مسعود تاکی
مضامین مشترک بین شعرا فراوان است. گاهی یک مضمون را پرورش میدهند، به اصطلاح شاخ و برگ بیشتری بر آن میافزایند، مانند داستان خسرو شیرین و اسکندرکه قبل از نظامی، فردوسی به گونهی مختصر مورد توجه قرار داده؛ اما نظامی با شاخ و برگ بیشتری آن را پروراندهاست.
دیگر، مضامینی که از گویندهیی میگیرند و تغییر کلی به آن میدهند؛ مانند داستان عقاب در شعر معروف «خانلری» که از «پوشکین» شاعر روسی گرفتهاست و با تغییری در پایان داستان به زیبایی پرورش داده است.
سه دیگر مضمون را از گویندهی نخست میگیرند و طبق پسند زمان و سلیقهی خویش تغییر داده،گاهی مورد انتقاد قرار میدهند. نظیر مضمون زیر :
الف)
مرحوم ملک الشعرای بهار (درگذشته ۱۳۳۰ خورشیدی) زمانی سرود:
پـافشـاری و استقـامت میخ
سِزَد اَر عبرت بشر گردد
بر سرش هر چه بیشتر کوبند
پـافشاریش بیشتر گردد
ب)
شیخ الرئیس قاجار (محمدهاشم) (درگذشته ۱۳۱۹ خورشیدی) در پاسخ ملک الشعرا گفت:
بس شگـفت است از بهـار مـرا
که ستودهاست پافشاری میخ
چون زدندش به سر، فرو بنشست
پس کجا بود استواری میخ؟
پَست گـردد، ستـم پـذیـر شـود
ناستوده است پایداری میخ
ج)
دکتر مظاهر مصفّا (در گذشته آبان ۱۳۹۸) باز در پاسخ ملک الشعرا فرموده:
گفته بودی که: «پافشاری میخ
سزد اَر عبرت بشر گردد
بر سرش هر چه بیشتر کوبند
پافشاریش بیشتر گردد»
این زبونیست، پافشاری نیست
تا چنین مطمح نظر گردد
سـر نهـادن بـه آستـانـه زور
کی سزد عبرت بشر گردد؟
هر که چون میخ بر سرش کوبند
باید افشرده چون فنر گردد
هرچـه افزونترش فشار دهنـد
جَـهِـشِ او زیـادتـر گـردد
گر عقب رانده گشت گامی چند
گـامهـا بیدرنـگ برگردد