تیترما/ رضا روزبهانی- حسین محجوبی متولد ۱۳۰۹خورشیدی لاهیجان است. نه تنها اکنون -که از پس قریب ۸۰ سال تجربهی رنگ عنوان استادی زیبندهی اوست- یگانه است، بلکه از چند حیث در هنر نگارگری ما بیمانند است. نخست این که در عین تجربهی کامل و کمال غالب سبکهای نقاشی غرب، از همان دهههای اولِ کار حرفهایاش صاحب نگاهی شخصی بوده. یعنی که نشان مولف بودن را از همان نقاشیهای دههی دوم فعالیتش میتوان به وضوح رویت کرد. بعدتر و مهمتر این که برعکس بسیاری نقاشان شهیر همدورهی او که غالبا درگیر اِلِمانهای مدرن و ماشینی -آن هم به معنای غربیاش بودهاند، ضمن بهرهمندی عمیق از مکاتب نگارگری سنتی ایرانی، به عناصر فرهنگی، نمادها و اسطورههای ایرانی کاملا بسته و دلبسته است. و سوم این که در کنار اینها از حیث تکنیک هم به فراست توانسته است از دل نگارگری ایرانی به مدرنیته برسد. محجوبی بعد از گذراندن دورههای ابتدایی و سیکل اول دبیرستان در لاهیجان، به توصیهی دکتر محمدعلی مجتهدی وارد دبیرستان البرز میشود. در سال ۱۳۳۳ به دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه مییابد و در سال ۱۳۳۸ با رتبهی عالی در رشتهی معماری فضای سبز فارغالتحصیل میشود. دوسال پیش از این به استخدام سازمان پارکهای شهرداری تهران درآمده و بیش از ۱۲ سال هم مدیریت دفتر فنی این سازمان را به عهده داشته. نزدیک به ۷۰ نمایشگاه اختصاصی از آثار او در ایران و خارج از ایران برگزار شده. از فعالیتهای مهم او در زمینهی طراحی فضای سبز، به طراحی و اجرای پارک ساعی تهران، طراحی و بازپیرایی پارکهای دیگر تهران از جمله نیاوران، لاله، جمشیدیه، ملت و… طراحی و اجرای فضای سبز استادیوم آزادی میتوان اشاره کرد. او همچنین در طراحی طرحهای پنج و بیست و پنج سالهی تهران مشارکت داشته و طرحی شبیه به همین هم برای لاهیجان آماده کرده است. جز اینها باید اشاره کرد: محجوبی از سال ۱۳۳۵ که اولین حضورش در نمایشگاهی گروهی (نمایشگاه گروهی نقاشی در انجمن ایران و امریکا) بوده، تاکنون در صدها نمایشگاه گروهی دیگر آثارش به نمایش گذاشته شده است. بیشتر نقاشیهای محجوبی، طبیعت و جنگلهای بکر و سرسبز تجریدیاند، که از تخیّلات دوران کودکی و نوجوانیاش مایه میگیرند. درخت، اسب، و حرکات دَوَرانیشکل، عناصر اصلی آثارش بهشمار میروند.
روزبهانی: ابتدا سلام عرض میکنم خدمت شما و ابراز خوشحالی از این که توانستم جنابعالی را زیارت کنم و بعدترش از تعارف گذشته، از آنجایی که از ارتباطات گستردهی شما با هنرمندان رشتههای دیگر اطلاع دارم و با توجه به این که امروز هم سالگرد فروغ است، ارتباط شما با او چهطور بود؟
محجوبی: اول درود بر شما و همت والایتان. بعد چه جالب! یادم نبود که امروز سالگرد اوست. من بیشتر با سهراب دوستی داشتم و البته که همه یکدیگر را میشناختیم. کما اینکه با شاملو و کسرایی و دیگران هم یا دوست بودم یا برای دیدن نمایشگاههای من میآمدند. آنها هم که به اندازهی کافی از همان دههی چهل به بعد مشهور و جلوی چشم همه بودند. تابلوی آخرم هم که میبینید دارم رویش کار میکنم پرترهییست از سهراب که برای مراسم بزرگداشتش رونمایی میشود. اما فروغ با وجود نبوغ حیرتانگیزی که در شعر و سینما داشت و حیف شد که آن قدر زود برود؛ اصلا شخصیت دوستداشتنییی نداشت. بعدتر هم که به دنبال ارتباطش با گلستان، دیگر روابطش کمرنگ شد. بله من و فروغ هم یکدیگر را میشناختیم.
روزبهانی: خب برویم سراغ هنر اصلی شما. اولین پرسش عبثی که به ذهن من خطور میکند، این است که اصلا این رنگها توی ذهن شما بوده که جهان را با آن بازآفرینی کردهاید، یا بیرون از خود پیداشان کردهاید؟
محجوبی: والله این دنیای رنگی که شما میفرمایید نمیدانم اطلاع دارید یا نه: ما در وهلهی نخست رنگ سیاه و سفید داریم. سفید را میگویند مادر رنگها که اگر تجزیهاش کنیم میرسیم به سیاه که گورستان رنگهاست. در دنیای رنگها میلیونها رنگ هست، ولی تماما از سه رنگ اصلی ساخته میشوند: قرمز، زرد و آبی. ما سیاه را هم که تجزیه کنیم عجیب شاید به نظر برسد که دوباره به رنگ سفید میرسیم. در واقع با تکنولوژیهای جدید ما متوجه شدهایم که در دنیا صدها رنگ قرمز و صدها رنگ زرد و همچنین آبی داریم.
روزبهانی: به نظر میرسد با توجه به این که نقاش مولف و صاحب سبکی هستید، پس لابد این رنگها از شما متولد شده. میخواهم بگویم که این رنگها لزوما حاصل مشاهدهی مولفشان نیستند. بهتر است بگوییم که اینها با در نظر گرفتن فاصلهی زیاد شما با دنیای رئال (اگرچه به زعم من اصلا رئالیتهیی وجود ندارد) نتیجهی شهود خودتان هستند.
محجوبی: والله عرض کردم خدمت شما. من الان به صورت جدی شصت سال است که دارم نقاشی کار میکنم. نتیجتا بچههای خطهی شمال با طبیعتی که دارد بدون این که خودشان بخواهند از صبح که چشم باز میکنند؛ با دهها رنگ در فصلهای مختلف مواجهاند. خب این طبیعت و این باران و مسائل دیگر، خواه ناخواه در نوع نگاه ما تاثیر میگذارد.
روزبهانی: استاد شما با اطلاعی که بنده دارم تنها دوران کودکی و نوجوانی را در لاهیجان گذراندهاید. یعنی از همان سنین نقاشی میکردید؟
محجوبی: بله من از هشت سالگی به این هنر علاقهمند بودم. اولین خاطرهیی هم که از نقاشی کردنم در همان سن دارم، این است که حین کلاس و درس، نقاشییی کشیده بودم که مبصرمان به خانم معلم اطلاع داد. از آنجایی که در آن سالها معلمها همهی کیف و تفریحشان تنبیه کردن بود، آن روز من هفت- هشت تا کف دستی از او کتک خوردم بابت این که نقاشی کرده بودم. البته از خوشاقبالیهای من، معلم خطمان در همان لاهیجان مشوقم شد برای یادگیری خوشنویسی و از طرف دیگر در مدارس ما موسیقی هم آموزش داده میشد. مثل این که معلم موسیقی ما به صورت ابتدایی با ویولن موسیقی را هم به ما یاد میداد. اینها هم باعث میشد که از همان دوران مدرسه بچههایی که استعداد هنری داشتند آنجا شکوفا بشود. من هم از محصلهایی بودم که خیلی زود به سمت نقاشی و خط کشیده شدم. من در همان سنین سیزده- چهارده سالگی به خاطر این که دوست داشتم دستم در جیب خودم باشد، تابلونویسی برای مغازهها را هم شروع کردم.
روزبهانی: در همان سنین هم به تهران آمدید انگار.
محجوبی: بله من تا کلاس نهم لاهیجان بودم و از کلاس بعد وارد مدرسهی البرز شدم. آنجا از همهی ایران محصل بود. در البرز و دانشکدهی هنرهای زیبا معلمها و اساتید برجستهیی به ما درس میدادند. مثل استاد بیرشک که پرسپکتیو درس میداد، یا استاد کیهان که آناتومی تدریس میکرد و باقی اساتید که همه در رشد ما اثرگذار بودند. یا مثلا استاد هوشنگ سیحون. نمیدانم میدانید یا نه. در شهرداری تهران یک ساختمان خیلی زیبایی بود که خرابش کردند تا مثل همه جای دنیا ساختمان بلندی بسازند. شروع کردند به ساختنش که چون هزینههاش تامین نشد، دوتا سالن بزرگ به جایش ساختند. من سال سوم دانشگاه [۱۳۳۶] به استخدام شهرداری درآمدم و محل کارم شد آن ساختمانها. در آنجا ما یک طرح جامع برای تکمیل و گسترش تهران دادیم که شامل دو طرح پنج و بیست و پنجساله میشد. برای برنامهریزی این طرح جامع صدها آمار و پژوهش انجام و تهیه شد و معلوم کردیم که محدودههای تهران از چهارطرف تا سال هفتاد کجاها باید باشد. البته هیچ وقت جمعیتی بیشتر از هفت- هشت میلیون برای تهران پیشبینی نمیشد. الان متاسفانه شما میبینید که تهران واقعا زجرگاهی شده با این ساخت و سازهای بیمنطق و ضربهپذیر. البته اگر از بالای شهر، تهران را نگاه کنیم شاید زیبا به نظر برسد؛ اما اینکه نتیجتا عاقبت زندگی بچههای ما توی این خانههای قوطی کبریتی با کامپیوتر و سرگرمیهای کامپیوتری چه خواهد شد؛ واقعا نگرانکننده است.
روزبهانی: این نگرانیهای شما از زندگی پلشت تهران و این شکل زیست ماشینی و مصرفی چهطور در طرحها و نقاشیهایتان نشان داده شده؟
محجوبی: همهی اینها را من ضمن کارم و نقاشیهایم تقریبا دارم نشان میدهم و میگویم که انسان بدون این که خودش بداند دارد زمین و خودش را خفه میکند. یعنی که ماشینیزم از خواصش همین است. پسماندهای این شکل زندگی ماشینی حتی تصور کردنش هم بسیار غمانگیز است. شما نگاه که میکنید، میبینید این پلاستیک و پسماندهای زندگی روزمرهی انسانها جز محیطهای شهری، تمام محیط زیست را به صورت وحشتناکی آلوده کرده.
روزبهانی: میخواهم در مسیر زندگی هنریتان دوباره قدری به عقب برگردم. شما از حیث سن و سال از زمرهی نقاشانی هستید که غالب همدورهایهایتان یا به خاطر حضور در مدرسهی صنایع مستظرفه و تعلق به مکتب کمالالملک یا به واسطهی هنرآموزان آنجا -که بعد از طی دورهیی معمولا پنج، شش ساله، خود کارگاهها و آتلیههایی برای تدریس تاسیس کردند- ابتدا کارهای رئالیستی را تجربه کردهاند. آنها یا تا آخر متاثر از مکتب رئالیستی کمالالملک ماندند، یا بعدتر به سمت سبکهای مدرن روی آوردند. شما اما انگار با وجود تجربهی سبکهای مختلف، زیاد به این سبک رئالیسم کمالالملکی ورود نکردید و از همان ابتدا جهان را مدرن و از دریچهی خودتان ترسیم کردید.
محجوبی: والله به این شکل نیست. دنیای هنر هرجایی شکل خودش را داشته و در فرهنگ ما هم مینیاتور رونق داشته. بعد هم به دلیل محدودیتها و معذوریتهای دینی، هنر ما با کتاب و کتابت و مثلا تذهیب به زندگی خودش ادامه داده. میخواهم بگویم اگر غربیها در نقاشیشان مکاتب متعدد و مختلفی داشتهاند، در عوض ما مینیاتور داشتهایم که ضمن کتابها رونق و تکامل داشته. هنر اروپا پابهپای اتفاقات علمی پیشرفت و تغییر داشته. یعنی مثلا اگر زمانی علم شیمی به حدی رسیده که توانستهاند به تجزیهی رنگها بپردازند، حاصل این پیشرفت علمی در هنر و نقاشی هم موثر بوده. خب تقریبا از اواخر دورهی قاجار هم نقاشی ما تحت تاثیر هنر غرب شروع به کنار گذاشتن مینیاتور و تجربهی سبکهای مدرن کرد. من هم پانزده- شانزده سال همهی سبکهای غرب را امتحان و تجربه کردم و البته لطافت مینیاتور را هم شما میتوانید در همهی کارهایم ببینید؛ منتها با تکنیک روز و سبکی که خودم ابداع کردم.
روزبهانی: بله کاملا مشخص است که از مینیاتور و عناصرش بهرههای عمیقی گرفتهاید. من مدتی پیش که سری نقاشیهای اسبها و درختهای شما و دورههای دیگرتان را میدیدم، متوجه این تاثیر شدم. از حرکتهای دَوَرانی و شکل اسبها تا قد و قواره و استایل حقیر انسان در تقابل با طبیعت.
محجوبی: کاملا درست میفرمایید. اینها عناصریست که من از مینیاتور به عاریت گرفتهام. البته اصلا نباید فراموش کرد که توجه اصلی و محوری من همیشه چه در معماری و چه نقاشی، طبیعت بوده. به این مسئله توجه داشته باشید که سابقا همهی هنرها پیرو و به نسبت طبیعت شکل گرفتهاند. مثل همین نقاشی که از ابتدا به عنوان یک شکل طبیعی ارتباط استفاده میشده، یا معماری که در نقاط مختلف بر اساس وضعیت اقلیمی پدید آمده، یا همین بحث حجاب و پوشش که اخیرا این همه جار و جنجال در ایران برایش درست کردهاند. این آدمهایی که با شکل حجاب ما مشکل دارند؛ بروند سیبری یا افریقا ببینند میتوانند بدون حجاب و پوشش مناسب آنجاها زندگی کنند. میخواهم بگویم که همهی تلاش انسان برای دور شدن از طبیعت و اصل طبیعت خودش، اول که به ضرر خودش و بعد دغدغهی من در کارهای هنریم بوده.
روزبهانی: خب استاد قدری دربارهی تجاربی که در سبکهایی چون کوبیسم و اکسپرسیونیسم و غیره داشتهاید، بفرمایید. در جایی به نقل از پرویز کلانتری خواندهام که در دوران دانشجویی، عمیقا مکاتب و سبکهای غربی را مورد مطالعه قرار دادهاید و مثل این که به ونگوگ و پیسارو هم علاقه داشتهاید. چهطور شد که نهایتا توانستید به این سبک انتزاعی خودتان – که در واقع بسیار هم مملو از عناصر و مفاهیم ایرانیست- برسید؟
محجوبی: من مدت پانزده- شانزده سال در تمامی سبکها مطالعه و تجربه داشتهام. مثل این که کلاسیسیم چه میگوید، رمانتیسیسم چیست و باقی ایسمها مثل امپرسیونیسم و کوبیسم و غیره که نمونهی کارهای من را در این سبکها در همین کتاب [برگزیده آثار از مجموعه شخصی حسین محجوبی، تهران: زرین و سیمین، چاپ اول: ۱۳۹۱] میتوانید ببینید. [این دوره که استاد میگویند، مربوط میشود به دو دههی ابتدای کار ایشان] بعد دیدم هر نقاشی که بخواهد مشخص و مستقل شود باید حرف و نگاه خاصی از خودش داشته باشد. من هم دیدم این اسب دوستداشتنی که همهی نقاشها کشیدهاند و بیشتر از هر حیوانی هم به انسان خدمت کرده و در عین حال از حیث پارهیی ویژگیها (مثل نجابت و وقار) به انسان هم شباهت دارد، میتواند عنصر نمادین و اختصاصی من باشد. بعد هم درخت که نماد سرزندگی و حیات است. توی شهرداری هم که مدام سروکارم با درخت و طبیعت بود. اولین نمایشگاه من که ضمنش این کارهایم نمایش داده شد، مربوط میشود به حدود ۵۰ سال پیش در گالری صبا (ی شهوق و کاتوزیان و ناصر مفخم) که جلال آل احمد و سیمین دانشور تشریف آوردند و همچنین شهردار آن زمان تهران، آقای شادمان، که یکی از تابلوهایم را برای شهرداری خرید. درختهایم بغل هم و بلند بودند. آل احمد گفت قضیهی این درختها چیست؟ گفتم عصرها که برای تماشای طبیعت میرویم انگار این درختها آدم را به طرف بالا میکشند. نتیجتا بعد از آن من دهها تابلو با همین اسب و درخت کشیدم که هیچکدام هم تکراری نیستند. البته که دوباره هم تاکید میکنم: تقریبا همهی سبکها را هم من کشیدهام. واقعیت هم این است که نه تنها بینندههای این تابلوها با این کارها به آرامش میرسند، بلکه خودم هم حین کشیدنشان که پروسهی طولانییی هم دارند، مدام در حال دریافت انرژی و آرامش خاصی هستم.
روزبهانی: گذشته از علاقهمندی مشخص و عمیق شما به طبیعت، کاملا هم مشخص است که روح و ذهن شما مدام درگیر و در سیطرهی عرفان ایرانی (میترائیسم و مانویت و زرتشتی)، اساطیر و افسانههای ما و به طور کلی غرق در بنمایههای فرهنگ ایرانیست. این را از طیف رنگهای غالبا روشن و آرامبخش، از سرو و چنارهای غولآسا و در مقابل حقیر نشان دادن انسان، از نمایش نمادین زمان در چهارفصل، از حضور الهههای آناهیتا و تیشتر در کارهای اخیرتان، از مجسم کردن اعداد نمادین و مقدس چهار و هفت و از همه مهمتر از تقدیس خاک و طبیعت در تابلوهایتان میتوان فهمید.
محجوبی: عرضم به حضور شما؛ این برداشت شما کاملا درست است. شما نگاه که میکنید، میبینید این کشور از چند هزار سال پیش زادگاه تمدن بوده. تابلویی من دارم که در آن خلیج فارس، بالا دریای خزر، کرهی زمین که تویش همهی الهههای ما مثل اتوش و آناهیتا ترسیم شده و اسبهای سیاه و سفید که همه در فرهنگ ما هستند. خب اسب سفید در فرهنگ ما نماد مهربانی، خرد و پاکیست و اسب سیاه و اپوش هم سمبل جهل، تباهی، ویرانی و فساد. ببنید حقیقت این است که همهی ما انسانها و دیگر اجزای عالم به صورت خیلی دقیقی در هم تنیده شدهایم و همانند هم هستیم. یعنی همه پیرو اصل و قانونی باید باشیم که به آن قانون طبیعت میگویند. منتها این تنها آدم است که میخواهد صرفا به نفع خودش و بر اساس اصل خودخواهی خودش در طبیعت تصرف و تباهی کند. تنها کسانی که با این نظام طبیعت به وحدت رسیدهاند؛ اشخاصی هستند که صلاح جهان به دست آنهاست. فرقی نمیکند شاعر باشد، نقاش باشد، موزیسین یا فیزیکدان باشد، مولانا باشد یا اینیشتین یا بتهوون. مهم این است که به چه ساحتی از این عالم قدم گذاشته باشد. اینجاست که دیگر هیچ ترک و فارس و افغانی نمیتواند بگوید که مولانا مال ماست. این را هم برای این گفتم که شما دربارهی مولانا تحقیق میکنید و به او علاقه دارید. خود من هم الان ۸۸ سال است که در برابر این وحدت عالم زانو زدهام و عاشق تمامی جلوههای هستی هستم. فرقی نمیکند سیاه باشد یا سفید یا چپ و راست.
روزبهانی: گفته میشود به خاطر ممنوعیتهای دین در سدههایی، ادبیات ما بار هنرهایی چون نقاشی و مجسمهسازی را به دوش گرفته و کشیده. اگرچه هنرهای کتابآرایی (مثل تذهیب و جلدآرایی) هم در زنده ماندن نگارگری ما نقش بسیار مهمی داشته. شما چهگونه به این اصل تاریخ فرهنگ ما قائلید؟ اصلا با این حرف موافقید که ادبیات در زنده ماندن نقاشی نقش مهمی داشته؟
محجوبی: با این حرف شما که اصلا مخالفتی ندارم. البته که هنر قالیبافی هم در ایران به نقاشی و مجسمهسازی ما کمک کرده. چرا راه دور برویم. مگر اقای گالیله یا خود سقراط حرفی بیرون از دانش و منطق گفتند؟ میدانید که صاحبان زر و زور و اهل جهل چه بر سرشان آوردند. خب معلوم است که این آدمها با افقی که دارند، فقط زیر پایشان را میبینند. اینها که اصلا توان دسترسی به افقهای گسترده را نداشتهاند و هنوز هم ندارند. خب اینجا خیلی وقت است که مملکتی اسلامی شده و همه -جز عدهای اقلیت- مسلمان بودهاند. به احکام و بطن قرآن اگر که به صورت درست عمل میشد اصلا هیچ وقت این مشکلها پیش نمیآمد. ولی شما میبینید کسی مثل رضاخان هم که اتفاقا داعیهی مسلمان بودن داشته میرود و کلی از زمینهای رعیتها را تصرف و چپاول میکند؛ هنرمندان و نویسندگان و روزنامهنگاران را حبس و اعدام میکند. اصلا کاری نداریم با این که او هم بالاخره در مواردی مصدر خدماتی برای مملکتش بوده، ولی شما ببینید وقتی این آدم از اصل طبیعت پیروی نمیکند و به وحدت عالم بیاعتقاد است چه ظلمهایی میکند. برعکس حالا فکر میکنید برای چی همهی دنیا به کوروش احترام میگذارند؟ برای این که در ۲۵ قرن پیش دکترینی که او داده الان هم به درد زیست ما آدمها میخورد. چی گفته ایشان؟ گفته جمعیت باید اندازه باشد. زن را باید تکریم کرد. شکمها باید سیر باشد. دروغ نباید گفت و خرد هم راهنمای انسانها باشد. این مفاهیم مگر الان آرزوی بشر نیست؟ خب هنر ما هم به تبع حاکمانش همیشه بسط و قبض و ایست و پویایی داشته. البته که دین هم -در همه جا- هم موانعی پیش هنر گذاشته و هم در جاهایی رهنما بوده. نتیجتا در تایید فرمایش شما عرض کنم: بله. به خاطر بعضی چهارچوبهای دست و پاگیر دین و تعبیر نادرست تعدادی شاهان و حاکمان ایران در دورههای مختلف از احکام و حرفهای قرآن و پیامبر، هنرهای تجسمی ما توقفهایی داشته که از اتفاق شعر کسانی مثل حافظ و مولانا و فردوسی و سعدی به دادش رسیده.
روزبهانی: خب استاد شما با این روحیه و سلوک طبیعتگرایی که از ابتدا داشتهاید، از آنجایی که جز نقاشی مهمترین تخصصتان معماری فضای سبز بوده چهقدر توانستهاید ایدههایتان را به کسانی که در صدر امور بودهاند، تفهیم کنید و در واقع چه میزان از دغدغههای شما در ساختن شهرها به کار بسته شده؟
محجوبی: متاسفانه چه در آن دوره و چه حالا اصلا همکاری و همراهی درستی در این زمینه صورت نگرفته. در دورهی قبل ما صدها آمار تهیه کردیم؛ مثل این که در خیابان فردوسی در روز چندتا اتوبوس، چندتا تاکسی یا خودروی شخصی تردد میکند. این که فضای سبز در کجاها احتیاج داریم یا مدرسه و بیمارستان و چه و چه کجاها باید تاسیس شود. همان طور که قبل از این هم گفتم یک طرح توسعهی پنج و بیست و پنج ساله بر اساس این آمارها برای تهران تهیه شد. ببینید تا سال هفتاد تهران از جنوب تا نازیآباد بود، از شرق کاروانسرای سنگی، از شرق تهرانپارس و شمال هم که همین شمال. الان ولی میبینید که چه اتفاقات وحشتناکی با افزایش سرسامآور جمعیت و مهاجرتهای بیمنطق افتاده. در آن طرحها تعیین کرده بودیم که مثلا بر اساس کاربری خیابانها و محلات، کجا ساختمانها چهارطبقه باشد و کجا پنجطبقه. الان این قانون میبینید که اصلا رعایت نشده.
روزبهانی: شما هم در تهیه و اجرای این طرحهای پنج و بیست و پنجساله مشارکت داشتید؟
محجوبی: بله. برای لاهیجان هم [در سال ۱۳۵۶] یکچنین طرح توسعهیی را طراحی کردم که با اجرایش میشد زیباترین شهر جهان. نه تنها نشد که آنجا هم مثل تهران روز به روز دارد خرابتر از گذشتهاش میشود. البته که اشکال اصلی را هم در این افزایش انفجاری جمعیت باید دید. ایران در یک دورهی ۲۵ ساله یکمرتبه جمعیتش شد شصت میلیون و الان هم که هشتاد میلیون نفوس دارد. من چین و هند را هم دیدهام. واقعا این جمعیت زیاد جز ویرانگری هیچ منفعتی ندارد. خوشبختانه در دورهی قبل مقداری همت بود که این مشکلات کنترل بشوند که البته مدام جلوی پایمان سنگ میانداختند. اولین اتوبانی که ما شروع کردیم باید از فرودگاه تا شمیران میرسید که تا همین خیابان چمران کنونی انجام شد و ناتمام ماند. اشتباه وحشتناکی که در حیطهی شهرسازی در این دورهی اخیر در تهران رخ داده این است که اصلا به این نکته توجه نشده که این شهر به دلیل شباهتش به شکل نعل اسب تنها سمت کورانش غرب است. حالا ببینید با این ساخت و ساز انبوه ساختمانهای بلندمرتبه در سمت کرج و قزوینِ تهران، جز مشکل خشکسالیهای متوالی و افزایش جمعیت و از بین رفتن جنگلهای طبیعی چه معضل مضاعفی درست کردهاند. منظورم آلودگی هوای همیشگی تهران است. این برجهای متراکم و بلندمرتبهی چیتگر واقعا باعث خفگی تهران شده.
روزبهانی: استاد شما در دورهیی که در استخدام شهرداری تهران (سازمان پارکها و بعدها شهرسازی شهرداری) بودید و مدت دوازده سالش هم ریاست دفتر فنی سازمان پارکهای آنجا را داشتهاید، لابد با کامران دیبا هم که از معماران و شهرسازان مولف و جهانی ماست همکاری کردهاید.
محجوبی: بله. ما از همان دوران دبیرستان البرز همدیگر را میشناختیم. کامران از همان اولش هم بچهی بسیار باذوق و مستعد و متفکری بود. پروژهی پارک شفق را هم که گرفت، از من دعوت کرد که فضای سبزش را ساختم. فرهنگسرای نیاوران را هم او ساخت که طراحی فضای سبزش با من بود. برای پارک نیاوران هم من طرحی دادم که با دومیلیون تومان درستش کنیم. برای طراحی پارک ساعی هم از الگوی اسلیمی استفاده کردم. در بازسازی پارک لاله هم اولین مرتبه من در ایران از آبیاری مصنوعی استفاده کردم.
روزبهانی: شنیدهام که طرح مهمی هم به اسم دکتر مجتهدی برای شهر لاهیجان دارید.
محجوبی: بله. طرحی دارم برای بنیاد دکتر مجتهدی به پاس خدمات بسیار ارزندهی ایشان به این مملکت که متاسفانه سالهای زیادی به اتهام فراماسون بودن در تبعید به سر برد. برای این کار بنیادی درست کردهایم با هیئت موسس و اجرایی مشخص، منتها برای ساخت تاسیسات و هزینههای مربوطه نیاز به مساعدت آدمهایی داریم که در حال رایزنی با دانشمندان برجستهیی هستیم در سراسر دنیا که به شکلی شاید از شاگردان و پروردههای او و دبیرستان البرز باشند. زمین دو هکتارییی برای این کار تهیه شده فعلا تا اینجا.
روزبهانی: دکتر مجتهدی چه نقشی در ورود شما به دبیرستان البرز و نتیجتا موفقیتهای آیندهتان داشت؟
محجوبی: نه کمک نکرده. داستان ما این طوری بود: رضاخان که شاه ایران شد، در زمانی تمامی مناسک و مراسم دینی در ایران ممنوع شد؛ از جمله عزاداریهای محرم و صفر. ما هم که همهی عشق و سرگرمی و شورمان در بچگی همین محرم بود. در لاهیجان هفت محله داشتیم. ما با پارچه آتش درست میکردیم و توی همین محلهها راه میافتادیم و شعر و نوحه میخواندیم و در ضمنش هم اطرافمان را میپاییدیم که امنیه ما را نگیرد. چون همهی این کارها قدغن شده بود. از طرفی هم پدر من که به کارهای فرهنگی علاقه داشت، زمینی را داشت مدرسه میکرد که در مرحلهی هره، روحانی محل ما به گوش مسئولین رساند و جلوی کار ساخت و ساز مدرسه را گرفتند. دکتر مجتهدی که پیگیر اتفاقات و خاصه فعالیتهای فرهنگی لاهیجان بود، وقتی از این اتفاق خبردار شد؛ به پدرم پیغام داد که پسرت را به دبیرستان البرز بفرست و اینجوری شد که من از کلاس دهم با پول خودمان محصل البرز شدم. دکتر مجتهدی با این که سیستم کاملا منظم و حتی نظامیواری در البرز راه انداخته بود، همه دوستش داشتیم.
روزبهانی: شما استاد پس با این روحیه و طرز سلوکی که داشتهاید، لابد باید آیندهی جهان را آیندهی تیره و پلشتی ببینید.
محجوبی: این که گفته میشود انسان خلیفهی خداست بر روی زمین، اگر بهش برسیم و غرور و فساد را کناری بگذاریم و خود را به مثابه جزئی از هستی ببینیم، میتوان امیدوار بود. همهی ما میبینیم که بخشی از علم در خدمت صلاح و صلح عالم قرار گرفته. مثل این که مثلا آدمها در گذشته پنجاه سال عمر میکردند، زمانی میانگین عمر انسان شد شصت و هفتاد و الان ما در کشوری مثل ژاپن آدمهای زیادی را میبینیم که صد و ده و بیشتر عمر میکنند. به آیندهی جهان باید امیدوار بود، در صورتی که علم برای ساخت بمب اتم به کار نرود. مثلا همین آقای استیون هاپکینز هم چند سال پیش اعلام کرد که پیشرفت انسان در زمانی نزدیک (شاید یکی- دو دههی دیگر) به حدی میرسد که با تکنولوژیهای جدید از طریق کاشت و پرورش سلولی در کرات دیگر انسان خلق میکنیم.
روزبهانی: و سوال آخر این که خبر دارید چه تعداد از تابلوهایتان خارج از ایران است؟ و بیشتر در اختیار موزهها و مراکزند یا مجموعهداران؟
محجوبی: والله آمار درستی ندارم. ولی مثلا پاریس که رفته بودم، چهل- پنجاهتایی از کارهایم آنجا بود. از مهمترینش موزهییست در چین که از ایران چهارتا تابلو و فرش دارند که یکیش از کارهای من است. از فرانسه پمپیدو [ژرژ پمپیدو، از نخستوزیران و رئیس جمهوران سابق فرانسه] آمده بود ایران که هویدا یکی از تابلوهای من را به او هدیه داد. در سوئد، در آلمان، در امریکا و خیلی کشورها تابلوهایم هست.
روزبهانی: و راستی استاد اقدامی برای تبدیل خانهتان به موزه صورت گرفته تا به حال؟
محجوبی: والله الان من چهل و پنج سال است که در اینجا هستم. هر دو سال یکبار نمایشگاه گذاشتهام. آدمهای زیادی مثل شاملو، برادران آریانپور، سیمین بهبهانی، دکتر مجتهدی، موزیسینهایی مثل فخرالدینی و همه آمدهاند. علاوه بر این من در این جا جز کارهای خودم از بسیاری نقاشان بزرگ ایران تابلو دارم. همه جای دنیا رسم است که بعد از مرگ، خانهی مشاهیر علم و هنر و ادبیات توسط شهرداری تبدیل به موزه میشود. در ایران هم میدانم که خانهی کسانی مثل ابوالحسن صبا و استاد بهزاد یا مجتبی مینوی تبدیل به موزه و بنیاد و چه و چه شده. این جا را هم که شما میبینید، آشیان نقش مهر گذاشتهایم. برای این که همهی فلسفهی من خلاصه میشود در عشق به عالم و همهی اجزایش. امیدوارم که تصمیماتی اتخاذ شود و ترتیبی بدهند که خانهی آشیان نقش مهر من هم موزه شود.
.
این گفتوگو اختصاصا توسط مصاحبهکننده برای «ماهنامهی اجتماعی فرهنگی عطرشالیزار» انجام و منتشر شده است، انتشار بدون منبع آن کاری غیر اخلاقی است.
- منبع خبر : ماهنامهی عطرشالیزار، اسفند 96، شماره 29