خدیجه عیسیپور هفتخوانی
این ضرب المثل را در اجتماع پیرمردهای جمع شده در سبزه میدان رشت میشنوم، مردانی که در پس موهای سفید، پشت چشمهای پفکرده و صورت چروکیده شان، تجربیات سالیان دراز کار و موفقیت، پیروز و شکست، دل بستنها و گسستنها را میبینم، به دنبال یافتن صاحب صدا، اندکی میایستم، جمعشان جمع است و مشغول بازیاند، بازی دومینو، اما ضربالمثل را کدامیک و بعد از چه موقعیت و با چه انگیزهای بیان کرد؟ نمیدانم!
بعد از کمیمکث در کنارشان، از آنها دور میشوم و به سمت ایستگاه حرکت میکنم، در ذهنم این ضرب المثل تکرار میشود، «با مردم این زمانه سلامیو سلام»، چرا؟ مگر بر سر مردم این زمانه چه آمده است که ترجیح میدهند با سلام گفتن از هم بگریزند؟ چرا روزگاری ریشی به عنوان گرو، پذیرفتنی بود اما امروز بین قسم حضرت ابوالفضل و دم خروس حیرانیم؟ راستی چرا هر روز اعتماد حلقه مفقوده در روابط میان آدم هاست؟ به عنوان معلم، اعتماد بین فردی را در بین دانش آموزانت چگونه میبینی؟ به عنوان شهروند در بین مردم شهر چطور؟ آیا مقامات سیاسی به یکدیگر اعتماد دارند؟ چرا در کشورمان در سطوح مختلف پلههای اعتماد لغزنده است؟ معیارهای اعتماد به یکدیگر در بین افراد، خانواده و جامعه چیستند؟ ذهنم درگیر این سوالات میشود، به خانه میرسم، خآنهای امن و سراسر اعتماد، انگیزهام برای نوشتن دو چندان میشود.
اعتماد در روابط بین دو فرد، سازمان و یا گروههای اجتماعی مانند چسب است، که میتواند آنها را به همدیگر متصل کند و مایه وحدت، همبستگی، رشد عقلی و عاطفی و به تبع آن رشد اجتماعی و سیاسی باشد، اما با چه معیاری میتوان میزان قدرتمندی این چسب حیاتی را اندازه گرفت و یا تشخیص داد؟ جامعه شناسی به نام مایر و همکارانش(۱۹۵۵) در پی پژوهشهای خود چهار معیار برای فرد مورد اعتماد ذکر کرده اند: صلاحیت حرفه ای، خیر خواهی، روراستی یا صراحت و قابل پیش بینی بودن این ویژگیها در رفتار چه کسانی بیشتر مشاهده میشود؟ با اطمینان میتوان گفت: در زیر لایههای رفتار مستمر معتمدانه باوری محکم و عمیق وجود دارد که ریشه در رابطه مادر و کودک در دو سال اول زندگی کودک دارد، کودک خوش اقبال دیروزی که امروز در جایگاه بزرگسال رفتار معتمدانه دارد و در روابط بین فردی و اجتماعی اثر گذار است.
اعتماد، در سطح خرد به باور و قابل اتکاء بودن بر اساس آنچه از شخص انتظار میرود، تعریف میشود، اتکاء و باوری که نقطه آغاز آن به رابطه نخستین هر فرد با مادرش مربوط میشود، تایید این موضوع یافتههای اریکسون(۱۹۰۲) است، به عقیده وی اعتماد بنیادی نخستین مرحله رشد روانی– اجتماعی است که در دو سال اول زندگی رخ میدهد و چگونگی شکل گیری و عدم شکل گیری آن نخستین بحران موجود در رشد انسانی است. از نظر او با تقابل میان اعتماد و بی اعتمادی است که دنیای بعدی نوزاد ساخته میشود، در صورتی که نیازهای نوزاد تامین گردد، محیط و دنیا برای او امن و قابل اعتماد خواهد بود و احساس ایمنی و اعتماد و خوش بینی در او تثبیت میشود. اما اگر نوزاد در گذار از این مرحله شکست بخورد و نیازهای او تامین نشود نا ایمنی و بی اعتمادی در او شکل میگیرد و برای همیشه نا مطمئن و بیمناک باقی خواهد ماند و با این بی اعتمادی اصل بقای خود را نیز به خطر خواهد انداخت.
در روان شناسی «اعتماد» با «دلبستگی ایمن» نیز میتواند مترادف باشد، روان شناسی به نام جان بالبی(۱۹۶۹) در پژوهش خود به نتایج شگفت انگیزی دست یافته است، کلمه اساسی در حرفهای بالبی امنیت است، که از رابطه باثبات مادر با کودک در او شکل میگیرد و رابطه بی ثبات و یا رفتار وابسته به خلق و خوی متغیرمادر در کودک «اجتناب» و «اضطراب» را ایجاد میکند که منشا بسیاری از رفتارهای بزهکارانه در نوجوان و بزرگسال میشود و حتی اختلالاتی مانند اضطراب، اختلال پس از سانحه و مانند آن را ایجاد میکند
پژوهشها موکدا به این نتیجه رسیده اند که بین بی اعتمادی و انواع اختلالات روانی و رفتاری رابطه مثبت وجود دارد؛ اصولا کسانی که سطح اعتماد در آنها پایین است و یا دستخوش بیاعتمادی هستند، نسبت به افرادی که از اعتماد بالاتری بهره مندند، استرس بیشتری را تجربه میکنند و از تشویش جسمانی و احساسی بیشتری رنج میبرند، حتی اعتماد و توکل آنها نسبت به خداوند نیز متزلزلزل است.
با این توصیف حال جامعه ای را تصور کنیم که ۲۵ درصد جمعیت آن، یعنی از هر ۴ نفر یک نفر به دلیل سبک غلط فرزند پروری، ناآگاهی و ناایمن و بی ثبات بودن مادران، دچار عدم اطمینان بنیادی هستند، هر ساله این جمعیت به جوانی و بزرگسالی قدم میگذارند و راهی اجتماع میشوند، اندکی تامل کنیم، از ترکیب این جماعت ناایمن چه اجتماعی ساخته میشود؟ رابطه آنها با خود، دیگران و گروههای مرتبط چگونه خواهد بود؟ به جرات میتوان گفت: در این اجتماع بیاعتمادی نمود بالاتری نسبت به اعتماد خواهد داشت، حال تصور کنید، از همین جماعت، مقامات و مسئولین عالی رتبه و تصمیم ساز بر جامعه حاکم میشوند، اوضاع را چگونه تصور میکنید؟ درگیری و جدال سیاسی بین مقامات کمترین ره آورد آن است!
در روان شناسی «اعتماد» با «دلبستگی ایمن» نیز میتواند مترادف باشد، روان شناسی به نام جان بالبی(۱۹۶۹) در پژوهش خود به نتایج شگفت انگیزی دست یافته است، کلمه اساسی در حرفهای بالبی امنیت است، که از رابطه باثبات مادر با کودک در او شکل میگیرد و رابطه بی ثبات و یا رفتار وابسته به خلق و خوی متغیرمادر در کودک «اجتناب» و «اضطراب» را ایجاد میکند که منشا بسیاری از رفتارهای بزهکارانه در نوجوان و بزرگسال میشود و حتی اختلالاتی مانند اضطراب، اختلال پس از سانحه و مانند آن را ایجاد میکند.
خانم ماری اینثورث (۱۹۷۰) مطالعات جان بالبی را توسعه داد، و در فرایند آزمایش دقیق و هیجان انگیزش که شباهت بسیاری به محیط زندگی واقعی داشت، با کودکان، مادران و یک شخص غریبه، سه سبک دلبستگی را در رابطه کودک و مادر به شرح زیر شناسایی کرد؛
دلبستگی ایمن
اطفال با دلبستگی ایمن، اکثریت نمونه در مطالعات ماری اینثورث (در جامعه امریکا) را تشکیل میدادند. چنین اطفالی احساس اعتماد به نفس میکنند؛ زیرا شخصی که به آن دلبستگی دارند، برای پاسخگویی به نیازهای آنها در دسترس خواهد بود، آنها از دلبستگی به عنوان پایگاه ایمن برای کشف محیط استفاده میکنند و در هنگامیکه ناراحت و پریشان هستند، نیز به سراغ شخصی که به آن دلبستگی دارند میروند. طبق گفته بالبی (۱۹۸۰) فردی که دلبستگی ایمن داشته است، احتمالا شخص یا اشخاصی را در نزدیکی خود دارد که نسبت به آنها دلبستگی داشته و آنها نیز در دسترس و یاری رسان بودهاند.
دلبستگی نا ایمن – دوری جو
کودکان در حالت دلبستگی نا ایمن – دوری جو، در هنگام بررسی محیط اطراف خود، به شخصی که به آن دلبستگی دارند، توجه نمیکنند، آنها از لحاظ جسمیو احساسی کاملا مستقل از شخص مورد نظر هستند، هنگامیکه ناراحت میشوند، به شخصی که به آن دلبستگی دارند، تماس برقرار نمیکنند. چنین کودکانی ، به احتمال زیاد مراقبینی دارند که نسبت به آنها حساسیتی به خرج نداده و همچنین نیازهای آنها را بدون پاسخ گذاشته است، ممکن است در کارهای دشوار کمکی ارائه ندهد و اغلب در طول زمانی که دچار ناراحتی و پریشانی است در دسترس نباشد.
دلبستگی نا ایمن دو سوگرا – مقاوم
در این مورد، کودک با یک سبک رفتاری دوگانه و متضاد سازگاری و تطابق مییابد و آن را نسبت به شخصی که به آن دلبستگی دارد، نشان میدهد، کودک معمولا در این حالت رفتاری وابسته و غیر مستقل را از خود نشان میدهد، اما هنگامیکه در وضعیت تعاملی قرار میگیرند، از سوی شخصی که با آن دلبستگی ایجاد کرده است رد میشود. کودک نمیتواند هیچگونه احساس امنیتی را همراه با شخص مورد نظر رشد دهد، بر این اساس آنها برای کشف محیطهای جدید، به سختی از شخصی که به آن دلبستگی دارند دور میشوند (حالت وابستگی). آنها هنگامیکه با ناراحتی شدید مواجه میشوند، به سختی آرام میشوند و از تعامل با شخصی که به آن دلبستگی دارند احساس آرامش نمیکنند، این رفتار ناشی از پاسخگویی نامناسب به نیازهای آنها از سوی مراقب اصلی است.
از بررسی سبک دلبستگی ایمن این نتیجه حاصل شد که کودکان دارای این نوع دلبستگی دو رفتار را که از نشانههای بارز اعتماد به خود و دیگران است را نشان میدادند: یک نمایش قابل اعتماد بودن خود به دیگران و دوم نمایش ارزشمند بودن خود به خویشتن.
این کودکان نقش رهبری را قبول میکنند، در فعالیتها پیش قدم میشوند و فعالانه در آن شرکت میکنند و مورد توجه دیگران هستند، اشتیاق به یادگیری از خصیصههای بارز آنها است.
دو نوع دیگر دلبستگی یعنی دلبستگی نا ایمن – دوری جو و دلبستگی نا ایمن دو سوگرا – مقاوم تحت هیچ شرایطی نمیتوانند مولفههای اعتماد به خدا، خود و دیگران را از خود بروز دهند.
حال فکر کنیم ریشههای بنیادی و عمیق بی اعتمادی فردی ، خانودگی و اجتماعی در جامعه ما چیست؟
با شما موافقم، حدس میزنم در ذهن شما فهرست طویلی از عوامل سیاسی، اقتصادی، فردگرایی، سلطه سرمایه داری، دروغ و ریاکاری در ذهن شما شکل گرفته است، کاملا درست است این عوامل به شدت تپش نبض اعتماد را در سطح بین فردی و ملی کند کرده است.
اما با تامل بر بر یافتههای دو نظریه ای که ذکر شد و نظریاتی که بعدها پژوهشگران بر اساس این یافته ها انجام دادند میتوان نتیجه گرفت که اصلاح سبک فرزند پروری از طریق آموزشهای کاربردی و عملی و افزایش آگاهی والدین میتواند به احیاء اعتماد در جامعه منجر شود.
با اطمینان میتوان گفت: در زیر لایههای رفتار مستمر معتمدانه باوری محکم و عمیق وجود دارد که ریشه در رابطه مادر و کودک در دو سال اول زندگی کودک دارد، کودک خوش اقبال دیروزی که امروز در جایگاه بزرگسال رفتار معتمدانه دارد و در روابط بین فردی و اجتماعی اثر گذار است
نگاهی حتی گذرا به پژوهشها از میزان اعتماد مردم به یکدیگر و اعنماد مردم به مسئولین پرده بر میدارد،
فرامرز رفیع پور(۱۳۷۸) در پروژه تحقیقی خود «بررسی آنومیشهر تهران» اعتماد اجتماعی را به عنوان یکی از متغییرها مورد بررسی قرار داده است، بر طبق نتایج حاصله حدود ۸۶ درصد پاسخگویان معتقدند که اعتماد مردم نسبت به هم کم شده است و ۵/۶۳ درصد اظهار داشتهاند که اعتماد مردم نسبت به مسئولین کاهش یافته است، اما پایبندی مذهبی و سیستم کنترل اجتماعی (پلیس و دستگاه قضایی) اعتماد اجتماعی را بالا برده است، در اینجا میتوان به این نتیجه رسید که هرگاه اعتماد از درون جریان نداشته باشد، نقش عوامل محیطی بیرون بر جستهتر میشود.
مجموع یافتهها در همین پژوهش نشان میدهد که از نظر گروه نمونه میزان ارزشهایی مثل صداقت، امانتداری و گذشت در بین مردم پایین است و میزان رواج ضد ارزشهایی چون کلاهبرداری و چاپلوسی بالاست.
پژوهش جالب و تامل بر انگیز دیگر که توسط غلامرضا کاشی و گودرزی انجام شد، نشان میدهد که نسل جوان بعد از جنگ به ویژه نسل دارای خاطره جنگ بیش از سایر نسل ها بدبین است (به نقل از محسنی تبریزی و همکاران،۱۳۹۰) و همچنین در این پژوهش ذکر شده است که در کشورهایی مانند نروژ، سوئد و دانمارک و هلند ۶۰ درصد مردم معتقدند که بیشتر افراد میتوانند قابل اعتماد باشند، در حالیکه در برزیل، فیلیپین و ترکیه در حدود ده درصدمردم به یکدیگر اعتماد دارند (پیمایش جهانی، به نقل از محسنی تبریزی و همکاران، ۱۳۹۰) و سید جمال الدین اسد آبادی چه نیکو مشاهدهگر و تحلیلگری بوده است که اعلام داشته است: «به غرب رفتم اسلام دیدم ولی مسلمانی ندیدم و به مشرق برگشتم اسلام دیدم، ولی مسلمان ندیدم».
سوال اساسی اینجاست؟ «اصحاب عیوب» کیستند؟ که ابوسعید ابوالخیر میسراید: اسلام به ذات خود ندارد عیبی/ هرعیب که هست از مسلمانی ماست
و اما در ایران چگونه است؟ نظر سنجی و رای گیریها به صورت مخفی میتواند میزان اعتماد و یا بیاعتمادی مردم به حکومت را نشان دهد. اما نویسنده این یادداشت جنگ زدهی دهه پنجاه است و در این مورد بدبین.
نوزاد و کودک ایمن و ناایمن امروز ، شهروند و مسئول فرداست و از او و همنوعانش جامعه ساخته میشود و هم اوست که باید در ارتباط با هنموعانش تصمیم بگیرد که با مردم این زمانه سلامی و السلام و یا دقیقا در تقابل با آن گرهگشا، راهنما و دستگیر آنها باشد و خود نیز در صورت نیاز دست یاری و کمک خواهیاش را به سمت دیگران بگشاید، اصلاح نگرش و سبک فرزند پروری والدین از طریق آموزش و تربیت مادران باثبات اوضاع را اینگونه رقم خواهد زد.
مادر ساکن سرزمین بیاعتمادیها، باز هم چشم امید به سبک تحول یافته فرزندپروری توست.
نویسنده: خدیجه عیسیپور هفتخوانی/ کارشناس ارشد روانشناسی