جای مرغ، بلدرچین می‌گیرم
جای مرغ، بلدرچین می‌گیرم
نگیگیر آقای روزنامه‌نگار، با اون «بودجه‌ی تن‌خواه» پارسال زنگ زدم سوپری مرغ و بلدرچین گیگیریدم!

افاضات آقا کوچیک

افشین معشوری

گیگیرم، گیگیری، گیگیرد
گیگیریم، گیگیرید، گیگیرند

داشتم همین‌طور با خودم تکرار می‌کردم صرف این فعل تازه را بیاموزم تا در مواجهه با اساتید عظمای ادبیات کم نیاورم که آقاجانم گفت:
چیسه برا؟! گیلگیر خئنی؟
گفتم:
آقوجون؛ گیلگیر چیسه؟! ئی یتئه فعل تازه ایسسه که صرف کئدرم یاد بئیرم.
گفت:
خب، پس یاد بگیگیر…
گفتم:
مگه با من شوخی داری؟

آقاجان برزخ شد و آمد کنارم و چنان پس گردنی‌یی به من زد که برق از چشم‌هایم پرید. درحالی که در تاریکی نیمه‌شب روی تخت‌خواب به هوا می‌پریدم، شنیدم که گفت:

الون د ِ مه دس‌پراینی؟

بانوی فیروزه‌یی که با هوار من بیدار شده بود، گفت:
آخه این چه شغلیه تو داری؟ صبح خبرا رو چک می‌کنی، ظهر ناهارت رو با تلگرام و اینستاگرام می‌خوری، عصر می‌گم برو نون بگ….

هوار می‌کشم:
نه من نمی‌گیگیرم…نمی‌گیگیرم…
لیوان آب را دست‌ام می‌دهد و می‌گوید:
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، خدایا اگه همه‌ی دیوونه‌ها رو شفا دادی، این یکی رو هم شفا بده.
آب را که سر می‌کشم می‌گویم:
ببین متوجه شدی این چن وقته با همین «گیگیرم، گیگیری، گیگیرد» چن‌تا موضوع ماس‌مالی شد؟

می‌گوید:
تو رو خدا نصف ِ شبی بحث سیاست جهان رو بذار کنار، فردا فسنجون داریم باید صبح بری مرغ بگیری.
می‌گویم:
نمی‌گیگیرم…یعنی ببخشید، نمی‌گیرم.
می‌گوید:
چرا؟
می‌گویم:
یادت رفته یادداشت نوشتم یه ماه مرغ نگیرین.
می‌گوید:
پس تو فسنجون چی بریزم؟
می‌گویم:
چی داریم؟
می‌گوید:
فقط گردوی آسیاب شده.
می‌گویم:
چی می‌شه جای مرغ توش ریخت؟
می‌گوید:
بادمجان بریزیم می‌شه شیش‌انداز!
می‌گویم:
تخته سر هرچی بادمجونئه بنام، نمی‌گیگیرم…ببخشید نمی‌گیرم.
عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کند و در حالی که فکر می‌کنم مسخره‌ام می‌کند، می‌گوید:
پس بگیگیر بخواب…فردا از فسنجون خبری نیست.

نزدیک ظهر خسته از بدخوابی دیشب، بیدار می‌شوم، بوی گردوی در حال قُل‌قل خوردن از آشپزخانه می‌آید. از روی تخت صدایم را ظریف می‌کنم و می‌گویم:
همسرجان، رفتی مرغ خریدی؟
با غرغر می‌گوید:
نه‌خیر، می‌خوام کدو خورشتی بریزم جای مرغ!

برق از چشم‌هایم می‌پرد، بلند می‌شوم لباس‌هایم را می‌پوشم و بدون شستن دست و صورت دارم از جلوی آشپزخانه رد می‌شوم که می‌پرسد:
کجا؟
می‌گویم:
گور پدر تحریم و گرانی و یادداشت می‌رم مرغ بگیرم.
می‌گوید:
نگیگیر آقای روزنامه‌نگار، با اون «بودجه‌ی تن‌خواه» پارسال زنگ زدم سوپری مرغ و بلدرچین گیگیریدم!

غرولندکنان بر می‌گردم و حق به جانب می‌گویم:

خدا ماری‌آنت‌آنتوانت رو بیامرزه، بِل‌ دِر چین؟!

 

  • نویسنده : افشین معشوری
  • منبع خبر : اختصاصی