده است
قالب تهی نمی‌کنم
و چهار گوشه‌ی زندانم
چهار گوشه‌ی ملاطی است از آتش و خاک
تفتیده درگرمای تنم
رُس از کویر زندگی‌ام می‌کشم (ص۱۶۴)
و دوباره در صفحه‌ی ۱۶۲ می‌خوانیم:
سفره‌ام را آجرکرده‌اند
با چارک و کلوک تن سوخته‌ام
کوره‌پزخانه می‌شوم
همان‌گونه که پیش از این نیز گفته شد، شعرهای بهرام خاراباف دارای لایه‌ها و سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی، عاشقانه و… است که در آن به وضوح دیده می‌شود و اگر از دیدگاه قالب‌های شعری نیز واکاوی کنیم؛ از شعر سپید و نیمایی تا آزاد و حتی «فرانو» در آن قابل رویت است و دراین‌باره چیزی نمی‌توان گفت، جز این‌که شاعر در گذر زمان خود را به گونه‌ی خاصی از قالب‌ها محدود نکرده و محتوا را بر قالب شعر ترجیح داده و جهان پیرامون‌اش را آن‌گونه که دیده در قالب واژه روی کاغذ آورده است.
ذغال فروش
از هیچ کنده‌ی سوخته‌ای
بی‌تامل گذر نمی کند
در میان انبوه درخت‌های سربریده،
نیمکت می‌شوم (ص۱۵۴)
مردی در زمستان تن‌اش فرو رفته بود
و در یخ‌بندان پیراهن‌اش
پس‌انداز نداری‌اش را شماره می‌کرد
مردی شبیه اسکناس
مچاله شده،
در لباس کار (ص۱۴۰)
دو نمونه‌ی اخیر بیش‌تر به «فرانو» شبیه است و این، خود گویاست که شاعر «سفره و سنگ» بی‌توجه به قوالب، آن‌چه اندیشیده را بر کاغذ آورده است. شعرهای خواندنی مجموعه شعر سفره و سنگ بیش از آن است که ذکر نمونه کنیم، به بهرام خاراباف که شاعری است شریف در دیار خراسان، درود می‌فرستم و خوانندگان این سطور را به خوانش مجموعه شعر «سفره و سنگ» دعوت می‌کنم که کاری است ارزش‌مند و دارای استانداردهای لازم شعر امروز، دست‌مریزاد به شاعر و پاینده باد ادبیات.

  • نویسنده : افشین معشوری
  • منبع خبر : فصلنامه خردورز، شماره 2، زمستان 1401