سهل و ممتنع‌های «زندگی روزمره‌ی ایرانی»
سهل و ممتنع‌های «زندگی روزمره‌ی ایرانی»
مسأله‌ی روزمره، زمان روزمره، آینده ی روزمره، نوستالژی روزمره، تعارف روزمره، چای روزمره، قدم زدن روزمره، جهان وطنانگی روزمره، لذت گرایی روزمره، ایبوک روزمره، مرگ روزمره، عاشورای روزمره، تجدد روزمره و بالاخره زنانگی روزمره.

زندگی روزمره ایرانی

تیترما – مسعود پیوسته / کتاب جامع «زندگی روزمره ایرانی»، روایتی خودمردم نگارانه، اثر استادِ انسان‌شناسی و‌ مطالعات فرهنگی، نعمت الله فاضلی است که زمستان ۱۴۰۳ از سوی انتشارات همرخ منتشر شد.

تاکنون درباب «زندگی روزمره» در موضوعات متنوعش آثاری به جامعه مخاطب ایرانی عرضه شده، ولی به نظر می آید این کتاب تازه منتشرشده، آنقدر جامعیت در موضوع زندگی روزمره‌ی ایرانی دارد که بتوان آن را حتی به نوعی دایره المعارفی از زندگی روزمره ی جامعه ایرانی انگاشت.

نویسنده در مؤخره‌ی این کتاب پانصد، ششصد صفحه ای پرمنبع و پرمرجعش، نقل قولی از ماکس ونمنن، از صاحب نظران حوزه ی پدیدارشناسی در تعلیم و تربیت و برنامه درسی می آورد و می‌نویسد:

ون منن این نگاه به نوشتن و پژوهیدن را در پیوندی ژرف با رسالت ما برای مراقبت از جهان می داند. او اساسا «پژوهش را کنش مراقبتی» توصیف می کند؛ چه، به اعتقاد او در پژوهش، «می خواهیم بدانیم چه چیزی مبرم ترین و بنیادی ترین امر برای هستی است. مراقبت کردن، خدمت کردن و شریک کردن هستی مان با کسی است که دوستش داریم. ما آرزو می کنیم چیستی و هستی معشوق مان را بشناسیم. اگر عشق مان به قدر کافی محکم باشد نه تنها درباره ی زندگی او بسیار می آموزیم، بل حتی با سِر وجودش هم چهره به چهره می شویم.

سپس نویسنده‌ی زندگی روزمره ی ایرانی، با همین متر و معیار مراقبتی ی پیش گفته، به واسطه و تلاش خود در نوشتن و پژوهیدن زندگی روزمره، ابراز مراقبت از جهان و ایران کرد و‌ به کیفیت کوشش هایش برای ارتقای عاملیت افراد در میدان زندگی روزمره پرداخت.

در پاسخ به چگونگی کوشش هایش در مراقبت از این راه های رفته اش، یازده مورد را برمی شمارد و این موارد یازده گانه را در بیست صفحه ی پایانی کتاب، یک به یک به تفصیل برشمرده است.

خوانش این کتاب، شاید برای رمان خوان ها و آنان که پیگیر موضوعات ادبیات داستانی اند، کمی سخت باشد، چون برخلاف نام ساده و نرم کتاب که می خواهد از روزمرگی ها بگوید، «خاطره گویی» نیست، راوی اول شخص دارد، ولی وقتی از خودش و مشاهدات و دریافت هایش از روستای محل زادگاهش، «مصلح آباد» فراهان و از «حاتم آباد» و روستاهای اطراف می گوید، آنجا خواننده با متن، ارتباطش پررنگ تر برقرار می شود.

کتاب، ظاهرا قصه وار روایت می شود، ولی خواننده تقریبا در تمام صفحات و در هر صفحه، دست کم با سه فاکت و رفرنس مواجه می شود که نویسنده در جست و جوی طرح نکاتش در باب زندگی روزمره ایرانی، برای قوام و مستند و غنی تر کردن یافته هایش، از نظریه پردازان، فیلسوفان، جامعه شناسان و پدیدارشناسان و … اعم از داخلی و خارجی بهره می جوید که همین موارد، بر استحکام و انضباط و عمق معنایی کتاب می افزاید.

نویسنده، در موضوعات متنوع در حوزه ی زندگی روزمره ی ایرانی، فقط سرک نمی کشد، بلکه وی برای هر کدام از موضوعات، به مثابه سرفصلِ کار پژوهشی، به تفصیل و به کمک شواهد و مصادیق و با بهره گیری از رفرنس هایی که برخی متفکرین، روی موضوع مورد بحث، حرف و متن داشته اند، سراغ یکایک موضوعات می رود که عناوین بحث ها به همراه یکی دو نمونه از متن کتاب زندگی روزمره ی ایرانی در ذیل می آید:

مسأله‌ی روزمره، زمان روزمره، آینده ی روزمره، نوستالژی روزمره، تعارف روزمره، چای روزمره، قدم زدن روزمره، جهان وطنانگی روزمره، لذت گرایی روزمره، ایبوک روزمره، مرگ روزمره، عاشورای روزمره، تجدد روزمره و بالاخره زنانگی روزمره.

برای تبیین «مسأله ی روزمره»، نویسنده شصت صفحه را به این موضوع اختصاص داد که اهمیت «مسأله بودن» روزمره را بنمایاند.

دیباچه اش نیز کوتاه و گذرا و یکی دو صفحه ای نیست، پنجاه صفحه حرف در همان دیباچه اش است که در مطلع «زندگی روزمره ی ایرانی»، خواننده دریاید قرار است در این پانصد صفحه باقی‌مانده‌ی کتاب، چه بخواند و چه ببیند که پیشتر ندیده و نشنیده و نخوانده.

خواننده، هرقدر که در این دیباچه جلوتر می رود، هم احساس انتظار دارد که قرار است از همین موضوع زندگی روزمره که معلوم نیست حاشیه است یا متن، بخاطر تکرار بی پایان این روزمرگی ها، با چه نگاه جدید و در عین حال واقع نگرانه ای مواجه خواهد بود که نویسنده، مرتب در لا به لای این پنجاه صفحه، هی به خواننده نوید می دهد و موجب شوق خواننده می شود؛ و هم اینکه با جنس نگاه نویسنده آشنا می شود و دغدغه هایش. رگه هایی از تجربه ی زیسته ی نویسنده را در می یابد از همان دوران کودکی اش در روستاهای مصلح آباد و حاتم آباد که بعدها در ادامه ی جریان تحصیل و زندگی وارد شهر می شود از اراک تا تبریز و لندن؛ و مخاطب، نوعی جهان دیدگی را در نویسنده در می یابد.

و احساس می کند این تفصیلِ پانصد ششصد صفحه ای زندگی روزمره، نمی تواند از سر تفنن و احساس تنوع نویسنده در جریان زندگی اش باشد، بلکه تعقل و تأمل روایتگر و مؤلف زندگی روزمره ی ایرانی را می فهمد و مایل است هرچه سریع تر، از این «دیباچه ی مفصل» عبور کند و به اصلِ متن برسد.

در دیباچه نیز، خواننده فقط روایتگری و خودگویی ی نویسنده را نمی بیند، بلکه «دیگران» را هم می بیند.‌ دیگرانِ داخلی و خارجی را. انگار در پایان یا وسط هرجمله ی نویسنده، یک فکت و مستند هم باید از محققین و پژوهشگران و نظریه پردازان حوزه ی علوم اجتماعی دنیا باشد تا خواننده متوجه شود با یک محققِ جامع الاطراف و همه طرف بین، در این «زندگی روزمره» مواجه است و متن در پیش رو را «جدی تر» بگیرد.

نویسنده در تبیین هر فصل و موضوع از جریان زندگی روزمره ی ایرانی، تقریبا مانند همین دیباچه و ورودی، پنجاه صفحه اختصاص می دهد و خواننده هم وقتی به پایان آن فصل و موضوع پرداخت شده می رسد، حس می کند که بله انگار چیزی از این مبحث جانمانده و همه چیز گفته شده. هر چند خود نویسنده، گاهی در ضمن بحث ها در متن می گوید که نتوانسته ام تفصیلی تر وارد موضوع شوم.

در این کتابِ نزدیک به ششصد صفحه ای، شاید نام بیش از هزار آدم برده شده که به مدد نویسنده در تبیین زندگی روزمره ی ایرانی آمده اند. چه مدد یک سطری و چه یک صفحه ای.

در حین خوانش متن، در صفحات مختلف این اثر که داری روایت نویسنده را از موضوع مورد بحث، می شنوی و می خوانی، با رفرنس های متنوعی از آدم های مختلف مواجه می شوی. اگر سه سطر، نویسنده حرف زد، سطر چهارم انگار واگذار شده باشد به نظریه پرداز یا جامعه شناس و پدیدارشناس و قصه نویس و … که هر کدام برای قوام و استحکام همان سه سطر نویسنده به میدان سخن آمده اند.

کتاب زندگی روزمره ایرانی، قطور است ولی این به معنای زیاده گویی نویسنده نیست. چون در پایان هر موضوع و فصلِ بحث شده، خواننده حس می کند و به خود می گوید نویسنده تا کجاها را دیده است! و احساس اقناع دارد. چون متن، بنیان عالمانه و عاقلانه دارد. شاید کم داشته باشد ولی پِرتی گویی ندارد.

آنجا که راوی از خود می گوید و جهانش و تجربه ی زیسته اش، پیوند مخاطب با او براحتی برقرار می شود و همذات پنداری حاصل. چه در دیباچه که نویسنده در موقعیت معارفه ی خود با خواننده است و می نویسد:

… دلم می خواست عکاس، رمان نویس، روزنامه نگار، هنرمند یا مانند عباس کیارستمی کارگردان سینما بودم و فیلمی مانند «خانه ی دوست کجاست» می ساختم و روایت کودکی های خودم در مدرسه ی روستایی و آن زندگی دِه نشینی را مستند می کردم و به مردم دنیا نشان می دادم. (البته در کتاب «پشت دریاها شهری است» منتشر شده در سال ۱۳۹۳ روایتی از اولین مواجهه ام با شهر تبریز و تأثیر آن بر ذهن و زبانم را شرح داده ام.) اتفاقا این فیلم خانه ی دوست کجاست، در سال ۱۳۶۵ ساخته شد، همان زمانی که تازه مونوگراف روستایم را نوشته بودم. وقتی این فیلم را دیدم، آن را نه روایتی شاعرانه و رمانتیک از زندگی بلکه تصویری واقع گرا از روستا و زندگی روزمره ی آن یافتم و احساس کردم چیزی که درصدد بیان آن بودم و توانایی اش را نداشتم، کیارستمی به زیباترین شکل انجام داده است.

کتاب زندگی روزمره ی ایرانی، اثری علمی و واقعگرایانه در حوزه ی اجتماعی است. در آخرین فصل، وقتی به موضوع «زنانگی روزمره» می رسد، انگار به مهم ترین فصل و اثرگذارترین عاملیت در عصر حاضر و موضوع «زنان» در جامعه ایرانی رسیده باشد، به کنشگری و عاملیت زنان در زندگی روزمره می پردازد که قطعه ای از این نگاه واقعگرای نعمت الله فاضلی، نویسنده و راوی ی  «زندگی روزمره ی ایرانی» را در ادامه می خوانید: «… اگرچه انقلاب ۱۳۵۷ از جهتی برخی فضاها را برای زنان باز نگه داشت، مانند توسعه آموزش و گسترش حضور زنان در آموزش عمومی و آموزش عالی یا حتی در برخی حوزه های سیاسی و اقتصادی اما تضادهای ساختاری بین گفتمان انقلاب و تحولات پس از آن با تحولات زنان در ایران وجود داشت و دارد.‌ این تضادهای ساختاری، زنان را در جامعه شهری و امروز ایران در موقعیت بغرنج و پرتنشی قرار داده است. نظام سیاسی برای همسو کردن زنان با ایدئولوژی و گفتمان سیاسی خود، اقدام به گفتمان سازی و خلق احکام و دستورات گوناگونی کرد که بتواند هم ساختار شهری و هم تحولات جمعیتی و زنان را به گونه ای کنترل و مدیریت و انضباط بخشد که در نهایت زنان را در چارچوب ارزش های سیاسی و دینی حاکمیت نگه دارد و هدایت و نظارت  کند. اما از آن جایی که تنش های مسائل زنان و گفتمان انقلاب و حاکمیت، تنش های سطحی و دلبخواهی و اراده گرایانه و گذرا نبودند، سال به سال بر تنش های میان زنان و حاکمیت افزوده شد. برآیند این تنش ها در سال های بعد از انقلاب به  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت جسته و گریخته، گاه در زیر پوست شهر و گاه در میدان خیابان ها ظاهر شد.

جنبش ۱۴۰۱ و تحولات پس از آن، بارزترین تبلور این تنش و تضاد ساختاری بین زنان و گفتمان انقلاب ۱۳۵۷ و حاکمیت بود. این جنبش یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم؛ هسته ی مرکزی اش همان تضاد ساختاری زنان و گفتمان سیاسی حاکم است. اگرچه این جنبش، محدود به زنان نمی شود و نیروهای اجتماعی و سیاسی دیگری هم در آن نقش داشتند و تا جایی که به زنان پیوند می خورد این جنبش، تلاشی بود برای عمق بخشیدن و توسعه دادن نقش و حضور زنان در زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی آنان در ایران امروز و فردا.

صفحاتی از کتاب، مانند همین مورد بالا که در باب زنانگی روزمره بود، خواننده، همگام با نویسنده، هنگام تورق کتاب، مانند عبور از جاده ی صاف و آسفالته، براحتی پیش می رود اما شاید برای خیلی از خواننده های غیر دانشجوی دکتری انسان شناسی و مطالعات فرهنگی یا کارشناسی ارشد علوم اجتماعی، در خیلی از صفحات این کتاب، بخاطر شلوغی روایت های تو در تو و پرترافیک بودن آدم های روایتگر، ارتباط گیری اش با کتاب چندان راحت و روان نباشد و یا شاید احساس کنند در مواجهه با یک کتاب «کمک درسی» و «کمک آموزشی»اند؛ کتابی که به رغم عنوان ساده و «نرم»ش، در کل، «سهل و ممتنع» می نماید، عبور و مرور خواننده از صفحات، ممکن است گاهی توأم با بکسواد باشد و دوباره برای فهم و ارتباط گیری مجددش به عقب برگردد و این رفت و آمد را تکرار کند. حس عبور از تپه و یا پیچ‌های تند را دارد، ولی وقتی به صفحاتی می رسد که آنجا فقط خودش و نویسنده است، دوباره در خوانش، سرعت می گیرد و زندگی ی روزمره برایش همچون حرکت امن در چشم اندازی با جاده ی فراخ و بی دست اندازِ روایت نویسنده است.

از انقباض و انبساط این کتاب در روایت زندگی واقعی و ملموس  روزمره ی ایرانی که برآمده از مفاهیم و نظریه های زبان شناسی، تاریخ، فلسفه، جامعه شناسی، نشانه شناسی و انسان شناسی و هم چنین با ملاحظات و بهره گیری ی میان رشته ای در نمایش و به تبلور درآوردن لایه های درهم تنیده و پیچیده ی زندگی واقعی روزمره ی ایرانی است، دو مثال می آورم‌ و نگاهم به این کتاب «جامع» و زحمت کشیده شده را به پایان می برم.

اولی گویای عبور سنگین و با احتیاطِ! مخاطب، ضمن خوانش اثر همراه با فهم آن است؛ و دومی عبور شیرین و دلچسبِ مخاطب از صفحاتی که نویسنده از دریافت ها و تجربه ی زیسته ی خود بدون ارجاع به این و آن می گوید:

موضوع ایبوک روزمره، صفحه ی ۴۱۰ قطعه ای از مقدمه … در میان ملاحظات جکسون، مورد نخست از «ضرورت های وجودی» بسیار مرتبط به بحث این کتاب یعنی زندگی روزمره است. این که خواندن و نوشتن ریشه در تعلق ما به زیست جهان یا جهان زندگی دارد. مفهوم «جهان زندگی» را ادموند هوسرل و پدیدارشناسان ابداع و ترویج کردند تا ابعاد ناپیدا و معنایی و ژرف زندگی را در کانون توجه ما قرار دهند. جهان زندگی، جهانی است که تجربه و زیسته می شود و تعاملات گرم و عاطفی و‌ چهره به چهره اتفاق می افتد و‌ چندان به چنگ علم و روش های تحصلی علم نمی افتد.‌ جهان زندگی، جهان پیشانظری ماست. ادموند هوسرل که این مفهوم را ابداع کرد، نقدی جدی بر علم و پوزیتیویسم قرن نوزدهمی داشت و معتقد بود با منطق و معرفت شناسی علوم تجربی ی  طبیعی و ریاضیات نمی توان انسان و تجربیاتش را شناخت؛ و کاربست منطق و معرفت شناسی این علوم در زمینه های تاریخ، جامعه، فرهنگ و زیست جهان باعث گسستن پیوند میان علم با زندگی روزمره ی آدمی می شود. آلفرد شوتس، شاگرد هوسرل و بسط دهنده ی مفهوم جهان زندگی، عبارت دنیای زندگی روزمره را مترادف زیست جهان به کار برد.

هوسرل، شوتس و پدیدارشناسان، خواندن و نوشتن را راه دست یافتن و شناختن زندگی روزمره می دانند. در فصل اول نیز با تکیه بر اندیشه های مکس ون منن توضیح داده ام که چگونه و چرا عمل یا کار نوشتن، روش شناخت و کاوش زندگی روزمره است. اگر پدیدارشناسانه همچون آلفرد شوتس به جهان زندگی نگاه کنیم، «دیگری» هم جایگاه کلیدی در عمیق ترین لایه های تعاملات، تصورات و جهان زندگی ما دارد.‌ این سخن جکسون که می گوید نوشتن به خاطر تأمین «نیاز مدام مان به دیگری» است، در این چهارچوبِ پدیدارشناسانه قابل فهم است…

و مثال دوم در صفحاتی است که خواننده، احساس می کند فعلا با یک داستان کوتاه یا با خاطره گویی ی نویسنده مواجه است. صفحاتِ نادری که انگار نویسنده و خواننده به یکدیگر نسبتا نزدیک تر  شده و در یکی از اتراق گاه های متن کتاب، به اتفاق در حال چای نوشی اند:

در قسمتی از مبحث «آینده ی روزمره»، در مقدمه آمده است:

«… من از آن دسته ای هستم که نسبت به گذشته و زندگی روستایی، نگاه رمانتیک و نوستالژیک ندارم. دلیلش هم تجربه ی زیسته ام از این محیط است و شناخت انسان شناسانه ای که در این زمینه دارم.»

زندگی روستایی، پیچیده تر و‌ پرچالش تر از آن بود که آن را به محیط صلح و‌ صفا و آرامش تقلیل دهم و تعارضات و تضادهایش را نبینیم.‌ اما ساختار اقتصادی، طبیعی و اجتماعی روستا در گذشته معطوف به آینده و‌ آینده گرا نبود. در دهه ی ۱۳۴۰ ساعت در روستای ما رایج بود اما نه ساعت مچی. تا پایان دوره کارشناسی در سال ۱۳۶۶ ساعت مچی نداشتم. رادیو هم در خانه ها راه یافته بود اما رادیو هنوز در زندگی روزمره ی مردم تأثیرگذار و تعیین کننده نبود. حمل و نقل و رفت و آمد همچنان با الاغ و اسب و پای پیاده انجام می شد، و برای آمد و شد به شهرها از اتوبوس و اتومبیل استفاده می کردند. تحولات فناورانه هم در مصلح آباد آغاز شده بود و زندگی خانگی مردم کم‌کم با وسایل جدید انجام می شد اما در سطحی محدود و‌ با سرعتی آرام تغییرات پیش می رفت. در چنین فضای اجتماعی، آینده مفهومی در حال ظهور برای مردم بود ولی هنوز اضطراب و دغدغه ی روستاییان نشده بود.‌ سیاست های دولت وقت به ویژه اصلاحات ارضی ساختار اجتماعی روستا را دگرگون کرده بود و تحولات مهمی در سامان سیاسی و‌ اجتماعی به وجود آورده بود.‌ برخی روستاییان به تهران و اراک مهاجرت‌ کرده‌بودند. مدرسه هم از ۱۳۱۸ در روستای ما دایر شده بود و‌ کم‌کم سوادآموزی در میان روستاییان امری عادی می شد.‌ همه ی این تحولات چشم اندازهای تازه ای برای زندگی مردم خلق می کرد و معنای زمان نیز در حال دگرگونی بود. اما هنوز این دگرگونی ها فراگیر نشده و در ذهن روستاییان عمق نیافته بود. زندگی روستایی آن زمان، مثل شعر نیمایی بود، شعری که رگه های عمیق و‌‌ پررنگی از میراث کلاسیک شعر فارسی داشت اما مدرن یا نو بود. زندگی روستایی آن دوره، سنتی بود اما رگه هایی از مدرن شدن به خود می گرفت.‌ در این فضا از سال های پایانی دبیرستان که در همان روستا بودم خود را درگیر آینده و بریدن از گذشته احساس کردم…

.

.

.

انتشار مطالب رسیده الزاما به معنای دیدگاه تیترما نیست و مسئولیت آن با نویسنده است.

  • نویسنده : مسعود پیوسته
  • منبع خبر : اختصاصی