در سوگ شرافت
در سوگ شرافت
آن‌قدر انسانی زیست که هم‌چون تصنیف‌هایش به عالمی دیگر سفر کرده است، سبک بال و عاقبت به خیر، و حالا ما مانده ایم و این ماتم‌کده، این اشک‌های جاری، که قرار است سهم خودمان باشد.

میلاد خوش تراش لنگرودی
میلاد خوش تراش لنگرودی

مگر آدمی چه می‌خواهد از زیستن در این گیتی، وقتی کوهی باشی در سرزمین ادب و فرهنگِ این مرز و بوم، وقتی آهی باشی بر دل‌های بی‌قرار مردم، به خاطر سپردن پرواز نام دیگر رستگاری است. او سال‌ها هم‌جوار شاعرانگی‌ها بود و به خوبی می‌دانست پرنده مردنی است، زین سبب پرواز را به خاطرش سپرد.

محمدرضا شجریان

من هم هم‌چون بسیاری از مردم نمی‌توانم مدعی هواداریِ استاد باشم، هواداری آدابی دارد، رسمی دارد، روزی گفته بود: گاهی در لابه‌لای تصنیف‌ها پر می‌کشد و از اجتماعات دور می‌شود و به دنیایی دیگر ورود می‌کند و بعد از مدتی که چشم باز می‌کند و می‌بیند که روی زمین است.

راست‌اش هواداری عالمی می‌خواهد دگر، این‌که با تصنیف‌هایش غرق شوی میان دریای عمیق معرفت، اما قرار نیست حتما پروانه باشیم، قرار نیست شب و روز تصنیف‌هایش از پخشِ ماشین‌مان به گوش برسد تا شیفته شخصیت‌اش شده باشیم.

وقتی هنوز ربنایش ما را به سفره‌های پر مهر ماه رمضان پرتاب می‌کند، وقتی مرغ سحر، ناله‌هایش را در یک شب سرد کنار دوپاره چوب و آتش ما را با قطره‌یی اشک مانوس می‌کند، وقتی «تفنگت را زمین بگذار» می‌شود میراث خونِ جگرهای تظلم‌خواهی تاریخی ما، وقتی با بغض می‌گوید : من در میان مردم خود، برای مردم خود، در کشور خود از خواندن محرومم، و تا پوست و استخوان‌مان می سوزد از این غربت، دیگر فرقی نمی‌کند هوادار باشی یا نه! این‌جاست که در سوگ شرافت قد خمیده ای و انگار شجریان می‌شود کهن الگوی استقامت و آزادگی .

با خودم فکر می‌کنم مرغ سحر دیگر ناله‌یی ندارد، او را وصال معشوق رنج می‌کاهد، مصداق شعر سعدی است: گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی… او حالا آن‌قدر انسانی زیست که هم‌چون تصنیف‌هایش به عالمی دیگر سفر کرده است، سبک بال و عاقبت به خیر، و حالا ما مانده ایم و این ماتم‌کده، این اشک‌های جاری، که قرار است سهم خودمان باشد و این خاکستری که به هوا پاشیدن‌اش، مویه‌های نسلی است که سوگ شرافت دچار عذاب وجدان‌اش نموده است.

روحت شاد استاد

 

  • نویسنده : میلاد خوش تراش لنگرودی
  • منبع خبر : اختصاصی