تصویر تزئینی است
زری افضلی
- عضو انجمن زنان و جوانان حافظ محیط زیست گیلان
در پارکشهر رشت نشسته بودم. صدای پرندگان و خشخش برگها زیر پای عابران و فریاد شادی کودکان همه جا را پر کرده بود. در میان آن همه زیبایی بوی رودخانه اما چه بد بود، خیلی بد.
یاد رشتیهخانم افتادم، زنی که همین جا با او آشنا شدم و حرفهایش که چقدر به دل می نشست. او خانهی کوچکی کنار رودخانه داشت. اولین بار کنار زرجوب دیدمش، زل زده بود به تیرگی آب. سلام کردم، متوجه حضورم نشد .گفتم به چی خیره شدی مشتخانم؟ آهی ازته دل کشید و گفت: «به اَ فاضلابی که مثلا زرجوب…، آدما دل گیره، ، مردمم که حالی نمی شه. هرچی آت وآشغال میآرند اینجا…»
همینطور که حرف میزد شروع کرد به سرفه کردن. جوری که نفسش بالا نمی آمد. در خانهاش را نشانم داد، به زحمت بلندش کردم و به داخل خانه بردم. لیوان آبی به دستش دادم ماندم تا کمی آرام شود. وقت خداحافظی انگار نگاه محزونش از من میخواست که بمانم. قول دادم که باز هم به او سربزنم.
هربار که می دیدمش دلش پرتر از قبل بود و حالش بدتر. خسته بود و به زحمت حرف میزد. میگفت: زاکا وفا دینه، پسرم مرا تنها بنا و رفت خارج. اَمردم گاهی گداری سری مرا زنیدی. ولی تنهایی بد دردیه. دخترجان چرا ملت اینطوریاند؟ گفتم چطور رشتیه خانم؟ گفت چطور نداره زای جان، مرا بیدین، شهرا بیدین، زرجوبا بیدین. اَ بو و پشه اَمرا خفا کوده. کسی به کسی رحم ناره…
قدیما رشت برو بیایی داشتی. همین رودخانه چه آبی داشتی. مردم لباس و حصیر ایا میشستند، بچهها شنا میکردند،اینجا ماهی داشت، قورباغه داشت. چه لذتی… باران که میآمد آب چی میشد… من ماندم اون آب چی شد؟ پرندهها دیگه اینورا نمیان. همه چی خدا عوض شده…
گفتم رشتیه خانم غصه نخور. الان میرم یکی رو میارم که این زباله های اطراف را جمع کنه و ببره گفت: نه نمیخواد زای جان. جمع کنه ببره سر یه بدبخت دیگه خالی کنه؟ با سرفه ادامه داد: پریروز چندتا جوان بموبید این اطرافا تمیزا کودید ولی بیچارهیان از کت وکول افتادن، مگر تمام میشد؟ گفتند از چی چی او هستیم. گفتم ngo مشت خانم. حالا هرچی خداخیرشان بده. میگفتند از اَیا بدتر سراوانه… اونجا دیگه کوه زباله است. ولی مثل اینکه قراره یه کارایی بکونند… سرفه امانش را برید و راضی نشد به درمانگاه ببرمش.
به خانه که بر میگشتم به او فکر میکردم و به رشت، به او که سرفه می کرد و رشت که سالهاست سرفه میکند و از نفستنگی کبود شده. دلم برای هر دو خیلی تنگ است…
- نویسنده : زری افضلی
- منبع خبر : اختصاصی
س. زمانی
تاریخ : ۱۳ - بهمن - ۱۳۹۸
چه غم انگیز!!!!!