تیترما- افشین معشوری / دیدن چهرهی رنجور و ناتوان هنرمندی که بخش عمدهیی از عمرش را روی صحنه بوده یا جلوی دوربین سینما و البته در ابتدای انقلاب ترانهی ایران ایران را هم خوانده، بسیار باعث تاثر است.
گشتی در شبکههای اجتماعی بزنید و واکنش کاربران را ببینید. آدمهایی که -شاید- در زندگی روزمره از هیچکوشش صواب و ناصوابی در جهت منافع شخصیشان دریغ نمیکنند؛ حالا پای کلیپ درد ِ دل یک مرد تنها مانده مطالب مشمئزکننده مینویسند.
در دههیی که گذشت، در چندین یادداشت گسست وحشتناک اجتماعی را به آنها که باید میدیدند -و ندیدند- یادآور شدهام، دریغ که نه چشم بینایی برای رنج و درد جامعه وجود داشت (و دارد) و نه گوش شنوایی که تلنگرها را بشنود و چاره کند.
بر شهروند آزرده از نابهسامانیهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی حرجی نیست و شهروند عام پوستهی ظاهری جامعه را میبیند و هم از این روست وقتی رضا رویگری را روی تخت آسایشگاه کهریزک میبیند، جای تفکر و تعمق و تامل یادش میآید که روزی خوانده بود:
فردا که بهار آید…
و این میشود معیار برای فحاشی و کامنتهای ناصواب، تا جایی که حتی آنقدر به خود زحمتنمیدهند بازیهای نسبتا درخشان او را در سالهای آفت سینما بهعنوان جوان اول فیلمها بهیاد بیاورند.
رضا رویگری تنها یک جزء ضعیف از بدنهی سینماست که سالها با نقشهایش برای ما ایرانیها خاطرهسازی کرده است، شاید هیچگاه محبوب نبوده و صد البته در زندگی شخصیاش مشکلاتی داشته است اما همهی اینها، یعنی آن ترانه، عدم محبوبیت و زندگی شخصیاش مجوزی برای صدور کامنتهای توهینآمیز دربارهی او نیست.
بهگمانم کار بیش از آنچه میشد حدس زد بیخ پیدا کرده است و حالا جای گسست اجتماعی باید نوشت:
ما به انفجار اجتماعی رسیدهایم.
آیا کسی میشنود؟!
.
- نویسنده : افشین معشوری
- منبع خبر : اختصاصی