محمدصادق رئیسی مترجم
اشــاره: لــوییز گــلــوک (۱۹۴۳ – نیویورک) شاعر نوبلیست آمریکایی را غالبا بهعنوان شاعر شرححالنویس میشناسند. آثارش بهسبب غنای عاطفی و همزمان بهخاطر ترسیم تاریخ اساطیری یا طبیعت شناخته میشود که در تجربههای شخصی و زندگی مدرن تامل میشود. گلوک در آثار خود بر جنبههای روشنگر لطمات روحی، آرزو در طبیعت متمرکز شده است. در کشف چنین درونمایههای وسیع، شعرش بهمثابه بیان صریح مفارقت و اندوه شناخته شده است. پژوهشگران نیز بر ساختار پرسونا و روابط شاعرانه او صحه گذاشتهاند. شعرهای او حد فاصل اسطوره کلاسیک و وصفالحال در جریان است. آنچه میخوانید هفت شعر از دورههای مختلف شعری اوست.
۱ – اعتراف
اینکه بگویم نمیترسم
دروغ است.
از بیماری میترسم، از حقارت.
مثل دیگران، صاحب رویاهای خودم هستم
اما یاد گرفتهام همهچیز را پنهان کنم،
یاد گرفتهام
خود را از خرسندی درامان دارم.
شادمانی
خشم الهگان تقدیر را یکسر شیفته خود میسازد.
آنان خواهران هماند، وحشیاند-
در پایان
احساسی جز حسد ندارند.
۲ – پروانه
نگاه کن
پروانهای.
در دل آرزو کردی؟
تو در طلب پروانه نیستی
تو در طلبی.
در دل پروانه آرزو کردی؟
آری.
از حساب بیرون است.
۳ – دانههای برف
میدانی چه بودم، چگونه زندگی کردهام؟
میدانی ناامیدی یعنی چه؟
زمستان برای تو چه معنا دارد.
میلی به زیستن ندارم
زمین احاطهام کرده
انتظار نداشتم دیگربار چشم بگشایم
احساس کنم پیکرم درون خاک نمناک
دیگربار میتواند واکنش نشان دهد
بس سالیان دراز را به یاد میآورم
دیگربار زیر نور خورشیدِ سردِ بهارِ دوردست
گشوده میشود-
آری، میترسم،
اما دیگربار در میان شما فریاد سر میدهم
آری، لذت خطر را
درون تندباد زمخت جهان تازه.
۴ – بگومگو
در خانههایمان
نشانههایی داریم.
مثل قفلها؛
آنان میگویند
هرگز درِ خانه خود را به روی شما نمیبندیم.
و هیچگاه نبستیم.
بستر بهپا خاست
پاکیزه همچون تشتی…
بیست سال هر روز با خودم کشاندهام
به راه خودم رفتم.
صدایم نشانه زمانه بود
بقایایش را به کتابهایی میچسبانم
که در هفتسالگی بر زانوان مادرم آموختم.
عکس محبوب من از پدرم
تا به چهل سالگیاش میرسد
و رویایی
فراز چهره تهی بچه اولش.
معجزه همیشگی.
۵ – عید اولیا
حتی اینک که این منظره برپا میشود.
تپهها تاریک میشوند.
ورزاگاوان
با یوغ آبی خود به خواب رفتهاند.
محصول مزارع برداشت شدهاند،
بافهها یکدست کنار جاده تلنبار شدهاند
در میان گلهای پنج برگ،
آنگاه که ماه دندانهدار برمیخیزد:
این بیحاصلی خرمن است یا طاعون
و زن با دستهای گشوده
از پشت پنجره خم شده است
به پاس پاداش،
و دانهها، روشن و طلایی، فریاد برمیکشند
بدینجا قدم بگذار
بدینجا قدم بگذار
و روح لابهلای درختان به راه میافتد.
۶ – حکایت
دو زن
با این ادعا که طفل از آن اوست
به نزد حاکم خردمند شتافتند
حاکم میدانست
یکی دروغ میگوید.
حکم حاکم چنین بود
که طفل باید به دو پاره شود
این سان هیچیک با دست تهی باز نخواهد گشت.
حاکم خنجر برکشید
بعد
از آن دو زن یکی
از حق خود چشم پوشید.
نشانه همین بود
فکر کن
مادرت را دیده باشی
میان دو دختر به دو پاره شده
تو برای نجات او چه میتوانستی بکنی
جز آنکه بخواهی خود را نابود کنی-
او میدانست که طفل واقعی او بود
آن یکی زَهره آن نداشت
مادر را به دو پاره کند.
۷ – پورتلند
همچون صخرهها ایستادهای
صخرههایی که در امواج شفاف اشتیاق
به دریا میرسند:
سرانجام فرومیریزند،
هر چیز که برپا ایستاده، فرومیریزد.
و دریا فاتح میشود،
مثل همهچیز اشتباه است،
همه آنچه جاری است و لطیف
از پشت سر، لنزی به روی پیــکـر تو باز میشود.
از چــــه رو بـــاید بگردی؟
مــهــم نــیــست شاهد کیست
بـــــرای آنکــس کـــه عذاب میکشی
بــــرای آنکـــس کــه هــمچـنان بــرپا ایستادهای.
- منبع خبر : روزنامه آرمان ملی
سپیده
تاریخ : ۲۶ - مهر - ۱۳۹۹
از خبر برنده شدن یک خانم در این جایزه ی ارزشمند بسیار شاد شدم.
امیدوارم جهان امروز فرصت های بیشتری برای پرورش استعدادهای بیشمار زنان و دختران این سیاره ی پر از چالش و اندوه و درد فراهم آورد.
شعرهای ایشون لطیف و دلنشین هستند ولی مانند سایر اشعار ترجمه شده حس خاصی را در مخاطب ایجاد می کنند. انگار موسیقی شعر و انتخاب کلمات تاحدی با زبان اصلی تفاوت دارند. نوعی حس خلا یا فقدان در برخی از عبارتها….