«شال سرخ، مجموعه داستان شمیم مهرزاد، رقعی ۹۴ صفحه، شمارگان: ۵۰۰جلد، زمستان ۱۴۰۰، انتشارات یانا، قیمت پشت جلد: ۳۵۰۰۰ تومان»
تیترما-محسن بافکر لیالستانی/ مجموعهداستان شال سرخ شامل ۶ داستان کوتاه و یک مقدمه که به نظر میرسد اولین مجموعهداستان منتشر شدهی «شمیم مهرزاد» است؛ آشکارا ورود مصمم این نویسندهی جوان را به عرصهی داستاننویسی اعلام میکند.
باید به جناب «افشین معشوری» و انتشارات یانا بابت کشف و چاپ این اثر جمعوجور تبریک گفت و نیز به خانم شمیم مهرزاد که با خلق این اثر، آیینهای از کاستیها و پلشتیهای را برابر بخشی از جامعه، در مقابل دیدگان خوانندگان آشنا به همهی آن مسائل به تماشا گذاشته است.
شمیم مهرزاد، در این داستانها ضمن روایت فقر و تنگدستی و فلاکتی که بخشی از افراد جامعه با آن روبهرو هستند و آنها را زیر فشار ظالمانهی خود له میکند؛ به هیچوجه قصد تطهیر و تبرئه کردن آنها را ندارد و با بیرحمی و صراحت تمام، به پلشتیهای آنها نیز، اشارههای روشن و آشکاری دارد.
پرواز در مه، داستان زنی را روایت میکند که پس از اینکه در سن هفده سالگی توسط خدمهی هتلی که او در آنجا به ظرفشویی مشغول بود، مورد تجاوز قرار میگیرد؛ سر از بیمارستان روانی درمیآورد و… برای تحقق خودکشی سراغ جوانی دستفروش که دایم به فلاکت خود نفرین میکند، می رود؛ تا او را در این مسیر با خود همراه کند.
موضوع قابل مکث و اهمیت، نگاه به اقشار فرودستی از این دست در جامعه است که حقوق اولیهی آنها به رسمیت شناخته نمیشود؛ اما این که چرا باید آن زن جوان برای اجرای نقشهاش حتما سراغ آن جوان فلاکتزدهی سیگارفروش میرفت، شاید به خاطر وضعیت مشابهی بود که هر دوی آن ها دچارش بودند که البته در جذابیت داستان اثر قابل توجهی دارد. هر کدام از این دو شخصیت در وضعیتی که به آن دچار شده بودند، البته که -از دید نویسنده-خود نیز مسئولاند.
«لعنت کردن برای او راحتترین کار بود، زیرا او را از تفکر و اراده باز میداشت. هادی خودش را محکوم به ادامهی شغل شریف و با ارزش پدرش میدانست و برای تقدیر از این ارث بیمانند، لعنتاش را حوالهی او میکرد. فکر میکرد لعنت کردن به زخمهای دهن بازکرده، راحتتر از معالجهی آنهاست.» ص۱۳
در «داستان شالسرخ» که نام کتاب را هم به خود اختصاص داد، نویسنده به زخم عمیق ناشی از کودک همسری و فجایع ناشی از آن بر پیکر جامعه اشاره میکند و به سادگی و صراحت روایت خود را تقدیم خواننده میکند.
او در این داستان فرهنگ مردسالاری را افشا و رسوا میکند که حتی نسبت به اسم زنان هم حساس است:
«بعد از آخرین امضای کج و کولهی ترانه پای عقدنامه، حبیبآقا وسط جمع اعلام کرد “از این به بعد کسی حق ندارد همسرش را ترانه صدا بزند” و او بنا به مصلحت تشخیص داده است اسم همسرش “زیور” باشد و با صدای شیوا و آهنگیناش گفت:
این اسم برازندهی همسر حبیبآقاست. زیور؛ خانمی که مثل جواهر میدرخشه، ترانه حیای زن رُ زیر سوال میبره.
باباجان خندید. صدایش را صاف کرد و در جواب گفت:
هر جور صلاحه حبیبخان، درایت ما اون زمان در این حد بود.» ص۲۵
عشق شورانگیزی که در لابهلای سطرهای داستان بینشان این مجموعه به چشم میخورد از نوع داستانههای عاشقانهای است که در ادبیات کهن فارسی به دفعات خواندهایم، اگرچه زبان امروزی و نسبتا مدرن شمیم مهرزاد، آن را از تعلق به گذشته رهانیده و علیرغم اینکه زمان وقوع این داستان هم مربوط به سالهای دوری است که جامعه هنوز در چنبرهی روابط فئودالی و فرهنگ ناشی از آن گرفتار بود، به کسوت ادبیات داستانی معاصر درآورده است.
«سلام میکنند. بدون اینکه سرم را بلند کنم، جوابشان را میدهم. چه معنی دارد به صورتشان نگاه کنم؟ مگر میخواهم اعتماد کدخدا را زایل کنم؟ روزهای بعدی و شاگردهای بعدی از راه میرسند. مجبورم آنها را به دو گروه تقسیم کنم. روزهای زوج آقایان و روزهای فرد خانمها را تعلیم میدهم. قرآن، نماز، حساب و ریاضی، علوم طبیعی و هر چه که به دردشان بخورد. اعتراف میکنم که روزهای زوج آرامش بیشتری دارم. تمام ثانیههای روزهای فرد برایم به کندی میگذرد. گاهی پشیمان میشوم که تعلیم زنها را قبول کردهام. اما نمیتوانم تعلیم را متوقف کنم. جواب کدخدا را چه بدهم؟ اعتمادش زایل می شود.» ص۴۳
اینکه زنی به خاطر هوسهایش، دختر خردسالاش و شوهر و مقیّد و متعهّد به خانوادهاش را رها کند و سالها خبری از هیچکدامشان نگیرد، قصهای است که گاهی اینجا و آنجا دیده و شنیدهایم؛ اما از زبان نویسندهی این اثر، جذاب، جمعوجور و خوشپرداخت از آب درآمده است.
«من از تو پرسیدم خوبی؟ و تو گفتی بیتو هیچوقت خوب نبودم. اما خندهی پر رنگ و کشدار بعد از آن روی لبهایت، تمام بیخیالی سالهای جدایی را به رخم کشید. تو حالم را نپرسیدی. اما من خوب نبودم. آمدهام تا حرف بزنم. آمدهام برای آخرین بار گله کنم و بروم. میدانم جواب نمیدهی. شاید حتی حرفهایم را نشنوی، اما من آمدهام. پریشان و مستاصل، با احساسی دوگانه که یک طرفاش عشق و یک طرفاش تنفر است.» ص۸۶
نکته این که «شمیم مهرزاد» خوشبختانه هنوز در سالهای ابتدای جوانی است و حتما آیندهی درخشانی را پیش رو دارد که خود حکایت دیگری است. جای هر گونه توضیح و اشاره، علاقهمندان به ادبیات داستانی را به خواندن «سوال بیجواب» این مجموعه و مکث روی آن دعوت میکنم.
در تاریخ شعر و داستان معاصر، بارها شاهد ظهور استعدادهایی بودهایم که بعد از طلوع درخشان، یکباره و به ناگهان، غروب کرده و به هر علت، از ادامهی راه بازماندهاند، امیدوارم که این اتفاق برای شمیم مهرزاد نیفتد و ایشان همچنان بخوانند و بنویسند.
در پایان از همهی دوستان و دوستداران ادبیات داستانی میخواهم که از هم اکنون نام «شمیم مهرزاد» را به خاطر بسپارند، چون بهیقین در آینده، شاهد خلق آثاری به مراتب بهتر و ارزندهتر از ایشان خواهیم بود.
برای خرید این کتاب به صورت آنلاین و تحویل در منزل اینجا کلیک کنید
محسن بافکر لیالستانی(شاعر، نویسنده و منتقد)
۲۷ فروردین ۱۴۰۱- لیالستان
- نویسنده : محسن بافکر لیالستانی
- منبع خبر : اختصاصی