عزمی برای نجات مطبوعات مستقل وجود ندارد
عزمی برای نجات مطبوعات مستقل وجود ندارد
همه‌ی آن‌ها که دم از فرهنگ می‌زنند؛ آدم‌های کتاب‌خوان –نه بودند و نه هستند- پس نباید به افزایش جمعیت نگاه کرد. میزان کتاب‌خوان‌ها و روزنامه‌خوان‌ها ثابت است و البته برخی هم برای «پز روشنفکری» دادن گاهی دست به جیب می‌شوند و کتاب یا روزنامه و مجله می‌خرند. شما دو روز متوالی صبح تا شب بروید توی یک کیوسک روزنامه‌فروشی بنشینید؛ می‌بینید 80 درصد آدم‌هایی که می‌آیند به قصد خرید روزنامه، مشتری‌های هر روزه‌اند؛ این آمار واقعی است نه آن چیز که ادعا می‌کنند.

فصلنامه لاهیجان

سی‌و هشتمین شماره‌ی فصلنامه‌ی اجتماعی- فرهنگی لاهیجان در حالی منتشر شد که وضعیت بغرنج نشریات چاپی هر روز بغرنج‌تر می‌شود. «مرتضی میرحسینی؛ مدیرمسئول و سردبیر لاهیجان» گفت‌وشنودی با افشین معشوری که ۵ سال به طور مستمر «ماهنامه‌ی عطرشالیزار» را انتشار می‌داد؛ انجام داده است که در این نشریه منتشر شده است. این گفت‌وگو را بخوانید:

مرتضی میرحسینی: تجربه‌ی شما در عطرشالیزار نشان داد که امکان تولید محتوا با سطح کیفی قابل دفاع و نقش‌آفرینی موثر در عرصه‌ی فرهنگ وجود دارد، اما بعد از انتشار شماره‌ی  پنجاه و یکم مجله، تصمیم به تعطیلی گرفتید. این تصمیم شما هرچقدر هم که شخصی و فردی به نظر برسد، نشان‌دهنده‌ی بحران بزرگی است که در جامعه‌ی مطبوعاتی کشور وجود دارد که بیش‌تر (یا تقریباً همه) مجلات مستقل با آن مواجه‌اند.

افشین معشوری: درود به شما؛ نوع نگاه‌تان به «ماهنامه‌ی عطرشالیزار» نظر لطف شماست و باعث افتخار من است. البته پرسش‌تان بسیار قابل کنکاش است. یعنی از زوایای گوناگون باید بررسی کرد. بله، حق با شماست. می‌توان تولید محتوا کرد؛ اما بگذارید پیش از آن‌که به پرسش‌تان پاسخ بدهم؛ نکاتی را در باب چگونگی شکل‌گیری یک نشریه‌ی چاپی برای‌تان بازکنم.

در آموزش‌های اولیه‌ی روزنامه‌نگاری داریم که «سازمان آگهی‌ها» بازوی راست مدیرمسئول است. یعنی نظریه‌پرداز آمده تمام عوامل مانند «سردبیر، دبیر سرویس، خبرنگار، عکاس، صفحه‌آرا و…» را در یک سمت قرار داده و سازمان آگهی‌ها را در سمت دیگر؛ با این وصف باید گفت ما در ابتدای کار که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگه‌یی «آچهار» به نام «مجوز» به دست‌مان می‌دهد، نیمی از نیازمان را کم داریم. یعنی چه؟! برای‌تان می‌گویم.

شوربختانه آن‌چه امروز در اغلب (نه همه) آثار معروف به عاشقانه می‌بینیم، نوعی دل‌نوشته است که ارزش ادبی ندارد، یا دست‌کم با معیارهای شناخته‌شده‌یی که «ملاکِ من» برای تشخیص «شعر از غیر شعر» است، سنخیتی ندارد. با این حال گاهی برای تشویق برخی شاعران «نوقلم» تن به انتشار آن‌ها هم داده‌ام

امروزه با وجود «کانون‌های آگهی و تبلیغات» که الا ماشاالله در شهرها به وفور یافت می‌شود و گستره‌ی کاری‌شان آن‌قدر زیاد است که حتی گاهی خودشان را روزنامه‌نگار می‌دانند-و البته غیر از معدود آدم‌های موجه و فنی- حتی در الفبای کار تبلیغات نیز مانده‌اند؛ فضایی برای –نشریات چاپی- نمی‌ماند که بخواهند از تجار، کسبه‌ی محلی، شرکت‌ها (که اتفاقا در گیلان و لاهیجان کم هم نیستند) و…آگهی بگیرند؛ بگذریم.

می‌ماند ۵۰ درصد بقیه. یک مدیرمسئول باید بسیار خوش‌شانس باشد که بتواند ۵ سال مداوم منتشر کند و به قول شما (و بسیاری از دوستان) مفید باشد. بحث در مورد عطرشالیزار را کنار می‌گذارم و به موضوع «بحران» که اشاره کردید؛ می‌پردازم.

بله، بحران داریم؛ اما «از نظر من» این بحران از روی ناآگاهی نیست. به نظرم جریانی در جایی از این کشور نشسته است و تصمیم گرفته که «نشریات موثر» نباشند. شما همین الان هم که نشریات یکی یکی تعطیل می‌شوند، نه در پایتخت که در همین استان روزنامه‌هایی می‌بینید که با کم‌ترین مطلب تولیدی و بیش‌ترین میزان «یارانه» و «سهمیه‌ی کاغذ» و صد البته «رانت»هایی که از برخی جاها می‌گیرند، منتشر می‌شوند. بخیل نیستم؛ اما این نوع تقسیم منابع، به قتلگاه فرستادن مستقل‌هاست. مواردی هست که در این گفت‌وشنود کوتاه نمی‌گنجد؛ اگر روزی بنا باشد میزگردی برگزار شود و از من هم دعوت شود؛ حرف‌های بسیاری دارم که خواهم گفت.

افشین معشوری

میرحسینی: در این مدتی که در گیلان مقیم شدید و کار مطبوعاتی را تجربه کردید بزرگ‌ترین دغدغه و دل‌مشغولی‌تان چه بود؟

معشوری: ببینید؛ من روزنامه‌نگارم. نمی‌گویم از مادر روزنامه‌نگار زاده شده‌ام. من هم مانند بسیاری دیگری سیکلی را طی کرده‌ و به امروز رسیده‌ام. می‌دانید که من اصالتا گیلانی و حتی زاده‌ی گیلان‌ام؛ اما در کودکی به‌همراه خانواده به تهران رفته و آن‌جا ساکن شدم. همیشه فکر می‌کردم در ۵۰ سالگی به گیلان بازخواهم گشت؛ اما اتفاقاتی در زندگی شخصی‌ام افتاد که این امکان ۱۰ سال زودتر میسر شد. یعنی من حدود ۴۰ سالگی بازگشتم و پیش از این‌که این‌جا شخصا نشریه‌یی راه‌اندازی کنم، برای امرار معاش با همان نشریاتی که پیش‌تر در تهران، یزد و رشت همکاری می‌کردم، ادامه دادم.

بر خلاف این‌که من «خبرنگاری سیاسی» خوانده‌ام، هرگز دغدغه‌ی سیاسی‌نوشتن و سیاسی‌کاری نداشتم، دنبال اشغال میز و  مقامی نبوده‌ام و حتی وسوسه هم نشدم؛ همیشه دغدغه‌ام اجتماعی بود و از آن‌جا که در جامعه‌ی ما مشکلات اجتماعی با سیاست گره خورده است، گاهی نوشته‌هایم به آن سو هم می‌رود؛ اما قطعا سیاسی نمی‌نویسم، زیرا همان‌طور که گفتم دغدغه‌اش را ندارم.

اما ادبیات را به لحاظ شخصی دوست دارم و از نوجوانی دنبال کرده‌ام. خواندن و نوشتن شعر و داستان را دوست دارم و معتقدم شاعر و داستان‌نویس می‌تواند-و باید- مسایل اجتماعی و سیاسی محیط پیرامون‌اش را رصد کند و اثرش چکیده‌ی جهان‌بینی‌اش باشد.

شبکه‌های اجتماعی به خودی خود برآمده از تکنولوژی ارزشمندی است؛ اما همواره ما ایرانی‌ها سعی کرده‌ایم با «کژکارکرد»های‌مان همه‌چیز را تحت تاثیر قرار بدهیم. من منکر اطلاع‌رسانی برخی «شهروندخبرنگاران» نیستم؛ اما باید بدانیم «نشریه‌ی کاغذی و کتاب» نخواهد مرد، بلکه هم‌اکنون دوران افول خود را طی می‌کند و ممکن است در مقطعی جامعه به «کاغذ» احساس نیاز کند و به گذشته بازگردد

گاهی دوستانی خرده می‌گیرند که پس تکلیف شعر و نوشته‌های عاشقانه چیست؟ پاسخ و دیدگاه من روشن است، اگرچه ممکن است به مذاق عده‌یی خوش نیاید و درست هم نباشد:

هیچ حرکتی به ویژه در جامعه‌ی ما، نمی‌تواند از واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی متاثر نباشد، شوربختانه آن‌چه امروز در اغلب (نه همه) آثار معروف به عاشقانه می‌بینیم، نوعی دل‌نوشته است که ارزش ادبی ندارد، یا دست‌کم با معیارهای شناخته‌شده‌یی که «ملاکِ من» برای تشخیص «شعر از غیر شعر» است، سنخیتی ندارد. با این حال گاهی برای تشویق برخی شاعران «نوقلم» تن به انتشار آن‌ها هم داده‌ام.

پس پاسخ نهایی پرسش‌تان می‌شود این‌که دغدغه‌ام قطعا اجتماعی و فرهنگی است، همان چیزی که روی پیشانی هر دو نشریه‌ی «دوهفته‌نامه‌ی خرد ورز» و «ماهنامه‌ی عطرشالیزار» هم  قابل مشاهده است.

میرحسینی: فکر می‌کنید (در چارچوب شرایط و امکانات فعلی کشور) چه تدابیری می‌توان برای بهبود وضع رسانه‌ها به طور عام، و نشریات چاپی به طور خاص به کار بست؟

معشوری: پرسش سختی است. من برای هرکسی در هر جای ایران که حتی یک شماره «نشریه‌ی چاپی» منتشر کرده است؛ احترام قایلم؛ اما باید بررسی کرد و بین آن‌ها که چاپ می‌کنند تا حساب‌های بانکی‌شان را پر کنند و آن‌ها که منتشر می‌کنند تا آگاهی ببخشند؛ تفکیک قایل شد.

ببینید؛ نشریات (و کلا رسانه) سه وظیفه دارند. اطلاع‌رسانی، آموزشی و سرگرمی، که اولویت من «اطلاع‌رسانی درست و آموزش موثر» است و به سرگرمی چندان فکر نمی‌کنم، چون دغدغه‌ی من نیست، توی نشریات ایران بگردید و ببنید چند درصد صرفا سرگرمی هستند، چند درصد آموزشی و چند درصد اطلاع‌رسانی درست (نه کپی از سایت‌ها و خبرگزاری‌ها) می‌کنند. آن‌وقت هیئتی بنشیند و از آن‌ها که نمره‌ی قبولی می‌گیرند، بسته به لیاقت‌شان حمایت کند. این شدنی است؛ اما در حال حاضر عزمی برای این کار وجود ندارد.

میرحسینی: حالا یک سوال کمی جدی‌تر؛ ما در همین محیط زندگی خودمان، تعداد زیادی هنرمند و شاعر و … داریم، اما فروش مطبوعات – نه فقط مجلات محلی، که کل مجلات کشوری – و نیز حتی کتاب بسیار پایین است. در واقع اهالی فرهنگ و هنر هم برای خرید محصولات فرهنگی و هنری هیچ هزینه‌ای نمی‌کنند، وگرنه در شهری که چند هزار نفر مدعی فرهنگ و هنر دارد، نباید فروش نشریات این‌قدر پایین باشد.

ماهنامه عطرشالیزار

معشوری: بگذارید از آبان‌ماه ۱۳۹۴ که اولین شماره‌ی عطرشالیزار بدون هیچ‌گونه آگهی‌یی منتشر شد خاطره‌یی برای‌تان تعریف کنم. دوست بازیگری از رشت برایم پیام داد و تبریک گفت و اضافه کرد:

«ما اهل هنر دست‌مان تنگ است، شرمنده‌ام که حتی نمی‌توانم پول خرید عطرشالیزار را (که آن زمان ۳ هزارتومان بود) کنار بگذارم.»

این دوست البته دروغ نمی‌گفت؛ اما این مورد و مواردی نظیر این استثناست. موضوع این است که جامعه‌ی ما بیش‌تر مشغول «فیک‌نیوز»هاست. کانال‌ها و صفحاتی که اساسا کارشان بهره‌برداری تجاری و برخی دیگر شایعه‌پراکنی است و این نیز قصور مسئولان است.

شبکه‌های اجتماعی به خودی خود برآمده از تکنولوژی ارزشمندی است؛ اما همواره ما ایرانی‌ها سعی کرده‌ایم با «کژکارکرد»های‌مان همه‌چیز را تحت تاثیر قرار بدهیم. من منکر اطلاع‌رسانی برخی «شهروندخبرنگاران» نیستم؛ اما باید بدانیم «نشریه‌ی کاغذی و کتاب» نخواهد مرد، بلکه هم‌اکنون دوران افول خود را طی می‌کند و ممکن است در مقطعی جامعه به «کاغذ» احساس نیاز کند و به گذشته بازگردد.

بگذارید خلاص‌تان کنم، همه‌ی آن‌ها که دم از فرهنگ می‌زنند؛ آدم‌های کتاب‌خوان –نه بودند و نه هستند- پس نباید به افزایش جمعیت نگاه کرد. میزان کتاب‌خوان‌ها و روزنامه‌خوان‌ها ثابت است و البته برخی هم برای «پز روشنفکری» دادن گاهی دست به جیب می‌شوند و کتاب یا روزنامه و مجله می‌خرند. شما دو روز متوالی صبح تا شب بروید توی یک کیوسک روزنامه‌فروشی بنشینید؛ می‌بینید ۸۰ درصد آدم‌هایی که می‌آیند به قصد خرید روزنامه، مشتری‌های هر روزه‌اند؛ این آمار واقعی است نه آن چیز که ادعا می‌کنند.

آخر آدمی که دم از فرهنگ می‌زند؛ بعد نخاله‌ی ساختمانی‌اش را می‌آورد در حاشیه‌ی کمربندی لاهیجان خالی می‌کند که فرهنگی نیست؛ او نهایتا «کتاب را با خودش حمل کرده است» من چنین آدمی را در وضعیتی که وصف کردم، دیده‌ام. من داستان‌نویس و منتقد اجتماعی‌یی را دیده‌ام که خوب می‌نویسد وشعار می‌دهد؛ اما وقتی توی اتومبیل من نشسته بود، در حالی که کیسه‌ی ویژه‌ی زباله کنار دست‌اش بود؛ بطری آب‌آشامیدنی را به بیرون پرتاب کرد، پس آدم‌ها را باید با رفتار و کردارشان نگاه کرد، نه از گفتارشان! من این آدم‌ها را باور نمی‌کنم. این‌ها دغدغه‌شان به قول فروغ فرخزاد همان یک «بشقاب پلو»ی معروف است.

میرحسینی: اگر حرف ناگفته‌ای باقی مانده است بفرمایید.

معشوری: حرف‌های بسیاری دارم. اما نمی‌دانم از کجا شروع کنم و به کجا برسم. اگر خاطرتان باشد در جلسه‌یی که سه سال پیش در فرمانداری با سرپرست وقت فرمانداری داشتیم؛ از ایشان خواستم به ادارات شهر نامه بزند که هر اداره‌یی تنها ۱۰ نسخه از هر شماره‌ی نشریاتی را که در لاهیجان منتشر می‌شوند بخرند، نامه‌یی نوشتم کتبا و تسلیم کردم؛ اما نشد، این مورد را همین الان که فرماندار محترم تازه آمده‌اند باز هم تکرار می‌کنم، امیدوارم به گوش‌شان برسد.

بر خلاف این‌که من «خبرنگاری سیاسی» خوانده‌ام، هرگز دغدغه‌ی سیاسی‌نوشتن و سیاسی‌کاری نداشتم، دنبال اشغال میز و  مقامی نبوده‌ام و حتی وسوسه هم نشدم؛ همیشه دغدغه‌ام اجتماعی بود و از آن‌جا که در جامعه‌ی ما مشکلات اجتماعی با سیاست گره خورده است، گاهی نوشته‌هایم به آن سو هم می‌رود؛ اما قطعا سیاسی نمی‌نویسم، زیرا همان‌طور که گفتم دغدغه‌اش را ندارم

نکته‌ی دوم این‌که در لاهیجان و گیلان مشاغل و صنایعی داریم که از منابع بانکی این‌جا استفاده می‌کنند؛ اما حاضر نیستند درصد ناچیزی را صرف حمایت از نشریات این‌جا بکنند؛ ما حرمت قلم را نگه می‌داریم و از چگونگی صرف تسهیلات که شامل «سرمایه‌گذاری در ساختمان‌سازی»،  «خرید زمین» و دیگر موارد می‌شود، چیزی نمی‌نویسم؛ اما این دلیلی نمی‌شود که آن‌ها نشریات را نادیده بگیرند، همین‌جا از آن‌ها می‌خواهم سیاست‌های‌شان را کمی تعدیل کنند.

مسئله‌ی بعدی این‌که من با علم به زحماتی که برای «ماهنامه‌ی عطرشالیزار» کشیده‌ام؛ آن را تعطیل کردم، این موضوع از سر تفنن نبود و بسیار از دوستانی که در این سال‌ها به پشتوانه‌ی رابطه‌ی شخصی یاورم بودند، سپاسگزارم؛ اما همین کار هم در راستای حفظ دیگر نشریه‌ام «دوهفته‌نامه‌ی خردورز» انجام دادم. یعنی تمرکزم روی این نشریه باشد. الان که با شما صحبت می‌کنم، شماره‌ی ۹۴ منتشر شده است. تصمیم دارم تاشماره‌ی ۱۰۰ ادامه بدهم، بعدش معلوم نیست چه تصمیمی بگیرم.

بار دیگر از هر آن‌کس که دارای امکاناتی است که می‌تواند از نشریات لاهیجان و استان حمایت کند؛ درخواست می‌کنم به یاری همه‌ی ما (نه تنها خرد ورز) بیاید. از شما به‌خاطر ترتیب دادن این گفت‌وگو سپاسگزارم و امیدوارم پایا و پویا بمانید.

  • منبع خبر : فصلنامه لاهیجان، شماره 38، پاییز 1399