معنای اجبار زندگی‌ست
معنای اجبار زندگی‌ست
نویسنده از دل معمولی‌ترین شخصیت‌ها، دو شخصیت اصلی را طوری کنار هم و سپس مقابل هم قرار داده است که نه می‌توان دلیلی برای جدایی‌شان متصور شد و نه می‌توان به پایان این فراق فکر کرد و این، شاید همان معنای اجبار در زندگی است.

آتیه‌ی او + افشین معشوری + نشر یانا
آتیه‌ی او،  افشین معشوری،  انتشارات یانا ۱۴۰۳، ۱۷۰ صفحه رقعی،  ۱۵۰ هزار تومان

شمیم مهرزاد
(داستان‌نویس)

شمیم مهرزادتنها جمله‌ای که می‌تواند در یک خط رمان ارزشمند «آتیه‌ی او» را توصیف کند؛ این است:
«ارزش عشق مشخص نمی‌شود مگر در زمان فراق»
با این‌که افتخار این را داشتم رمان آتیه‌ی او را قبل از چاپ بخوانم، مشتاقانه منتظر ماندم تا این کتاب متولد شده، و آن را در دست گرفته و مجددا بخوانم، اما با وجود این‌که از پایان آن آگاه بودم، با رسیدن به عبارت پایانی و کوبنده‌اش سنگینی بغض را در گلویم حس کردم.
شخصیت‌های رمان متعدد بوده و داستان با دور تند رو به جلو پیش می‌رود. شخصیت‌پردازی‌ها در دل اتفاقات و گفت‌وگوها نهفته است و خواننده، بیش‌تر با خواندن توضیحات میانه‌ای و مفهومی برای شخصیت‌ها تصویرسازی می‌کند.
زمان و مکان داستان با این‌که به سرعت تغییر می‌کند، انسجام محکم و بلافصلی دارد که می‌تواند خواننده را با حال و گذشته پیوند دهد.
صحنه‌پردازی‌ها بیش‌تر به علت پیرنگ مفصل داستان، حذف شده است و صحنه‌ها به نام‌هایی از شهر و استان و منطقه و محله یا اشارات کلی محدود شده‌اند که این به اقتضای پیرنگ طولانی و دور تند داستان قابل توجیه است.
نویسنده، تمرکز خود را به پیش‌برد پیرنگ داستان و درون‌مایه‌ی مورد نظر گذاشته و حواس خواننده را به متن اصلی متمرکز کرده است.
گفت‌وگوهای گیلکی در داستان، یکی از نقاط درخشان و مورد توجه داستان است که توجه خواننده را معطوف به مکان داستان و تعلق داشتن شخصیت‌ها به منطقه‌ی گیلان می‌کند. اگرچه نمی‌توان نام بومی بر این رمان گذاشت؛ اما رنگی از تعلق شخصیت‌ها به دیارشان می‌دهد.

بی‌نام بودن و خطاب کردن شخصیت با «او» جلوه‌ی هنرمندانه‌ی خاصی به رمان بخشیده و شاید بهتر است بگویم طیف وسیعی از احساس عاشقانه‌ی جملات داستان مدیون واژه‌ی مبهم «او» و رازآلود بودن اوست.

تمرکز من، به عنوان یک خواننده-خصوصا روی پیرنگ- و مفهوم «عشق» و روایتی متفاوت از نویسنده  در این داستان  بود.
همان‌طور که درابتدای نوشتار آوردم، ارزش عشق معلوم نمی‌شود، مگر در زمان فراق. دو شخصیت اصلی داستان، درگیر عشقی دوطرفه اما ناواضح بین خودشان هستند. روایت، بسیار ساده به نظر می‌رسد، اما در عمق داستان سوالات بی‌جواب بسیاری در ذهن هر شخصیت نسبت به دیگری وجود دارد و همین سوالات بی‌جواب، باعث تغییر سرنوشت آن‌ها می‌شود.
قصد ندارم نظرات شخصی خودم را درباره‌ی جزئیات داستان جزء به جزء توضیح دهم، زیرا ممکن است این متن توسط افرادی خوانده شود که هنوز رمان را نخوانده و قصد خواندن [آن را] داشته باشند، به همین سبب بهتر است لذت کشف برای خواننده باقی بماند.
با این حال، نویسنده از دل معمولی‌ترین شخصیت‌ها، دو شخصیت اصلی را طوری کنار هم و سپس مقابل هم قرار داده است که نه می‌توان دلیلی برای جدایی‌شان متصور شد و نه می‌توان به پایان این فراق فکر کرد و این، شاید همان معنای اجبار در زندگی است.

آتیه‌ی او + افشین معشوری
اجبار در جدایی‌هایی که هیچ منطق مشخصی برای‌شان نمی‌توان پیدا کرد و هرچه سعی می‌کنی خود را قانع کنی، باز گوشه‌ای از ذهن‌ات همیشه با این سوال درگیر خواهد بود که «چرا این‌جوری شد؟»
این‌جا یاد عبارتی به یادماندنی از صادق هدایت در کتاب «بوف کور» افتادم:
«در زندگی دردهایی است که آهسته و در انزوا روح را می‌خراشد…»

ذهن پریشان و ناخودآگاه زنی را می‌بینیم که هر شیء یا تصویر یا آدمی او را به یاد خاطرات‌اش می‌اندازد. نشانه‌های پریشانی روانی و بازگشت‌ها دلیل موجهی به آسیب عمیقی است که سوگ در او به جای گذاشته و این، می‌تواند تلنگر عمیقی باشد برای فهم آسیب‌هایی که یک سوگ عشق بر روان یک زن یا یک مرد بر جای می‌گذارد.

و این جمله چقدر در جای جای این رمان به چشم می‌خورد و فکر می‌کنم همین یک عبارت برای بیان احساس من نسبت به رنجی که دو شخصیت اصلی متحمل می‌شوند، کافی باشد.
موضوع بعدی که بسیار با اهمیت و جذاب است، نام کتاب است. «آتیه‌ی او» در یک عنوان [کوتاه] هر دو شخصیت و کلیتی کامل از رمانی که در دست ماست [را]  می‌گنجاند. از نظر نویسنده‌ی این‌سطور هیچ عنوانی خاص‌تر از این برای کتاب پیدا نمی‌شد. طوری که با خواندن این عنوان در یک لحظه می‌شود با حجم وسیعی از احساس و ابهام در این داستان روبه‌رو شد و من از این بابت به نویسنده‌ی خوش‌ذوق تبریک می گویم.
نکته‌ی بعد در مورد شخصیت «او» است. بی‌نام بودن و خطاب کردن شخصیت با «او» جلوه‌ی هنرمندانه‌ی خاصی به رمان بخشیده و شاید بهتر است بگویم طیف وسیعی از احساس عاشقانه‌ی جملات داستان مدیون واژه‌ی مبهم «او» و رازآلود بودن اوست.
در مورد بازگشت‌ها به گذشته، ذهن پریشان و ناخودآگاه زنی را می‌بینیم که هر شیء یا تصویر یا آدمی او را به یاد خاطرات‌اش می‌اندازد. نشانه‌های پریشانی روانی و بازگشت‌ها دلیل موجهی به آسیب عمیقی است که سوگ در او به جای گذاشته و این، می‌تواند تلنگر عمیقی باشد برای فهم آسیب‌هایی که یک سوگ عشق بر روان یک زن یا یک مرد بر جای می‌گذارد. ناخودآگاه این زن همواره درگیر گذشته و عشقی‌ست که بی‌دلیل و به اشتباه یا اتفاق از دست داده است و تا پایان داستان و هنگامی که از نوجوانی به میان‌سالی و پیری می‌رسد، هم‌چنان با او باقی‌ست.
در پایان از «او»  صحبت می‌کنم. «اویی که عاشق بود. عشق را از دست داد. وفادار عشق ماند.  به سوگ عشق نشست. با سوگ عشق  پیرمرد شد. با سوگ عشق چشم‌هایش را بست؛ اما اجازه نداد آدمی که او را به سوگ عشق نشاند، او را داشته باشد؛ حتی جسدش را…»

شمیم مهرزاد-۱۴۰۳/۱۲/۱۰

  • نویسنده : شمیم مهرزاد
  • منبع خبر : اختصاصی