تیترما- بهرام خاراباف / مجموعهداستان«ماهی، مینو و دیگران» را «انتشارات یانا» در اردیبهشت ۱۴۰۱ منتشر کرده است. ماهی، مینو و دیگران با قطع رقعی، دارای ۶ داستان و ۱۱۴ صفحه است و با قیمت ۴۵ هزارتومان روانهی بازار نشر شده است.
یک هفته است درگیر خواندن مجموعه داستان«ماهی، مینو و دیگران» هستم و بعد از دو بار خواندن، میخواهم با نوشتن تکلیفام را با مجموعه داستان تازهی «افشین معشوری» روشن کنم.
احساس می کنم اوقاتم خیلی تلخ است و این تلخی ناشی از خواندن کتاب نیست، ناشی از شرایطی است که در آن زندگی میکنیم و «ماهی، مینو و دیگران» بازتاب همین شرایط است.
تمرکز اولین داستان با نام «روزگارسگ» روی فضای داستان است، فضایی سرد، بیعاطفه، متروکه و فضایی که به جهان ارواح شباهت دارد. از همان بدو ورود به داستان همهی اِلِمانها و نشانههای تنهایی و بیکسی آدم قصه یکی یکی برشمرده میشود.
«شب تاریکی بود. صدای زوزهی گاه و بیگاه سگی در دوردست میآمد. انگار حیوان زخمی بر تن داشت که با شب قسمت میکرد.» ص ۷
قصه با این جملات آغاز میشود و در ادامه شاهد ورود مردی زخمی با لباسهای بدبو به روستایی هستیم که در بدو ورود، یک سگ به استقبالاش می آید و مرد نمیداند به کی و کجا پناه ببرد، درحالیکه آدمهای روستا او را از خود میرانند، سگ او را در پناه خود میگیرد.
«سگ پشمالوی تمیزی را دید که صورتاش را به گونههای او میکشید. تمام تواناش را جمع کرد و آرام دستی به صورت سگ کشید و بغلاش کرد. سگ هم انگار بدش نیامد در آن سرما کسی نوازشاش کند. گرمای بدن حیوان باوفا، کمی آراماش کرد.» ص۱۱
به موازات این فضای یخزده، سرد و بیپناه جابهجا بازگشت به گذشته را داریم. بازگشتی که توام با نوعی حسرت است. آنجا که آغوش مادر است(نان و پنیر و گردو). رفت و برگشتهای زمانی، گاهی با نشانههایی همراه است و گاهی هم نه!
«چشماش که به نان و پنیر افتاد، احساس کرد مادرش برایش صبحانه حاضر کرده است.» ص۱۲
و یا با جملهی «دوباره غرق خیالات خودش شد.» و «یادش آمد» به گذشته میرویم. در همین قسمت داستان، بازگشت به زمان حال با جملهی «هنوز نخوردی که» صورت میگیرد. در این قصه، «فضا» شخصیت اصلی داستان است. «فضای سرد، عبوس و بیعاطفه» فضایی که بوی مرگ میدهد.
«لنگلنگان راه افتاد. سگ هم با او همراه شد. به دالان نرسیده، چشماش به حمام افتاد. داخل رفت. بوی مرگ میداد. آیینهی روی دیوار را دید که گرد و غباری چندساله روی آن نشسته و انگار هرگز او خودش را در آن تماشا نکرده است.» صص۱۷-۱۸ و در ادامه: «اینجا به جهان ارواح شبیه بود.»
به غیر از اولین داستان، تمرکز بقیهی قصهها روی شخصیتهاست. شخصیتهایی که در فضای سرد و بیروح و در عین حال امنیتی و پلیسی شکل میگیرند.
در داستان «وقتی چشمات پُرِ خوابه» شاهد هنرمندان و منتقدینی هستیم که همگی مُفنگی و عقدهیی و فضلفروشاند و کارشان تمسخر دیگران است و اگر دستشان برسد دزدی آثار سایر هنرمندان.
در این قصه «قهوهخانهی ممتقی» الگویی از تجمعات روشنفکری است که در آن هر کسی ناماش را منتقد ادبی میگذارد و در غیاب هنرمندان شروع میکنند به ترور شخصیت دیگران و در باریکترین مسئلهی شخصی او ریز میشوند، نکته میگیرند و میخندند.
«دست خودشان نیست، از تمام خاک زمین تنها جایی که تحویلشان میگیرند، همین کافه است.» ص۲۲
نویسنده در اینجا تصویری از قهوهخانه به دست میدهد که قابل تأمل است.
«جایی با عرض کمتر از سه متر و طول کمی بیش از دوازده متر که بعد از چهلوپنج سال که از ساختناش میگذرد، با هر بار آسفالت شدن خیابان گود رفته و قهوهچی مجبور شده کف دکان را بالاتر بیاورد. این شده که الان سقف «چایخانهی ممتقی» به اندازهی آسمان همین اوباش کوتاه شده و در حالت عادی هم نفس آدم میگیرد.» (همان)
«ماهی» هم بهخاطر زن بودناش مورد تعدی قرار میگیرد و هم به خاطر فرودست بودناش در جامعه. مرگ و میر، طلاقهای پی در پی، ازدواجهای از سر اجبار و صیغهی موقتی و اعتیاد؛ و به دنبال همهی اینها پلیس و بازداشت و زندان و توهین، معضلاتی هستند که طبقات فرودست جامعه را مدام در «تحدید» نابودی و «تهدید» اضمحلال قرار میدهند و ماهی هم از این قاعده خارج نیست.
در گودی افتادن و کوتاه شدن سقف آسمان روشنفکری در سالهای اخیر را به خوبی در سرنوشت «قهوهخانهی ممتقی» میشود دید، که این به گمان من طنزی گزنده است.
داستان از زبان اول شخص بیان میشود و به همین خاطر، پایان قصه چنانکه برای خود راوی قطعا مشخص نیست، برای ما هم که داستان را از زبان او میشنویم بهطور قطع معلوم نیست. قصه به صورت خطی است. بیگذشته و بیآینده! گویی آدمها در چنبرهی زمان حال به شدت گرفتارند.
عنوان قصه «وقتی چشمات پُرِ خوابه» برای این داستان تلخ، عنوانِ طنازانهیی است. استفاده از زبان گیلکی در گفتار، ضمن آنکه می تواند اشاره به محدوده و تنگی شخصیتها باشد؛ موجب ملموستر شدن آدمهای قصه میشود.
در داستان «ماه افسونگر سر به زیر» شاهد فردی هستیم که سالها برای خانواده و اطرافیان -و حتی همسرش- ماهرانه نقش بازی میکند و این شخصیت به نوعی پیوند میخورد به سیاستمدارانی که برای ملتشان نقش بازی میکنند و هیچوقت همانی نیستند که در ظاهر نشان میدهند.
این بیهویتی، در آخرین داستان مجموعهی «ماهی، مینو و دیگران» با نام «آپارتمان میدان گلها» به شکل دگردیسی و تغییر ماهیت دادن در گروههای روشنفکر اپوزیسیون و خارج نشین خودش را نشان میدهد و نهایتا این تودهی مردماند که در چنین فضای بیماری زیر خروارها مصیبت و فقر و اعتیاد و تبعیض و بگیر و ببند، زندگیشان را به فنا میدهند و در گوشهی تنهایی و بیکسی به فراموشی سپرده میشوند.
«قهوهخانهی ممتقی» الگویی از تجمعات روشنفکری است که در آن هر کسی ناماش را منتقد ادبی میگذارد و در غیاب هنرمندان شروع میکنند به ترور شخصیت دیگران و در باریکترین مسئلهی شخصی او ریز میشوند، نکته میگیرند و میخندند.
داستان «ماهی» بازتاب چنین وضعیتی است. دوست دارم در مورد قصهی ماهی بیشتر و موشکافانهتر بنویسم، چون احساس میکنم خودم هم از طیف و طایفه آدمهای همین قصه هستم. آدمهای «داستان ماهی» نه از جنس روشنفکرنماها هستند، نه از جنس بازیگران بیهویت و یا حاکمان سرکوبگر! از جنس تودهی مردماند؛ اما در این قصه تودهی مردم معصوم نیستند و ما اینجا با داستانی عوامزده روبهرو نیستیم.
عوام در نقشهای مزورانهیی که بر آنها تحمیل میشود-اگر چه شاید مقصر نباشند- اما قطعا در پذیرش آن و در تن دادن به هر شرایطِ پستِ غیرانسانی مقصرند. قصه اما کاری به قصر و قصور ندارد، شرایط را توصیف میکند و اینکه چطور در شرایط غیرانسانی آدمها له و لورده و مچاله میشوند.
«ماهی» هم بهخاطر زن بودناش مورد تعدی قرار میگیرد و هم به خاطر فرودست بودناش در جامعه. مرگ و میر، طلاقهای پی در پی، ازدواجهای از سر اجبار و صیغهی موقتی و اعتیاد؛ و به دنبال همهی اینها پلیس و بازداشت و زندان و توهین، معضلاتی هستند که طبقات فرودست جامعه را مدام در «تحدید» نابودی و «تهدید» اضمحلال قرار میدهند و ماهی هم از این قاعده خارج نیست.
اتفاقها و داستانهای ریز و درشت زیادی در زندگی ماهی میافتد. رفت و برگشتهای زمانی به نسبت اندازهی قصه بسیار زیاد است و گاهی این شکستهای زمانی و وفور اتفاقات، موجب سرگردانی خواننده میشود. به گمانم «داستان ماهی» جای کار بیشتری دارد و شاید لازم باشد به حد یک داستان بلند ارتقا پیدا کند؛ اما در شکل کنونی هم بهغایت، محرمیت و ستمی که به زنان فرودست جامعه میشود را عیان میکند.
در نهایت، به گمان من قصههای «مجموعه داستان ماهی، مینو و دیگران» بازتاب بیروتوش واقعیتهای تلخ و گزندهی چند دههی اخیر جامعه ماست. وقتی خواندن کتاب را تمام کردم، از خودم پرسیدم:
«آیا مفری هم برای برونرفت از این منجلاب هست؟»
در درون داستانهای «ماهی، مینو و دیگران» این مفر را نمییابم، مگر خود ادبیات. قطعا نویسنده فیلسوف نیست، مبلغ اخلاق و دینمدار هم نیست. نویسنده، نویسنده است. بازتابانندهی چیزی است که بر او و دیگران میگذرد، حتی اگر این بازتاب انتزاعی باشد.
تمرکز اولین داستان با نام «روزگارسگ» روی فضای داستان است، فضایی سرد، بیعاطفه، متروکه و فضایی که به جهان ارواح شباهت دارد. از همان بدو ورود به داستان همهی اِلِمانها و نشانههای تنهایی و بیکسی آدم قصه یکی یکی برشمرده میشود.
آنچه که مرا به عنوان عاشق ادبیات از چنبرهی زشتیها و پلیدیها میرهاند، خودِ ادبیات است. نحوهی چگونگی و چینش کلمات، شیوهی بیان، جملهبندیها، شخصیتسازیها، فرم و ساختمان قصه.
معجزهی ادبیات بر تمام واقعیتهای سخت و زمخت غلبه میکند. حتی بر واقعیتهایی که خود ادبیات بازگوکننده و منعکسکنندهی آن است. پس اگر قرار باشد به این سوال دوباره جواب بدهم که «آیا مفری برای گریز از پلشتیهایی که جهان ما را دربرگرفته است، هست؟» پاسخ میدهم «بله هست، با خواندن داستان و غرق در هنر و ادبیات شدن…»
خواندن مجموعهداستان «ماهی، مینو و دیگران» را به آن دسته از علاقهمندان ادبیات که دوست دارند شاهد بازتاب شرایط غیرانسانی حاکم بر جامعه در داستان باشند، توصیه میکنم.
مشهد-بهرام خاراباف
۲۹/۳/۱۴۰۱
برای خرید آنلاین «ماهی، مینو و دیگران» اینجا کلیک کنید
- نویسنده : بهرام خاراباف
- منبع خبر : اختصاصی
مریم جاوید
تاریخ : ۳۱ - خرداد - ۱۴۰۱
عالی و پر محتواست!