حمیدرضا محمدی/ایرنا- شاید اگر بگوییم کهنسالترین مرد ایرانی بود، سخنی به گزاف نگفته نباشیم. او که وقتی رضاخان میرپنج، در سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا کرد شش ساله بود و وقتی ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ به اشغال متفقین درآمد، بیستوهفت سال داشت، وقایعی را به چشم دیده بود و همه را تا لحظهی مرگ صحیح و دقیق به خاطر داشت که کمتر ایرانی حاضر در روزگار امروز دریافته بود و وقتی وفات یافت که پنج سالی از یک قرن زندگی کردنش میگذشت؛ اما «فضلالله رضا» چنین بود.
او با آنکه غالب سالهای حیات را در خارج از وطن گذرانده بود و بهویژه درست از نیم قرن پیش به این سو، دیگر در ایران زیست نکرد؛ اما زیستش عجین و قرین با عشق به وطن بود. اگرچه همهی عمر در جهانِ برق و مخابرات گذشت و سرگرم با عدد بود؛ اما چون از نوجوانی با شعر، ادب، فلسفه، حکمت و عرفان دمخور بود، شعر فارسی را به جان دوست داشت و بسیار از ادبیات ایران، به جدّ و جهد از بَر بود و حتی نوشتار بسیاری هم در این باره به رشته تحریر درآورد و حتی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی عضو بود.
او که زادهی رشت بود، وقتی به سن تحصیلات عالیه رسید، دولت روند اعزام محصل به خارج را متوقف کرد و او به ناچار راهی دانشکدهی فنی دانشگاه تهران شد و شد یکی از نخستین فارغالتحصیلان این دانشگاه که ورودی ۱۳۱۳ – یعنی سال تاسیس دانشگاه – بودند. ویژگیای که کمتر کسی در زمان حاضر واجد آن بود. یک سال بعد، وقتی ۲۵ ساله شده بود، «راز آفرینش» را نوشت و شد نخستین کتابش.
فرزند شیخ اسدالله رضا که حالا مهندس برق شده بود پس از آنکه به خدمت وظیفه رفت، عزم دانشگاه کلمبیا در امریکا کرد و در آنجا فوق لیسانس گرفت. چندی بعد هم در همان رشته دکترایش را دریافت کرد و از دانشگاه پلی تکنیک نیویورک فارغالتحصیل شد.
او در رشتهی خود به اعلادرجهی اعتبار رسید و صاحب نظریه در عرصهی مخابرات شد. بین سال های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۴ عضو گروه مهندسی برق دانشگاه ام آی تی و میان سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۷ عضو گروه مهندسی برق دانشکدهی مهندسی دانشگاه سیراکیوز بود. همچنین از ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۱ در موسسهی فناوری سوییس، از ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ در دانشگاه فناوری سلطنتی کپنهاگ دانمارک و از ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳ در دانشگاه کلرادو بولدر و دانشگاه پاریس فرانسه، استاد مهمان بود. او که نظریهی شبکه و اطلاعات را منتشر کرده بود، به عضویت مادامالعمر در مؤسسهی جهانی مهندسان برق و الکترونیک درآمد.
این استاد دانشگاه تهران و همچنین دانشگاههای کنکوردیا و مکگیل کانادا، تحقیقات گستردهای در زمینهی ظرفیت شنود و ارسال حداکثر اطلاعات در کانالهای مخابراتی نویزدار، نظریه اطلاعات و فرایندهای تصادفی، سیستمهای خطی آنالیز عمومی، نظریه سیستمها و مدارها، نظریهی کنترل سیستمهای پویا، فضاهای خطی، انتقال و تلفات انرژی در شبکههای n دهانهای انجام دادهاست و این جز پژوهشهایش در حوزهی فرهنگ و ادب است که البته در ایران همین نوشتهها بیشتر مورد توجه اهل نظر قرار داشتند و بر ارج و اجرش افزودند.
رضا در اثنای این سالها مناصبی را هم اختیار کرد. از جمله آنکه از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۷ ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) را برعهده داشت و دومین رییس آنجا پس از محمدعلی مجتهدی – بنیادگذار دانشگاه – بود. همچنین دهمین رییس دانشگاه تهران، از ۲۹ مرداد ۱۳۴۷ تا ۲۸ تیر ۱۳۴۸ بود. در این سال اما راهی پاریس شد تا ایران را در سازمان علمی فرهنگی ملل متحد (یونسکو) نمایندگی کند. این جایگاه برای او پنج سال تداوم یافت تا آنکه در سال ۱۳۵۳ به کانادا مامور شد تا نفر اول سفارت ایران در این کشور باشد. او تا وقوع انقلاب در این سمت باقی ماند و از آن پس، باقی عمر را در شهر اتاوا سپری کرد تا سرانجام در ۲۸ آبان ۱۳۹۸ – یعنی همان روزی که شش سال پیش، جشن یکصدسالگیاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار شد – در همان شهر و در خانه سالمندان دار فانی را وداع گفت و در هم او که اگر بود، شش روز دیگر، ۱۰۵ سالگیاش را جشن میگرفت.
این استاد دانشگاه تهران و همچنین دانشگاههای کنکوردیا و مکگیل کانادا، تحقیقات گستردهای در زمینهی ظرفیت شنود و ارسال حداکثر اطلاعات در کانالهای مخابراتی نویزدار، نظریه اطلاعات و فرایندهای تصادفی، سیستمهای خطی آنالیز عمومی، نظریه سیستمها و مدارها، نظریهی کنترل سیستمهای پویا، فضاهای خطی، انتقال و تلفات انرژی در شبکههای n دهانهای انجام دادهاست و این جز پژوهشهایش در حوزهی فرهنگ و ادب است که البته در ایران همین نوشتهها بیشتر مورد توجه اهل نظر قرار داشتند و بر ارج و اجرش افزودند.
فضلالله برادری هم داشت که شش سال کوچکتر از خودش بود و عنایتالله نام داشت. او نیز البته پس از چپگرایی و عضویت در حزب توده، از پس نزدیک به سه دهه عسرت و فترت در چین و شوروی، در چهار دهه آخر عمر به ایرانشناسی خبره و جغرافیدانی زبده بدل شد و مقالات بسیاری در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی مرقوم کرد تا دست آخر، نُه سال پیش در نود سالگی درگذشت.
به سبب اهمیت پروفسور فضلالله رضا، منوچهر مشیری – مستندساز ۶۸ ساله – که سابق بر این دربارهی مفاخر فرهنگ ایران چون علیاکبر دهخدا، نیما یوشیج، محمد معین، عباس سحاب، احمد قهرمان، عبدالکریم قریب، پرویز شهریاری، کمالالدین جناب، ابوالقاسم سیاهقلم، سیدجعفر شهیدی، محمدعلی امیرجاهد، محمدحسن گنجی، سیدمحمد دبیرسیاقی، بدرالزمان قریب، جواد صفینژاد، حسن انوری و مهدی بهادرینژاد، طی ربع قرن گذشته مستندهای شخصیتنگار ساخته است، به سراغ او هم رفت و مستندی ساخت که «عشق و علم» نام گرفت. این اثر، عصر سهشنبه سوم دی در تالار استاد شهناز خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد.
چنان که خود در ابتدای فیلم میگوید، بُعد فاصله او را ناچار و ناگزیر کرد، گفتوگوهایش با رضا را تنها به ایام سفر کوتاهمدت پروفسور به ایران صورت دهد و این فیلم حاصل سفرهای او به ایران در مهر ۱۳۸۶ و آبان ۱۳۸۹ به ایران است. سفرهایی که کارگردان خود را با پروفسور رضا همراه ساخت.
این مستند جز با روانشاد محمدحسن گنجی – که در سالهای ریاست دانشگاه تهران، معاون رضا بوده است -، محمدعلی اسلامی ندوشن – که او نیز از دوستان قدیم است – و سیروس امیری – جراح ساکن امریکا – با شخص دیگری گفتوگو نکرده و باقی این یک ساعت به تصاویری از حضور رضا در دانشگاه صنعتی شریف و سخنرانی برای دانشجویان آن دانشگاه و همچنین گیلان و دیدار از محله کودکی و حضور در جمع دانشآموزانی که در مدارس موقوفه او درس میخوانند، میگذرد که این نیز از خصایصی است که شاید کمتر کسی از آن بداند. جز این، به تسلط رضا بر ادبیات فارسی و شیفتگیاش نسبت به شاهنامه فردوسی نیز تاکید بسیار دارد. گویی فیلم فارغ از نگاه دیگران به او، میپسندد تا از مجال کوتاهی که در اختیار به نحو احسن بهره برده و از خودِ او بپرسد و بداند.
یکی از نقاط عطف فیلم پاسخی است که او در مقابل پرسشِ «دلتان برای ایران تنگ نمیشود» میدهد. او تصدیق و تصریح میکند که دلتنگ میشود و پس از ذکر این نکته که همسرش نیز ایرانی و فارسیزبان نبوده است، از سه واژهی «دلتنگی، تنهایی، بیهمزبانی» استفاده میکند و بغضی فروخورده را نیز با آن همراه میسازد.
فیلم با ذکر خاطرهای که او بیستوپنج سال قبل در مستند «یاد آر ز شمع مُرده یاد آر» اثر همین کارگردان درباره زندهیاد دکتر محمد معین میگوید آغاز میشود و با شعری از ادیب پیشاوری خاتمه مییابد که خودِ رضا میخواند:
وجود من که در این باغ حکم خاری داشت
هزار شکر که این خار پای کس نخلید
چو گل شکفته از آنم در این چمن که دلم
چو غنچه خون جگر خورد و پیرهن ندرید
داستان او و ایران، حکایت «مشتاقی و مهجوری» – که نام یکی از آثارش هم است – بود.