ثبت فرازهای تاریخی اقوام و ملل
ثبت فرازهای تاریخی اقوام و ملل
داستانِ تاریخی-حماسی، زمینه­ ی مطالعاتِ مردم­شناسی و جامعه ­شناسی را فراهم می­ آورد. از این ­رو ثبتِ فرازهای تاریخیِ اقوام و ملل؛ تعریفِ منشِ جمعی و معرفیِ ارزش­گذاری­ها، رنج­ها، آرمان­ها و نوعِ خردورزیِ مردمان خواهد بود.

مهناز رضاییتیترما – مهناز رضایی(لاچین) */ ابتدا باید پرسید، با چه نوع داستانی مواجه هستیم؟ داستانِ “رودی بین ما”، نوشته­ی بانو “زهرا شعفی”، مبنایی حماسی-تاریخی دارد) Epic stories (. از استقامت و رشادت­ مردمی در برابرِ دشمنِ سلطه­جو می­گوید. تاریخِ کشور ما، نشان­دار منشِ پهلوانیِ مردم خود است؛ آنچه که منشاء خلق داستان­های منطقه­ای و ملی شده است. قهرمان چنین داستان­هایی، حاضر است، جان بر سر “احقاق حق” بگذارد.

داستانی که با آن مواجه هستیم، از “خرق عادت” دور است و قهرمان یا قهرمانان آن، باورپذیرند و از میان مردم برخاسته­اند؛ با غیرت و همتی افزون. لیک “قربانعلی”، در سراسرِ داستان مصون از گزند می­ماند و این نکته، وضعیت او را از وضعیتی واقعی، به وضع­وحالی رؤیایی بدل ساخته است. او با سرفرازی و شکوه تمام از معرکه می­گریزد، تا جایی دیگر، نفسِ دشمن را به شماره اندازد.

چرا “قربانعلی” را قهرمانی حماسی می­شمریم؟

داستانِ او و همانند­هایش؛ از جمله “اللهیار”، ماجرامحور است و در نبرد می­گذرد. این دلاوران سلاح برمی­گیرند و با زیرکی، دشمن را فریب می­دهند. آن­ها مردانی، غیرتمند و هوشیارند و از بالاترین توان خود برای مقابله با حیله و مقاصد شوم دشمن، بهره می­گیرند. قربانعلی به عنوان شخصیت اصلی؛ “قهرمان”، گذشتن از جان خود را در راهِ حفظ حریم مردم، مصون نگاه داشتن آن­ها و دفاع از خاکِ میهن، سهل می­داند. “قهرمان حماسه”، سروگردنی از دیگران، بالاتر است؛ توانمندتر و رشیدتر.

داستانِ قربانعلی، بیش از هر عنصرِ داستانی، بر “روایت” متکی است. روایت بر “توصیف” و “دیالوگ” و “فضاسازی” و… غلبه دارد. در حقیقت، او نماینده­ی مردم خود است و “فردیتی” است تشخص­یافته از بهترین صفاتِ “قوم” یا “ملت” خود. -اگرچه که نویسنده در این تشخص­یابی کم گذاشته است.-او فرزند شایسته­ی این مرزوبومِ کهن است. مرزوبومی که هزاران چون او را به خود دیده. او برخاسته تا خواستِ مردم خود را به عمل نزدیک کند. مردمِ سرخس از وابستگان خود جدا شده­اند و دشمن بر سرِ آن است که نیم دیگر این منطقه را نیز از آن خود کند. چنین مباد… این فریادِ درونیِ قهرمانِ داستانِ ماست.

داستانِ تاریخی-حماسی، زمینه­ی مطالعاتِ مردم­شناسی و جامعه­شناسی را فراهم می­آورد. از این­رو ثبتِ فرازهای تاریخیِ اقوام و ملل؛ تعریفِ منشِ جمعی و معرفیِ ارزش­گذاری­ها، رنج­ها، آرمان­ها و نوعِ خردورزیِ مردمان خواهد بود. اثر حماسیِ واقعیت­محور را “طبیعی”، می­نامند؛ داستانی که بنیادش بر حقیقتی است که پروبال داده شده.

داستان با نامِ قربانعلی، آغاز می­شود. او مهم­ترین شخصیتِ داستان است و قرار است، جریانات داستان را پیش ببرد. جریاناتی، به رسمِ داستانِ حماسی، مبتنی بر تقابل و جنگاوری.

وضعیتِ اولیه، ثباتی نسبی را نشان می­دهد؛ ثباتی مصنوعی و شکننده. قربانعلی هنوز در هیبتِ یک قهرمان ظاهر نشده.

 

قربانعلی خدا را شکر می‌کرد که هیچ وقت کنار زین و افسار و ساختن تسمه برای اسبها به فکر پنهان کردن اسلحه در دکانش نبوده. دلش یک لحظه شور افتاد نکند خواهرش ریحانه و شوهرش رحمت ترازو یا شمشیر یا اسباب ممنوعه ای از نظر سالداتها ،در خانه داشته باشند.

اما سایه­ی ترس و مدارا، جای­اش را به وقوعِ حادثه می­دهد. “بلشویک­ها” در پیِ زندانی­ای فراری­اند و “سالدات­ها”، در پیِ نقض­کنندگانِ قانونِ استالینیِ “معامله و سودا ممنوع”. “رحمت” دستگیر می­شود. وضع تغییر می­کند و قربانعلی در معرضِ تصمیم و اقدام قرار می­گیرد. زمینه برای تولدِ “قهرمان”، فراهم می­شود. قهرمانی­ای که در خونِ قربانعلی است؛ پدر او را “دلاور” می­نامیده­اند.

داستان به سمتی می­رود که بالاخره دو نیرو در برابر هم قرار گیرند و پنجه­درپنجه­ی هم افکنند. “جنگاوری”، صَبغه­­ای حماسی به داستان بخشیده است و همچنان که در چنین داستان­هایی سراغ داریم، “اسب و سوار”، هم­فهمیِ غریبی دارند.

اسبش تندر با آنکه به شنیدنِ صدای گلوله عادت داشت اما  احساس خطر کرده و دور خودش می چرخید . صاحبش را که دید به سرعت پایین پله ها ایستاد . قربانعلی قاسم را روی اسب نشاند. سپس خودش سوار شد.

تو گویی؛ رخش و رستم؛ چراغ و آهو.( نگاه کنید به؛ “چراغی بر فراز مادیان­کوه” نوشته­ی “منصور یاقوتی”)

لیک در این داستانِ منطقه­ای-ملّی، اثری از نیروهای فراواقعی نمی­بینیم. قهرمان به نبردِ “دیو” نمی­رود و خود نیز، پا در زمین دارد. هرچند که نوعی “نامیرایی” در قهرمانِ داستانِ “رودی بین ما”، جا خوش کرده. او به چنگ دشمن نمی­افتد، همچنان بر اسب می­تازد، از معرکه می­گریزد و تنِ تفنگ، زیر دستش سرد نمی­شود. گویی “نجات­بخشی” رسیده است که تا فیصله یافتنِ “مصیبت” پای کار خواهد ایستاد.

( تذکر: حسِ “موقعیتِ مصیبت­بار” این مردم به­خوبی به خواننده منتقل نمی­شود.)

قربانعلی همان طور که دور می‌شد دوباره گفت: حاج محمد تقی جان،  قاسم سرباز وطن را تیمار کن. پسرم برزو را سلام برسان. بگو پدرت دوباره باز می گردد این بارسربلندتر ازقبل.

قربانعلی به تاخت دور شد از جای پای اسبش خاک بلند می شد.  قامتِ بلندش بلندتر و شانه های پهنش، عریض تر به نظر می رسید.

اثرِ “یاقوتی” اما، پایانی متفاوت دارد:

چراغ خم شد. چراغ مثل کوهی که ریزش کند، مثل پلنگی که از فراز قلّه­ای پایین بیفتد، دوزانو بر زمین نشست…مانند درختی عظیم که توفانی سنگین آن­را کنده باشد، جلوی رفیق خوبش نصرت، با پشت روی علف­ها افتاد…

تفکر انقلابیِ یاقوتی، نظمی را حاکم می­بیند که هرگونه خروج از چارچوب را دیر یا زود، سرکوب خواهد کرد. نوعی هماهنگ­سازی “داستانِ پهلوانی­“ با ضربانِ زمانه.

اما باید پرسید که “قهرمان” کیست؟

چنان­که پیش­تر اشاره شد، “قهرمان” فرزندِ شایسته و برگزیده­ی مردم است؛ امید و چشم­وچراغِ مردمی که در کار خود فرومانده­اند.

“زائر محمدِ”  در نگاهِ چوبک، قهرمانی شکست­ناپذیر است. او تضیع­کنندگانِ حقّش را می­کشد! در حالی­که-صرفنظر از مبنای واقعیِ داستان- می­توانست به جبران مالِ از دست داده، چیزی از مالِ تضیع­کنندگانِ حقّش بردارد. از نگاه من، برخورد او با مسئله، بدوی است، نه قهرمانانه.( نگاه کنید به “تنگسیر”، اثرِ “صادق چوبک”)

به­هرتقدیر، نبرد او با “بمبک”، “ورزا” و…و اجحاف­گرانِ دوروبرش و بالأخره جان­به­در بردن، از او قهرمانی(!) رویین­تن ساخته است. چون قربانعلیِ داستانِ “شعفی”.

در سه­ داستانِ نام­برده، “ستیزه”- antagonism- به قصدِ “انتقام­گیری”، عنصر غالب است.

سید هاشم را همانطور که می بردند فریاد کشید: قربانعلی هر کجا هستی، برو . همین حالا از این قتلگاه خارج شو .انتقام ما را بگیر. ….

نکته آن است که بدانیم گستره­ی این ستیزه تا کجاست.

اللهیار پاسخ داد: ساعت دو نیمه شب شیفت عوض می کنند . تا ساعت دو الکساندر دیده بان است. پیانسکه[۱] است همیشه در حال خوردن مشروب و حالت مستی و گیجی ست. برایش توتون و سیگار می برم کسی شک نمی کند. لباسهای تیره بپوشید. از روی پل نروید خراب و مستقیم توی دید سربازهاست . از رودخانه رد شدن که اسان است کم اب و بیجان شده دستتان را بگیرید به زنجیر نهایت تا زانو خیس می شوید.

این بخش از داستانِ “رودی بین ما”، به­گونه­ای نوشته شده، تو گویی فرار سهل­وآسان بوده است و طبیعتِ منطقه، رام. اگر چنین بود که مردمِ گرفتار در سرخسِ روس، زیرِ فشار و تحتِ ظلمِ سالدات­ها نمی­ماندند. پیشنهادِ من این است که در پرداختِ مجدد داستان، ستیزه­ای بینِ “آدم و طبیعت”، نیز درنظر گرفته شود. قاعده این است که “اهداف” در داستان، سهل­الوصول نباشند. چه قهرمان و چه همدلانش، برای “رهایی” باید که بهایی همسنگ آن بپردازند.

صحنه­ی فرار از رودِ مرزی، “فرصتی داستانی” بود برای پرداختن به اقلیم و گفتن از شرایطِ زیست­بومیِ سرخس­نشینان.

برگردیم به “تنگسیر”؛ داستانی که در توازیِ “شیر محمّد” “رسول پرویزی” نوشته شد. پرویزی به مبنای واقعیِ ماجرا پایبند ­ماند و با پرداختِ داستانی، از زائر محمد، ابرقهرمان(!) نساخت.

خوب است، در داستانِ “رودی بین ما” که مبنایی تاریخی دارد، ظهور “پهلوانی” و رشادت، در بسترِ واقعیاتِ تلخِ آن بُرهه، رقم زده شود. داستان به­نحوی پیش می­رود که این تلخی چنان­که باید در کامِ خواننده نمی­نشیند. این داستانِ خوب، قربانیِ نوعی شتابزدگی است. مظروف از ظرف، بزرگ­تر است. قالب “رمان”، برای شرحِ حماسه­های ملّی مناسب­تر به­نظر می­رسد. پرداختن به آدم­های داستان و بیرون آوردن­شان از لباسِ تنگِ “یک اسم”، به آن­ها بُعد می­دهد، اجازه می­دهد محورهای فرعی در داستان رشد کند و داستان از سادگی درآید. تأکید بر فضاسازی و ایجاد حال­وهوا، صحنه­پردازی، جزءنگاری تصویری، افزایشِ توانِ دراماتیکِ دیالوگ­هاو…می­تواند داستان را ارتقا دهد.

“دیالوگ” در داستان­ زادبومی، فرصتِ معرفیِ مردمِ منطقه است. این­که چه ویژگی­هایی آن­ها را خاص می­کند، عقاید و اخلاق و خرافه­شان کدام است. داستانِ “رودی میان ما”، مردم سرخس را معرفی نمی­کند؛ ما را با فرهنگ­شان مأنوس نمی­کند.

زاویه­دیدِ سوم­شخصِ دوربینی و یا اول­شخصِ شاهد و یا سوم­شخصِ محدود، جایگزین­های بهتری برای زاویه­دیدِ دانای کلی هستند که در داستانِ “رودی میان ما” به­کار گرفته شده است.

“زن” در سه داستانِ نامبرده، چه­گونه دیده شده است؟

زن از نگاه زار ممّد، حلقه­دردماغی است که باید در کنجی نشاند. می­شود از چنین مملوکی، حفاظت کرد و از حضورش در زندگی محظوظ شد…

زار ممّد به گاو می­گوید: باید مثل زن­ها، حلقه در دماغت کرد و گوشه­ای نشاند…

این نگاهِ مردی بدوی است.

حضور “زن” در “چراغی بر فراز مادیان کوه” نیز، چنگی به دل نمی­زند. گویی این جماعت، آمده­اند که رنج ببرند و دم بر نیاورند-ننه- یا چون جیرانِ جوان، سینی­چایی بیاورند و خستگیِ نبرد را؛ برای لحظه­ای، از تنِ “پهلوانِ” داستان بگیرند. سایه­ای از مهر هم بر دلِ تفتیده­ی او بیندازند.

در داستانِ شعفی هم زنان حضوری در حاشیه دارند.

الگوی سه داستانِ نامبرده در این نوشتار، بسیار شبیه است:

چراغ به مبارزه با ارباب و نوچه­های­اش برمی­خیزد. به علتِ آنکه ارباب جانِ پدر او را گرفته، ظلم را تداوم داده و چراگاه­ها را از آن خود کرده. مردم بی­قوت­وغذا مانده­اند و حالا هم ارباب قصد تصاحب زمین­های اهل روستا را دارد…چراغ به نفعِ مردمش می­جنگد و عاقبت جان بر سر پیمان می­گذارد…ظلم هم­چنان پابرجاست و راه بر جا.

زائر محمّد به مبارزه با آن­ها که پولش را خورده­اند، برمی­خیزد. به علت این­که راه­های رفته جواب نداده و حالا خود باید به­نحوی حقّش را زنده کند. چراغ به نفع خود، خانواده­ی خود و هم­سرنوشتانِ خود می­جنگد و خاطیان را به سزای عمل­شان می­رساند و می­گریزد.

قربانعلی به مبارزه با نیروی اشغالگر روس، برمی­خیزد. به علت این­که خانواده و مردمش آسودگی ندارند و از داشته­ها، تعلقات و حقوق­شان محروم می­شوند. به علت این­که خصم اشتهای سیری­ناپذیری دارد و دست از طمع­ورزی به خاک ایران برنمی­دارد. قربانعلی به نفعِ خانواده و مردمِ خود می­جنگد و همواره دستی فرازِ دستِ خصم دارد.

در هر سه داستان، صرفنظر از “انگیزاننده­ها”؛ کمابیش، دو نیرویِ خیر و شر تعریف شده است. “تضادی” وجود دارد که باید برای آن؛ به­طور جدی، فکری کرد. “بحرانی” در حال از سر گذراندن است و “رهایی” در پایانِ مسیرِ “درگیری” است. حال این رهایی، مرگ در راه هدف باشد و یا ضرب­شست نشان­دادن به خصم و دستیابی به نتیجه­ی دلخواه.

در هر سه داستان، نقشِ زادبوم دیده می­شود. “مادیان کوه” در حاشیه­ی سنقروکلیاییِ استان کرمانشاه، “بوشهر”، شهری بندری در جنوب و “سرخس” در شمالِ شرقیِ ایران، در منطقه­ای مرزی. اما تشخصِ زادبوم در این داستان­ها به یک اندازه نیست. “زادبوم” در داستانِ شعفی، نیاز به توجهی افزون دارد.

“انتقام­جویی”- vindictiveness- عنصری تکرارشونده در داستان­هایِ تاریخی، اسطوره­ای و قصه­واره­های پریان است.

در سه داستانی که نام­برده شد، نیز عنصرِ “انتقام”؛ پنهان و آشکار، حضور دارد. اگر چه که پایبندیِ هر یک به “واقعیتِ مبنا”، یکسان نیست. صرفنظر از این موضوع، اثرِ داستانی باید بتواند برای خواننده را اقناع­ کند و نویسنده باید، “سببیّت” را مهمترین عاملِ این اقناع ببیند. زمینه­چینی و پرداختِ کافی، لازم است تا خواننده، توانمندی­های “قهرمان” داستان را باور کند.

در صحنه­ی نبردِ زار محمّد با “بمبک” قدرتِ اقناع­ کم شده است…

در اثرِ شعفی، نویسنده به قدر کفایت، به زمینه­سازی نمی­پردازد و شخصیتِ قربانعلی، بدونِ پرداختِ لازم، در هنگامه­ی رویارویی با سربازان روس، رشادتی تمام از خود بروز می­دهد. اشاره­ به تمرینِ تیراندازیِ مرضیه؛ همسرِ قربانعلی، نمی­تواند خواننده را به تعریف متفاوتی از “زن”، در داستانِ “رودی بین ما” برساند.

با گوشه­ی چشمی به آموزه­های “پراپ”، می­توان داستانِ “رودی بین ما” را “تک­حرکتی” دانست. امری که ممکن است در بازپرداختِ این اثر، مورد تجدید نظر قرار گیرد و داستانی “چند حرکتی” حاصل آید. روند خطیِ این داستان نیز می­تواند جای خود را به پیچیدگی­هایی بدهد که جذابیتِ داستان را افزون سازد. مسیری که در آن بزنگاه­های تعلیقی بیشتری در انتظار خواننده باشد.

خویشکاری­ها- function –  در سه داستانِ یادشده، کمابیش یکی است: “شرارت”، “نیاز”، “غیبت”، “تعقیب”، “التیام”، “رهایی”،… عملی شریرانه، نیازی را در شخصیتِ اصلی بیدار می­کند؛ وظیفه­ای بر دوش او می­نهد و هدفی در ذهن او شکل می­گیرد و…حال او باید رسالتِ خویش را به انجام برساند…

انتظار این است که در داستانِ “رودی بین ما”، خویشکاری­های مقدماتی، زمینه­سازِ تحرکی پرفرازوفرود گردد. مقدمات در داستان مهیاست، لیک پرداخت کافی نیست.

شیوه­ی روایتگری و جلوه­گری انواعِ کشمکش، می­تواند در شرح و انعکاسِ آنچه مردمِ سرخس در زمانِ دست­اندازی­های قوای روس از سر گذرانده­اند، یاری­رسان باشد.

بزرگِ توس برای “رستم”، سیری تحولی در نظر گرفته است؛ عبور از “هفت خان”. فرصت­هایی برای آن­که شخصیتِ حماسیِ رستم، شاخص­تر گردد: غیرتمندی، رشادت، رادی، زورآوری…

خوب است نویسندگانِ داستان­های امروزین که قصدِ تأسی به حماسه­پردازان دارند، زمانِ کافی برای رشد و بربالیدنِ شخصیت در نظر گرفته شود؛ فرصت­هایی برای آن­که، آن “منِ برتر” خود را از غلافِ پیله­ برهاند، پروبال بگشاید و به زیبایی تمام بال­افشانی کند.

طبیعی است که در حد و اندازه­ی داستانی مانندِ “رودی میان ما”، شخصیت سربرآورده از دلِ مردم، تا رسیدن به بهترینِ خود، نبردی با خویش را از سر بگذراند. قربانعلی، یکی از ماست، با تمامِ ضعف و قوتِ خود…

یکی از فرصت­های شناختِ شخصیت، مواجهه با خویشکاری­هایِ “نهی و نقضِ نهی” است…او چگونه به چیزی گردن می­نهد و از چه حذر می­کند؛ چرا چنین می­کند؛ آیا دلیلِ گزین­کردن یک راه، ضعفِ اوست یا قدرتش؟…

قربانعلی به تاخت دور شد از جای پای اسبش خاک بلند می شد.  قامتِ بلندش بلندتر و شانه های پهنش، عریض تر به نظر می رسید.

به یادِ رشادت­ و سرفرازیِ مردمی که خاکِ پاکِ ایران را صیانت کرده­اند.

جمع­بندی: با توجه به توانمندی­های اثبات­شده­ی نویسنده­ی محترم-سرکار خانم زهرا شعفی-، با تغییر قالبِ کار از داستانی کمابیش کوتاه به “رمان”، این نوشته می­تواند به اثری تأثیرگذار و ماندگار بدل شود. یادنامه­ای از مردمانِ غیرت­مدار.

منابع:

-ریخت­شناسی قصه­های پریان-ولادیمیر پراپ-دکتر فریدون بدره­ای-نشر توس-۱۴۰۱

-چراغی بر فراز مادیان­کوه-منصور یاقوتی-نشر دیباچه-۱۳۹۸

-تنگسیر-صادق چوبک-نشر معین

 

دوم اسفند ۱۴۰۲/ مهناز رضایی(لاچین)

* عضو مکتبخانه‌ی ادبی خراسان

  • نویسنده : مهناز رضایی(لاچین)
  • منبع خبر : اختصاصی