✓اعتراض وارد نیست
✓اعتراض وارد نیست
دو مامور حراست بلند شدند و از باجه‌ی نگهبانی آمدند دست و پای‌ام را گرفتند و بردند وسط حیاط توی حوض پر از آب انداختند.

افاضات آقاکوچیک

 

افشین معشوری

گفتم:
در ُ وا کنین کار مهمی دارم.
گفت:
وقت تموم شده، منم مامورم و معذور!
گفتم:
برادر من، دوره‌ی مامورم و معذور تموم شده، شما مثٍ این‌که تو باغ نیستی!؟
چشم‌غره‌یی رفت و گفت:
اولا عفت‌کلام داشته باش، دوما بدون کجا اومدی!
از تهدیدش جا نخوردم، سینه‌ام را صاف کردم و گفتم:
می‌دونم کجا اومدم، من شهروند این مملکت‌م و اومدم از حق‌م استفاده کنم.
گفت:
برادر من دیر اومدی، ثبت‌نام تموم شد.
گفتم:
د ِ اشتباه می‌کنی، کی گفت اومدم برای ثبت‌نام؟!
گفت:
پس اومدی این‌جا عکس با کراوات بگیری؟
گفتم:
نه آقا، اجازه بده عرض می‌کنم.
گفت:
لابد اومدی مردم رُ جلوی خبرنگارا بخندونی و بگی محیط زیست در خطره، این ُ که اون آقاهه گفت!
گفتم:
خیر
-می‌خوای اقتصاد رُ نجات بدی؟
+نه
-موتورسواری زنان رُ آزاد کنی؟
+خیر
-لابد دنبال هم‌سان‌سازی حقوق بازنشستگان لشکری و کشوری هستی؟
+نه
-ببخشید، پس می‌خوای بری توی وزارت کشور چه‌کار کنی؟
نگاهی به قد و بالای ساختمان کردم و دیدم بالای سر در نوشته:
وزارت کشور
خودم را نباختم. از شما چه پنهان به من گفته بودند بعداز چندسال پرداخت حق بیمه‌ی عمر می‌توانم وام بگیرم، رفته بودم از شرکت بیمه تقاضای وام کنم، اما بادی به غبغب انداختم و گفتم:
مگه این‌جا وزارت کشور نیست؟
گفت:
چرا؟
گفتم:
خب می‌خوام برم از طریق همون تریبونی که کاندیداها برنامه‌هاشون ُ اعلام کردن، اعتراض‌م رُ اعلام کنم!
تا کلمه‌ی اعتراض روی زبان‌ام جاری شد، هر دو مامور حراست بلند شدند و از باجه‌ی نگهبانی آمدند دست و پای‌ام را گرفتند و بردند وسط حیاط توی حوض پر از آب انداختند. غوطه‌یی خوردم و همین‌که بالا آمدم، بانوی فیروزه‌یی را دیدم که با چهره‌ی برافروخته بالای سرم ایستاده و می‌گوید:

آخه چند بار بگم قبل از خواب کم‌تر سیب‌زمینی پخته بخور رو دل‌ت می‌مونه و خواب‌های آشفته می‌بینی؟

از زیر آب، ببخشید از زیر پتویی که خیس آب است به فیروزه‌یی خیره می‌شوم و می‌گویم:

ولی من اعتراض دارم!

در حالی که به سمت آشپزخانه می‌رود می‌گوید:

وارد نیست، ناهار باید همون سیب‌زمینی پخته ر ُ میل بفرمایید.
.

  • نویسنده : افشین معشوری
  • منبع خبر : اختصاصی