غرق شده‌ام در این حماقت کبود
غرق شده‌ام در این حماقت کبود
خوانش و مکث واکاوانه بر همه‌ی شعرهای معشوری در این مجموعه، بر ذهنِ نگارنده‌ی این سطور، هرگونه وابستگیِ مانیفستی‌اش را به جنبشِ‌های شعریِ شناسه‌مند، رد می‌کند و با این‌که گرایشِ فرمیک به ساختارِ شعرِ «موج‌ناب» دارد؛ اما در درون‌مایه‌ی شعرهایش، استفاده‌ی ابزاری از فکر دیده نمی‌شود، چون آفرینه‌هایش، تراوشِ اساس‌مندِ ذهنیت و تفکر اوست، نه ابزار اندیشه‌اش.

 

محسن آریاپاد

درنگ بر «بومی‌گراییِ» مجموعه‌ی شعر سپیدِ ترانه‌یی برای ماه‌منیر

آفرینه‌ی شاعر افشین معشوری

آن‌چه که در پی می‌خوانید، قرار بود به صورت جامع، در نگرش بر مجموعه‌شعرِ یادشده از تریبونِ نشستِ نقد و بررسی، در شهر لنگرود، به تاریخ ۵- ۱۲- ۱۳۹۸، رسانا شود که به دلیل جلوگیری از شیوع ویروس کرونا ملغی شد و به چکیده‌ی زیر در این نگاشته، گرد آمد:

افشین معشوری، شاعر، روزنامه‌نگار، جویش‌گرِ ادبی، فرهنگی، اجتماعی-
سردبیر و مدیرمسئول دوهفته‌نامه‌ی خردورز-
صاحب امتیاز و مدیرمسئول سایت خبری، تحلیلی تیترما-
سردبیر ماهنامه‌ی اجتماعی- فرهنگیِ عطر شالیزار
با آفرینشِ مجموعه شعر یادشده، نشان داد که مانندِ برخی از روزنامه‌نگاران، به انگیزه‌ی تفنن و پیوستگی با کنشِ ژورنالیستی، به طور اتفاقی، یا خودآزمایی، مبادرت به سرودن نکرده است. باشندگیِ نکته‌های نشانده در مضمون و گزینشِ واژه‌ها و پیوندِ همنشینیِ آن‌ها در جمله‌ها و عبارت‌ها و خوشه‌ی سخن در پیکره‌ی شعریت در این مجموعه، گواه بر این‌ست که معشوری، وابستگیِ جدی به شعر دارد و از ویژگیِ ذاتیِ «شاعری» برخوردارست و شاید همین ویژگی، موجبات روزنامه‌نگاری‌اش را فراهم آورده و او را به امور فرهنگی- اجتماعی، دل‌بسته کرده است.
درستیِ این گمان را، در شعری که پشت جلدِ کتاب درج است، می‌توان حس و درک‌ نمود:

همه‌ی کاغذها/ سفید مانده‌اند/ و استکان کمر باریک/ خالی از احساس!/ کجای جهان، عقربه‌ای-/ ایستاده به تماشای تو!… ص ۳۵

شعر، در کوتاه‌وارگی‌اش، مواج‌تر از بارِ رُویه‌‌ی خود، برای کشفِ برگویی‌های نهفته در متن، بر حافظه می‌نشیند و فراتر از حجم‌ِ برداشت‌ها و بازدهی‌ها در کانون پذیرشِ نکته‌سنجانِ کارآمد، سویه‌های گوناگون می‌گسترد.

آغازِ شعر، با نمودارکردن یک زمانِ پس‌مانده‌، گرانشِ چندپهلو را بازنمود می‌کند و بازترین لایه‌اش، نمای گویایی از انگاره‌ی نقبِ تاریخ است که مسئولانه، «بی‌احساسیِ» انسان را با نماد‌های «سفیدماندنِ همه‌ی کاغذها»، و «استکان خالی» و «عقربه» به مخاطب، هشدار می‌دهد و درگاهِ تاویل را از دریچه‌های تودرتوی معنا می‌گشاید و به شاعرش، شناسه‌ی ژرف‌نگری و نوآوری‌هایی را می‌دهد که در رنگ‌گونه‌های معنای همزمانی با وضعیتِ حالِ مخاطب، برجستگی دارند.

خوانش و مکث واکاوانه بر همه‌ی شعرهای معشوری در این مجموعه، بر ذهنِ نگارنده‌ی این سطور، هرگونه وابستگیِ مانیفستی‌اش را به جنبشِ‌های شعریِ شناسه‌مند، رد می‌کند و با این‌که گرایشِ فرمیک به ساختارِ شعرِ «موج‌ناب» دارد؛ اما در درون‌مایه‌ی شعرهایش، استفاده‌ی ابزاری از فکر دیده نمی‌شود، چون آفرینه‌هایش، تراوشِ اساس‌مندِ ذهنیت و تفکر اوست، نه ابزار اندیشه‌اش.

 

بازتاب‌دهندگانِ کلامیِ تکانه‌‌ی «شعر ناب»، با آرمان‌گرایی در شعرشان، به مرور از هم منشعب شدند. سمت و سوی زادبوم‌گرایانه‌ی جنوبی، در حوزه‌ی زبان‌شناختی و گرویدن به چیدمانِ واژه‌های آرکائیک، و توجه به روایت‌های شناسای منطقه‌ای، وضعیتی را رقم زد و بازتاب‌هایی را پدید آورد که «شعر ناب» نتواند در رسای نام‌‌اش، به یک جریانِ همبسته و پیشرو و پایدار تبدیل شود.

شعرهای بُن‌‌گرای این‌ مجموعه، خیلی بیشتر از حجم اوراق‌اش، در بسترِ نگرش، قابلیتِ و بازتابِ نگارش را دارند و به گواهیِ نکته‌های‌ نگاشته در این نقدنوشت، داستانک‌های مغشوشِ بسته‌بندی شده در عنوان‌های افاده‌محور و منحرف در بن‌بستِ کج‌راهه‌های تعلیقی و کوره‌راه‌های نگون‌‌بنیانِ هذیان‌گویی و یا پرش‌نامه‌های پریش‌نویسی که در بیانیه‌های مبهم و پرهیب‌های گمراه کننده می‌لولند، نیستند. شعرهایی هستند که با سرشتِ شعریتِ شایسته، جامعیتِ شناساندن خود را در متن‌های برازش‌آفرینِ انباشت‌های ادبیِ زبان فارسی دارند

گذشت زمان هم، با دگرگونی‌های پیش‌بینی‌ نشده به گونه‌ای پیش رفت که تکانه‌ی «ناب»، زایش‌هایی مانند «شعردیگر» و… داشته باشد و تجزیه شود و باشندگی‌اش از جایگاهِ شکل‌وارگی به پذیرشگاه اندام‌وارگی، به‌روزرسانی نشود.

در این روند، اوضاع سیاسی- فرهنگیِ جهان، پس از انقلاب اسلامی ایران با پراکندگیِ آراءِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، ادبی و ظهور پدیده‌‌ی «پست مدرنیسم»که مقوله‌ای سلبی‌ است و تابعِ هیچ ایجابی نیست و در تب وتابِ جنبش‌های فرازمانیِ منطقه، جریان‌ها و اصول پایدارِ گذشته را، در گذری هم‌دوش با دگرگونی‌های فرانگر، به دایره‌ی سئوال می‌کشانَد، بدیهی است که ادبیات، به‌ویژه شعر، در یک سو ثابت نمانَد.

جریان شعر دهه‌ی هفتاد تکانه‌ی پسین بود؛ اما شاعرانی که مانیفست‌‌پیشه و بیانیه‌پذیر نبودند؛ برنده‌ی میدان شدند و با گونه‌های متفاوت سر از رُستنگاهِ آزادواریِ شعر در آوردند.
رویکرد شاعرانه‌ی افشین‌‌‌ معشوری، به گواهِ خطِ فکریِ بهره‌ساز در این مجموعه، با حفظ درون‌مایه‌های نوستالژیک، در رده‌بندیِ شعری، در بخشِ بومی‌گرایی، ممکن‌ است شباهت‌هایی با خط فکریِ برخی از شاعرانِ «شعر ناب» و منشعب‌شده‌‌ها داشته باشد؛ اما سروده‌هایش به استناد بن‌مایه‌های رهاشده از بستگی، شعارهای وابستگی و سیاسی نیست.

فریاد آگاهی‌بخشی‌های اندوهِ بی‌فرهنگیِ زمانه است تا آشکارگیِ بهره‌کشی‌‌های استعمار را که در سطح جهان، بساطِ شوم پهن کرده‌‌اند، به حافظه‌ها رهنمون کند.
لایه‌گشایی از شعر «ماه‌منیر» ص ۱۴، به‌خوبی می‌تواند از تابلوی انگیزه‌پردازیِ شاعرش، پرده‌برداری نماید :

میان خون/ در ازدحام بوی باروت/ لاشه‌های مُثله/ چسبیده بر دیوار معابد/ تو/ لبخند می‌زنی/ بر بخت ماه‌منیر/ که پاره‌ای از هویت‌اش/ در کابل/ پشت نقاب خواهرش جا مانده/ و تکه‌های دیگرش/ کمی آن‌سوتر/ در ویرانه‌های یمن/ خیابان‌های بحرین/ و حتی در حلب/ در موصل/ می‌خراشد روح سرگردانی را/ که گرداگرد جهان/ می‌گردد و/ بر گرده‌اش می‌کشد-/ زخم‌های ناسوری را/ که از سور توست/ در سوریه/ میان این‌همه آتش/ این‌همه خون/ تو می‌خندی/ و من! / خون گریه می‌کنم/ برای پاره‌ی جگرِ ماه/ جگرِ منیر/ و ماهی که/ منیر نیست.

شعر، گنجایشِ برداشت و نگرهای چندگانه را دارد و به تناسبِ توانشِ نگرندگان، بازگشا می‌شود.

در نگاهِ نخست، شاید این پندار پدید آید که شعر با متن روایی‌اش نمادِ «بومی‌گرایی» ندارد با کمی دقت، آشکار می‌گردد که برای گشایشِ کلید‌واژه‌هایش باید از منبعِ تفکر و تشخیص، هزینه نمود؛ چون جنس ِگفتمان‌اش، با برتافتگی در پهنه‌ی متن، یک لوحِ روایت‌محور نیست، با درونِ ژرفی که در پسِ واژگانِ ناپیچیده دارد، سُکانِ شعریتی‌ را راهبری می‌کند که از آغاز تا پایان‌‌، در بسترِ روایت‌شناسی وجاهت یافته ولی به بومی‌گراییِ زادگاه‌اش منحصر نشده است.

ذهنیت پربار شاعر، این‌بار، به واژه‌ی «بوم»، گرایش و گستره‌ای چشم‌گیرتر در جایگاهِ «خاورمیانه» داده که مجموعه‌اش، «ایران» را هم شامل است و با اندک واژگانِ درخور، به آشوبِ مخربِ جنگ‌های شوم و کشتارِ سبب‌مند این منطقه اشاره دارد و پس از هشدار به مخاطبی که می‌تواند از عین‌های پدیدارشناسانه‌ و بازنماشده‌ی متفاوت باشد، کنایه‌ی لبخندزدن به «ماه‌منیر» را با این اشاره که پاره‌ای از هویت‌اش را در «کابُلِ» افغانستان در نمادِ «نقاب» خواهرش جا‌ گذاشته،‌ با میانجیِ نشانه‌های تودرتوی «پییرسی»، رسانا نماید.

موقعیتِ جغرافیایی «افغانستان» که پیشینه‌ای قابل تامل از تمدنِ کهن دارد و حدِ فاصلِ آسیاهای غربی و شرقی و جنوبی و خاورمیانه است، با موقعیت حساسِ ژئواستراتژیکیِ تاریخی‌، در پیشانیِ شعر، صدرنشین شده تا در خوانشِ «هرمسی»، با پیوندِ نشانه‌های مربوط و قوامِ سازواره‌ی پیوستار، به «یمن»، «بحرین»، «حلب»، «موصل» و «سوریه»، که از مکان‌های خاورمیانه‌اند، در چالش‌های مضمون‌ساز، روح‌ِ سرگردانی و عفونت زخم‌ها را خراش دهد.

هنرِ برجسته‌ی شاعر در این شعر، بارور نمودنِ بیش از ظرفیتِ واژه‌ها، در زیر پوستواره است که بسامدِ آن‌ها در پرتاب‌ها و گسست‌های منتهی به پیوند، بینامتنیتی به‌دور از مطلق‌اندیشی را به انگاره می‌‌آورد.

مجموعه‌ی مورد بررسی، حاوی شش شعر کوتاه است و بقیه‌‌ی شعرها، در حجم متوسط و بلندند.
گاهی مشاهده می‌شود که برخی از شاعران در پروراندنِ محتوای شعرهای ماوّل‌محورِ کوتاه یا بلند، تواناییِ چسبنده‌سازیِ متن را ندارند و پراکندگیِ حجم و گریزندگی از تاثیر و حس و حال را به حسابِ سبک‌های بازیگوش و بی‌شناسه و تخریب‌گر و ناپسندِ مدرن می‌گذارند.
معشوری با زیبایی‌شناختی ویژه‌ی به‌کارگرفته‌ از رُویه‌ی خوش‌نمودِ «بازی با زبان»، در بن‌مایه و ساختواره‌ی همه‌ی شعرها، جلوه‌ای خوش‌ترکیب و کارآمد عرضه نموده است، به‌طوری‌که غنامندیِ معنازاییِ شعرها، بیشتر در بستر این ویژگی، هستی یافته‌اند. شعر کوتاه ص ۵۲ در نمودار وجهِ آیرونیک، گواهِ ویژگیِ یادشده است :

آرام ترین خیابان/ در نشخوار نرم‌ترین واژه/ یک‌صدا/ در انتظار یک وهم/ نشسته بر قایقِ پوسیده/ غرق شده‌ام/ در این حماقث کبود…

باشندگیِ بینامتنیت با بندهای چالش‌گر و لنگر‌انداز در همین متنِ کوتاه، در حواشیِ سفیدخوانی‌های ناشی از ترکیبِ رهنمون‌گرِ جمله‌ها، برای شکل‌گیریِ متونِ نهفته، آشکارگیِ محسوسی را سازمان داده است.
به دیدارِ نمونه‌ای از بازیِ زبانیِ زایش‌گرِ معشوری، در اپیزود نخستِ شعر «کاغذ کاهی» ص۱۷ می‌رَویم :

از تمامِ زمین و آسمان/ آس ِمان ماند/ و ما- ی- بی”نون”/ که “آب”دیده شدیم/ در تحکُمِ آسِ برنده/ که پرنده‌ها/ یک‌یک/ دانه‌ نچیده/ از کفترخوان متروک محله‌ی پدر/ دل به کوچ بستند/…

بستارِ این نوع پیوستار، ژرف‌بینی در اندیشه‌ورزی بر تبارِ واژگانِ همسان‌ساز و کشفِ بهره‌جوییِ بسنده در گویش‌وری را می‌خواهد تا بازیِ زبانیِ ناشی از دو نیم کردن‌ِ واژه‌ها درنگِ نوآوریِ معنا را برآیند کند.

ترانه یی برای ماه منیر
شعرِ «گاوها» : ص ۴۳
سپیدی پرچم مرا/ از یاد برده‌اند/ سرخ‌هایی که/ می‌چرند قرن به قرن/ دهه به دهه/ در مراتعِ سبز سرزمین‌ام/ اسب‌ها/ این اسب‌های سرخ و سپید/ در بی‌حواسیِ چارودارهای رنگی/ که در تویله‌ی سرخ‌ها/ رنگ به رنگ می‌شوند/ ایستاده‌اند/ به نشخوار/ دشنام‌های آبدار طبیعت/ به گاوهایی که/ شیر نمی‌دهند/ و شاخ‌هایی که/ پاره کرده است/ پرچم/ سبز و سپید و سرخ/ این‌گاوها…/ گاوها…/ پاره کرده‌‌اند/ پرچم…پر… چم…

نگرشِ محوری به شعر«گاو‌ها»، این بایستگی را می‌انگیزاند که در باره‌ی پایگانِ «بیان‌گری» در ارتباط با اصول هنر «به‌ویژه در هستیِ شعر» ، از دیدگاه « کالینگوود» فیلسوف انگلیسی، به چکیده، سطوری در پی نگاشته شود :

«بیان‌گری»، عنصری درنگ‌مند در هنر، توصیف شده است و رایِ فیلسوف نام‌برده، به اختصار براین‌ست که هر بینشِ تخیّلی، به‌ گونه‌ای، یک تجربه‌ی ناشی از حس است که با کارکردهای «آگاهی»، به تخیّل تبدیل می‌شود. بیان‌گری در پدیده‌ی شعر، نقشی برجسته دارد.

جایگاه تخیل هم در باور این فیلسوف با عنصر زیبایی‌شناسی، پیوندی استوار و کشش‌مند را پوشش می‌دهد و هنرِ واقعی، از آمیختگیِ «تخیل» و «بیان» شکل می‌گیرد که همتراز هم‌اند و در تخیلِ مخاطبان، بازآفرینی می‌شوند.

ذاتِ عاطفه، نیرو و نظمِ سامان‌یافتگی و رسانگیِ بسنده را ندارد و «هنر»، که در این نگرش، به «شعر»، معطوف می‌شود؛ وجودِ خارجی‌دادن به آن‌چه که در پپش، وجودِ درونی داشته، نیست؛ بلکه روندِ کنشی‌ست که جوششِ تخیل را کشف می‌کند و در حقیقت، هنرمند خودش را بازمی‌یابد و به جایگاه شاهنده‌ی خودشناسی می‌رسد. کالینگوود معتقد است که «بدترین بیماری، تباهیِ ذهنیِ افراد جامعه و ناآگاهی است که دوای آن –هنر- است»

شعر «گاوها» ، با توانشی که دارد، تفکر و باورِ کالینگوود را بازتاب می‌دهد که در نمادها و روایت‌های شناسای سازگار با «بومی‌گراییِ» محسوس، در انسجامی شایان، با عاملیت ِ«چارودارهای رنگیِ بی‌حواس» در متنِ اتفاقاتی که با نمادها و استعاره‌های مربوط و شناسه‌مند و پیشینه‌دار، بیماریِ تباه شدنِ ذهنِ افراد جامعه و ناآگاهی را نمامند می‌کنند، سروده شده است.

خوانش و مکث واکاوانه بر همه‌ی شعرهای معشوری در این مجموعه، بر ذهنِ نگارنده‌ی این سطور، هرگونه وابستگیِ مانیفستی‌اش را به جنبشِ‌های شعریِ شناسه‌مند، رد می‌کند و با این‌که گرایشِ فرمیک به ساختارِ شعرِ «موج‌ناب» دارد؛ اما در درون‌مایه‌ی شعرهایش، استفاده‌ی ابزاری از فکر دیده نمی‌شود، چون آفرینه‌هایش، تراوشِ اساس‌مندِ ذهنیت و تفکر اوست، نه ابزار اندیشه‌اش.

شعرهای بُن‌‌گرای این‌ مجموعه، خیلی بیشتر از حجم اوراق‌اش، در بسترِ نگرش، قابلیتِ و بازتابِ نگارش را دارند و به گواهیِ نکته‌های‌ نگاشته در این نقدنوشت، داستانک‌های مغشوشِ بسته‌بندی شده در عنوان‌های افاده‌محور و منحرف در بن‌بستِ کج‌راهه‌های تعلیقی و کوره‌راه‌های نگون‌‌بنیانِ هذیان‌گویی و یا پرش‌نامه‌های پریش‌نویسی که در بیانیه‌های مبهم و پرهیب‌های گمراه کننده می‌لولند، نیستند. شعرهایی هستند که با سرشتِ شعریتِ شایسته، جامعیتِ شناساندن خود را در متن‌های برازش‌آفرینِ انباشت‌های ادبیِ زبان فارسی دارند که به نمونه-

شعرِ «یکی از ما» ص۴۵ که با ویژگیِ گریز از روایت‌گری و سازگار با راهکارهای خوانشِ روایت‌شناسیِ مبتنی بر ساختارهای تعمیم‌یافته‌ی نهفته در لایه‌ها، هم‌شیوه با «تاریخ‌گراییِ نوین»، آفریده شده است، درج می‌شود‌:

یکی از همین روزها/ آفتاب که سر بزند/ رهگذر/ ردّی خواهد دید/ از رفتن و بازنیامدن/ کفش‌ها/ به انتظار خواهند نشست/ و بطریِ نیم‌خورده/ پیغامِ انتحار کسی را/ در گوشِ گوش‌ماهی‌‌ها/ زمزمه‌ خواهد کرد/ یکی از همین روزها/ همین شب‌ها/ سحرگاهان شرجی و شور/ به دریا خواهد زد/ آن که/ روزها/ سال‌ها/ و شاید قرن‌ها/ غریق بلاهت جمعی است/ یکی از میان همین خنده‌های سرخوش/ همین…

راستای نگرشِ «تاریخ‌گرایانه‌ی نوین» تاکید بر «متنیتِ تاریخ» و «تاریخیتِ متن» دارد که به رویکردِ بایسته، این دو طرح، با روش‌شناسی متناقض روبه‌رو می‌شوند که همان تناقض، زاینده‌ی جنبه‌های آیرونیکیِ معنا، می‌گردد و به جوهر شعر، بازتاب و غنای تاویل و گفتمان متواتر می‌‌دهد و بحثی درازدامن است که به صورت کوتاه می‌توان نوشت: «متنیت تاریخ»، بسته‌ای از نشانه‌های دیرینه‌شناسانه است که ایجاد شناخت خودبسنده را در پی دارد و در شعر با حلولِ عناصرِ یادمان‌زای محسوس، جلوه‌گری می‌کند.

با آرزوی ناایستاییِ قلم و اندیشه‌ی-
افشین معشوری گرامی
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
محسن آریاپاد

  • نویسنده : محسن آریاپاد