افشین معشوری
گوشی را برمیدارم و به دوست روزنامهنگارم که بعد از اخراج از روزنامه نوشتن را کنار گذاشته و بیزنسمن شده است، زنگ میزنم. جواب نمیدهد. دوباره تماس میگیرم. گوشی را برنمیدارد. پیامک میدهم:
«کار واجبی دارم، در اولین فرصت تماس بگیر!»
نیم ساعت بعد تماس میگیرد و در حالی که هنوز دارد با کسی کلکل میکند، میگوید:
الو بله، کار داشتی؟
میگویم:
علئکِسلام
میگوید:
گیریم سلام!
میگویم:
این چه وضع تلفن زدن و سلام و علیک کردنه؟
میگوید:
ببین اعصاب معصاب ندارما، داشتم با موجرم بحث میکردم.
میگویم:
مگه «بهاره رهنما» نگفت آهای «صابخونهها» هوای «موجر»تون رُ داشته باشید؟
میگوید:
اون اُسکل فرق موجر و مستاجر رُ نمیدونست، من واقعا با موجرم، یعنی صاحب مغازهم داشتم بحث میکردم.
میگویم:
حالا سرِ چی؟
میگوید:
اومده بود میگفت کرایهی یه سال گذشتهت رُ پس میدم، اون خانومه گفته! همون که «قضا ر ُ میخوره» و برای فالوئراش از «احکام غذایی» حرف میزنه!
میگویم:
راس میگی؟!
میگوید:
تو راحت باش! حالا چیکار داشتی؟
میگویم:
دسته راهنما میخوام.
میگوید:
من آدرسش رُ ندارم.
میگویم:
آدرس نمیخوام، خودش رُ میخوام.
معلوم است هنوز حواسش پرت دعوایش با موجر است، دوباره میگوید:
اون شوهر داره، خجالت بکش!
میگویم:
بابا شوهر چیه، من دسته راهنما میخوام. لعنت به ذهن بیمار…
حرفم را قطع میکند و میگوید:
بابا تو چرا حرف حالیت نیس، طرف سی سال کار کرده، دستوپا و چربی داشته و دو تا شوهر کرده، الانم خانوادهش ر ُ تامین کرده، تو بیدست و پا رُ میخواد چیکار؟
میگویم:
آقای روزنامهنگار سابق و لوازم یدکیفروش کنونی، من یه دسته راهنمای پیکان میخوام.
میگوید:
دسته راهنمای پیکان؟
-بله.
من ُ باش که دسته رُ دست ِ میشنیدم، مگه پیکان داری؟
-نه.
پس میخوای چیکار؟!
-میخوام ببرم تو حلق اون بازیگری که سیسال کار کرده و تامین شده فرو کنم بلکه خلقی از دستش راحت شن و دیگه کمتر افاضه کنه!
میگوید:
چرا؟
میگویم:
ایتس نات یور بیزنس…۲
۱-این کار ِ منه.
۲-به تو ربطی نداره.
- نویسنده : افشین معشوری
- منبع خبر : اختصاصی
شرف زاده
تاریخ : ۲۱ - آبان - ۱۴۰۰
عجب آشفته بازاریست دنیا