تیترما-جعفر محمدی واجارگاهی/ اتفاق درونی شعر پیرامون جهانی که میخواهد نشان بدهد، میتواند واژهها را چنان تحت تاثیر بگذارد که پذیرفتن رفتار چندوجهی را پذیرا باشیم. «ندرت ناگوار مرگ» همسو با اتفاقات درون متنی خود تلاش دارد رویدادهای شعری را در این موقعیت نشانههای بیشتری بدهد.
شعر معاصر از مرحله موقعیت داشتن عبور کرده و تلاش دارد در بدیع بودن خود رفتارهای فرازمانی را تصویر بدهد. از این جهت، رفتار شاعر در اشاره به جزئیات، خاصتر میشود و ضرورت برخورد با کلمات را با آنکه با صداقت عجین شده؛ اما میداند که به تنهایی کفایت نمیکند، چرا که کشف درونی شاعر با مشاهداتش به دنبال رهایی است، طوری که موقعیت مفهوم در شعر، پشت چندین لایه کشف میشود. مثل اینکه یک باستانشناس با توجه به مشاهدهی علائم و آثار به جا مانده در جستوجوی رسیدن به آثار باستانی است.
حنیف خورشیدی در «ندرت ناگوار مرگ» شعرش را در پوشش مرگخیزی آراسته کرده است، اما نحوهی برخورد و نگاهش توانسته مسیر شعرش را متفاوت نشان بدهد و این تفاوت طوری شمایلش را در کلیت کتاب نشان میدهد که گویی مواجه شدهایم به شعری که میخواهد خودش را تنها در این صورت و کیفیت نشان بدهد.
به بیان دیگر، مرگ آغاز و پایانش در تعامل با هم میتواند نشانههای متفاوتی را بیانگر باشد تا آنچه که در تصویر و رویت است، پیام و محتوای خاصتری بگیرد. صحنه همان صحنهایست که جستوجویش ظرفیت یک اجرا را دارد؛ اما قاعدهی اجرا مهم است و ذهنیتی که صدایش دیگر صدا نیست.
در بخشی از کتاب به مرگ پرداخته شده است و اینکه پرداختن به مرگ در شعر کار تازهای نیست. چون از شاعران دور و اکنون در اشکال مختلفی به آن توجه شده و با بیانها و نگاههای متفاوتی و با اندیشه و احساسهای مختلف به شعر رسیدهاند.
شاعر در چندین ایپزود، جلوهگری مرگ را از مفهومش بیرون میآورد و میکوشد ناگفتهها و ناشنیدههایی را برای مخاطبش تصویرسازی کند. اینجا مرگ سمبُل نیست، آرمان نیست و قرار نیست مرگ در اتفاق طبیعی خودش به خاک شناخته شود. خورشیدی از تدفین خیالات و رویاهای خود هم میگذرد و نشانهگذاری از واقعیت و نگاهش در خیال را ترکیبهایی نوتری میدهد.
به نظر میرسد نگاه خورشیدی به عشق، یا بهتر بگویم تمامیت عشق پیوند عجیبی با دریافت مرگپذیری و مرگاندیشی دارد و آنگونه که بیشتر در هویت یک ماهی به آن پرداخته که هیچ مقاومتی در نوع نگاه زیباشناختی او در پس مضامین و ترکیبهایش نداشته باشیم. عشق در شعر «حنیف» میتواند تن مردهی باران خوردهای باشد (ماهی صید شده در زیر باران) که به شکل جنونآمیزی وضعیت زندگی را نشان بدهد.
شعر حنیف در این مجموعه دستخوش فراز و فرود در نحوهی تاثیرگذاری از لحاظ معنایی است و مضامین انعکاس یافته اگر قرار است به یک جایگاه شعری خاصتری برسد، میتوانست به جای همکلام شدن و تکرار عناصر مخصوص شعریاش، منطق را کنار بگذارد که البته در چند شعر می توان مشاهده کرد.
نگاهی به شعرهایی از مجموعه شعر «ندرت ناگوار مرگ»
۱
مهمانِ غریبِ جهان
ماهی کوچکیست
که در دشت سینه گرفتارِ آبهاست
با چهچههای به زبان دریا
و نیروی نور
در آب های عازم
مهمان غریب جهان
با شریعتِ محدودِ حزن
در مزرعهی پوست
نیروی جهندهی غضروف را
برای تور
-در آن طرف نور-
معنا میکرد.
ارتباط و تاثیر پلکانی مسیر شعر که در وانمودی آشکار میخواهد نطفهی یک پیوند گم و ناآشنا را نشان بدهد و طوری ادعای برخاستن داشته باشد که در نگاه نخست منکر خودش بودن را تصویر میدهد تا مقولهی باورپذیری در هستی که در او جریان دارد شکل ویژه و خاصتری بگیرد.
به تعبیر دیگر، شیوهی پرداخته شده به این شعر محیط و پیرامونش را پررنگ نشان میدهد و طوری از تاثیر زمان میگوید که انگار شیوهی پرداخته شده در زمان در شعر اتفاق نیفتاده است. تلاشی که از همان ابتدای شعر شده تا محیط انسانی را از طبقهبندی خاص خودش خارج کند و زاویهی دید را تغییر بدهد قابل تقدیر است؛ اما شکلهایی که به فضا میدهد آیا قادر است نشان دهندهی محیط و دریافتهای پیرامون آن در دوران شعری باشد؟
پرداختن به این زاویهی شعر به یقین پاسخهای متعدد و به گونهای متفاوت خواهد داشت، طوری که اگر قرار است از سمت شعر برگردیم به انسان و جامعه و عشق و تنهایی و… باید یک ساختار پیچیده را به صورت ساده غافلگیر نماییم، طوری که محتوا قادر نباشد خودش را در مسیر ارتباط و بازگشت به توصیف گم کند.
۲
با پلکهای بسته
از دو سوی رود
گذشتم
نامم «ماهی» بود
و خرسهای جنگل اندوه
با پنجههای کور
در آرزوی دیدن من بودند
من دو ضلع زمین را دیدم
با فوارههای معکوس
در اعماق دریا
فوارههای پولک
فوارههای قلاب
فوارههای عفونت
به نظر میرسد حنیف خورشیدی همزیستیاش را در صورتگری «ماهی» طوری نزدیک کرده که در شعر مدرن با بینهایت جنبههای سازگاری و باورپذیری میتوان حضوری تعهدی او را در جنبههای متفاوت شعریاش ببینیم؛ اما در شعر امروز تنها تولید جریان متفاوت و مسئلهدار بودن شعر اهمیت ندارد و ارزشگذاری کیفی در صورتهای متفاوتی خودش را نشان میدهد. شاعر میخواهد معنا را در اثر عناصر چند بعدی به تاکیدی یک بعدی برساند و زیباشناختی در رابطهها را از درون متن بیرون بکشاند و ذهنیت را درگیر نماید و تا جایی که امکان دارد، بازدارندگی اجزا در محتوا را دخالت میدهد به جریان جهانبینی خودش.
۳
در استحالهی آغوش
و معاشرت پنهان
حرکت شبانهی خود را
آغاز کردم
بیرون از چهرهی دریا
تبار ماهیها را
در نیم رخ هوا
پخش میکنم
تا این نقوش نقرهای
-این حجامتِ قلاب-
تنها مرزِ شهادتِ من
در بیرون آبها باشد
من با شریعت شُشها
سرگذشتِ ماهیها را
دوره میکنم
صورت مخلوطی از آغوش، یعنی خویشتنی که منطق آغوش را از شکل نهایی خارج میکند و در دگرگونی از اصل خود شکل فرسودهتری میگیرد، طوری که در نوآوری و جریان بیگانگی در یک پیوند آنچه نیازمندتر میماند..
همین کنایهی «شریعت ششها» یعنی شاعر توانسته هدف شعرش را گوشزد کند تا مضمون سرخورده باقی نماند و محتوا هدفمند سکوت جامعه را در ناگزیری زیستن که خطابه به مرگ دارد، گوشزد نماید.
۴
مرا ببخش
که فانوس را
روشن کردم
و با خواهران بازو
به باغ رفتم
در غیبتِ روز
هر روز
-به عصمت هوا-
قسم خوردم
و عشیرهی گیاهیِ خود را
به پرندگان ساکن معرفی کردم
در بازوی من
جویباریست
که مردگان قدیمی را
در لبهی کوه
دیدار میکند
شرایط گاهی ایجاب میکند که شاعر ابتدا رویِ مفاهیم را در شعر بیان کند. به بیان دیگر مفاهیم در فراوانی خود آنقدر تعمیم گردیده که دیگر نیازی نیست شعر را در چند جهت در خودش مداخله بدهیم، شاید که نفی نظم رفتار شعری سبب دگرگونی محتوا گردد.
تفکر «خورشیدی» در شعر به شدت نوگرایانه است. در این شعر تکامل صرفا در موضوع است و الفبای این گستردگی علت و معلول؛ اما پیامد نگرش شعر خورشیدی بیشتر درونی است و تکرار مکرر این گسترده همیشه همسو با شعر نخواهد بود. در بند دوم شعر، پرندگان نگاه متفاوتی از مرگ است که آغوش مرگی نو را در مرگهای دیگر نشان میدهد.
در بند سوم چنان عمیق خودش را در مرگ رها میکند که نشانهگذاریهایش وضعیتی را که درگیر آن است نشان میدهد.
.
پانوشت: این یادداشت خلاصهیی از متن بلند نویسنده است که توسط سردبیر انتخاب شده است.
*تیتر انتخاب سردبیر از متن است.
- نویسنده : جعفر محمدی واجارگاهی
- منبع خبر : اختصاصی