هوشنگ عباسی در آیینه‌ی «عاشقانه‌های پاییزی»
هوشنگ عباسی در آیینه‌ی «عاشقانه‌های پاییزی»
اهالی تاویل، با خواندن چند شعر از صفحه‌های نخستین‌ِ این کتاب، متوجه می‌شوندکه شاعر به‌طور جدی مصمم است که با نشانه‌های خودشناسا، نشان دهد که وابستگیِ «ایسمی»، به هیچ مکتب و یا نهضت ادبیِ خاصی ندارد.

شاعر گیلانیهوشنگ عباسی، از صاحبان قلم و اندیشه و پژوهندگی‌ست که در حوزه‌های گوناگونِ پژوهش ِ(رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی، مردم‌شناسی)، نقدنگاری و رفتار و روی‌کردپژوهیِ قومیِ گیلان، نگارش تاریخ شفاهی، و نشرِ مجموعه‌های تک‌نگاری و منو‌گرافی و آفرینه‌های مخاطب‌پذیر با محتوای بررسیِ شناخت‌شناسانه‌ی آیین‌ها و آداب و رسوم و باورداشت‌ها و تذکره‌نویسیِ شاعران و هنرمندان و شناخت‌نامه‌نگاری و فرهنگ‌نامه‌ و ضرب‌المثل‌نویسیِ گیلکی و به‌طور کلی، نگاشتِ انواع جستار و مقاله‌‌های‌موضوعیِ مربوط به زادبوم‌گراییِ گیلان، کارنامه‌ای پربار و چشم‌گیر دارد و شمارِ مجموعه‌های منتشرشده‌اش، در فهرستی انباشته است که اگر در این نگاشته، تنها به‌ نام‌بردنِ عنوان‌های روی جلدِ آن‌ها بسنده شود، جایی برای نوشتنِ منظور اصلیِ این نگرش، باقی نمی‌گذارد.

در یکی از نخستین سال‌های تاسیس خانه‌ی فرهنگ گیلان و کارگاه نقد و بررسیِ گروه گیلان‌شناسی و فرهنگ بومی‌، به این شاعر و پژوهنده‌ی پرتلاش، بدونِ رشوه‌پردازیِ زبانی و مصلحت‌اندیشیِ زمانی، گفتم اگر تا پایان عمرِ پربارش، حتی، یک سطر شعر هم نسراید، کوتاه‌شعرِ عاشقانه‌ی ماول‌محورِ گیلکی، با اندک واژگانِ بسنده‌اش، در ترکیب زیر، که امضای هوشنگ عباسی را پای ساخت‌واره‌اش دارد، جایگاهِ بلندِ اندیشه‌محوریِ شاعرش را، تثبیت می‌نماید و نشان‌ می‌دهد که سراینده‌اش، سرشت ِ شاعری دارد و حیف است که بخشی از اوقات‌‌اش را صرفِ سرودنِ شعر نکند:

(تو، روخئونه اوطرف-/ مو، ای‌طرف-/ اَگه اِیتاَ پورد نَهابی!)

برگردان به فارسی:

(تو، آن‌سوی رودخانه/ من، این‌سو-/ اگر پلی می‌بود!)

اما شرایط پیش‌آمده در متنِ امور متراکمِ حوزه‌‌های روزنامه‌نگاری و پژوهش‌گری، از سه دهه‌ی پیش تا کنون، فرصت مناسبی به عباسی نداد که به شعر در ظرفیت یک کتاب مستقل، بپردازد.

فکر می‌کنم باید از والامعلم ِ بزرگِ زمانه، یعنی‌کووید ۱۹، (کرونا)ی آموزنده، سپاس‌گزار باشیم که در سایه‌ی قرنطینه و خانه‌نشینیِ تکلیفی، فرصت ِ تجمیع دو مجموعه شعر عاشقانه‌ی فارسی را برای عباسیِ شاعر فراهم آورد و من هم به عنوان یک مخاطب ِ منتظر که سال‌ها، اشتیاقِ این شگونِ نیک را داشتم، برازش یافتم، که پیش‌نویس هر دو مجموعه را بخوانم و به شاعرش، شادباش بگویم. خوشبختانه یکی از آن دو مجموعه‌ در پاییز امسال به منزلت ِ چاپ آراسته شد و دومی هم، در دست انتشار است.

در این نگاشته، برای دوست‌داران قلم و سروده‌های (عاشقانه‌ی پاییزیِ) عباسی گرامی، شماری از آفرینه‌های دل‌نشین‌اش، مرور می‌شود:

ص(۵۳)، ش(۴۶)

زندگی می‌آید/ با فصول سرد-/ در اندوه و شادی/ تنفسِ نام تو/ همیشه/ خواهد بود-/ با من/ در بهار و پاییز.

کوتاه‌واره‌ای‌ست سرشار از شعریتِ نامحصور، با نیروی تاثیر‌گذار و زبانی ساده و بی‌تکلف و همه‌پسند که با پیوست به حس‌آمیزیِ پوشش‌مندِ در ترکیبِ (تنفس ِنامِ تو)، به شعر، اندام‌وارگیِ زنده‌بودن در پهنه‌ی سفید‌خوانی را می‌دهد و نشان‌گرِ این‌ست که اشرافِ شاعر به شعر، در نگاهی که از تعلیق ِآغازین، با نمادِ (فصولِ سرد) شروع می‌شود به تخییلِ رویدادهای تاریخی، می‌پیوندد و از کاستی‌ها و افزایش‌های (اندوه و شادی)، می‌گذرد و در ماندگاریِ برآیندِ پدیده‌ی (تنفس ِنام تو)، به حیاتِ حسّیات ِاجتماعیِ دوره‌ای، با حاضرسازیِ‌ نمادهای (بهار و پاییز)، که یادآورِ زایش و زدایش هستند، به تقابل و دوبارگیِ پیوسته و نامیراییِ زمان، معنا می‌بخشد و شعر را از روایت خُرد به فراروایتِ نهفته در متن، بدون توسل به تعقید، حس‌گسترانه، آگراندیسمانِ می‌کند و رسانش ِسُرایش را، بیش از تناسبِ گنجایش ِ معنای منظور در زیرساختِ هر دو محضرِ (مخاطب‌ و ماول‌‌پذیری)، بنیان می‌نهد.

 

هوشنگ عباسی

 

پیش‌نیازهای حسی و پیوست‌شدگیِ زادبوم‌ گرایی در عیارِ شعرهای عباسی،  در کمال کوتاهیِ متن‌ها، پی‌ریزی‌های نشانه‌شناسانه دارند:

رود بودم/ هم‌نفس ِکوه‌های سرد/ تو آمدی/ هم‌سفرِ سرودِ گرمِ دریا شدم/ پرنده‌ای با نغمه‌های رویایی/ بانوی آب و دریا و شالی/ تلاطم ِ ناز و نار و شادی/ فاصله‌ها-/ اگر بگذارند-/ می‌توان-/ با هم پیمود-/ جاده‌های زندگی را.

در ترازوی نقدنگری‌ام، عیارِ واژگانِ این آفرینه، آن‌چنان در محورهای درازا و پهنای متن، گنجانیده و گسترده شدند که هیچ معمارِ سازه‌ی ادبی و شاعرِ منسجم‌نویس، نمی‌تواند بدون آسیب‌زدگی به پی‌نهاده‌ی آن، حتی یک واژه را پس و پیش و یا کم و زیاد نماید

از ویژگی‌های این شعر معنامند و حس‌گرا، این‌ست که‌ می‌تواند با پوست‌واره‌ی فریبنده‌اش، ساختارِ گزاره‌ای را به ذهنِ سنجش‌گران و منتقد‌نماهای سطحی‌نگر، متبادر نماید، در حالی‌ که با پیوستارِ یک‌پارچه‌ی درونی‌، در هسته‌اش، از ویژگیِ ساختار حلقوی، برخوردارست و لایه‌های معنا را از محیط به مرکز دایره‌ی واژگان و تصوراتِ ماوّل می‌‌کشاند و نهادِ تصویر را رسانا می‌کند.

از ویژگی‌های برجسته‌ی این مجموعه، می‌توان به سلیقه و ثباتِ باورِ شاعر در گزینش و نصب واژه‌ها و بسترسازیِ جمله‌ها و گرته‌برداری نکردن از بیانیه‌های سرمشق‌دهنده، اشاره نمود که در توانِ تفاوت‌آفرینی‌های بایسته در جلب‌ مخاطبانِ کارآمد، در رده‌های هم‌سو و هم‌خوان با برداشت‌های گوناگونِ معنا، بر جایگاهِ خجسته، نشسته و لذتِ خوانش را در تکثر معنا فراهم آورده است

به نمونه، می‌توان به شعر شماره(‌۵۱)، ص(۵۸)، نگریست که می‌تواند با چندگونگیِ تراوش، حواله‌‌ی دلِ خواستاران‌اش شود:

شخم می‌زند-

دل را نوری که

از عطرش، می‌تراود-

در این زمانه‌ی پرغوغا

گاهی

فرشتگان هم، گناه می‌کنند

صیادِ تاجر!

بنویس یک حواله

برای دل‌ام!

شاعر، تلنگر انتقاد را، در کشاکشِ پرغوغای زمانه، حواله‌ی صیادِ تاجر می‌کند. تاجری که صیاد را صید نموده و گناه را به سرزمین فرشتگان سنجاق می‌زند.

تودرتوییِ‌های معنازای این شعر، به دلیل دارا بودن ساختار مدرن، مخاطب را به پراکنش‌های تاویل می‌کشاند و با ایجاد بستر عدم قطعیت معنا، متن را برای خیزش به فرادورنماهای تطبیقیِ انگیزاننده، کارا می‌سازد.

جلوه‌های زادبوم‌گرایی، از دیگر نمادهای بنیه‌دار نمودنِ شعرست به شرطی که –کاسموپولیتیسمِ- مورد استفاده، به‌دور از توهّم‌های کورِ بیش‌خواهانه‌ی قومی و مقابله با آرمان‌های ملی باشد، و با برخورداری از کاریزمای جنبه‌های عام، به‌کار گرفته شود و به شعر، پوششِ زیبایی‌شناسیِ درخور بدهد. توجه به عناصر و اقلیم طبیعیِ زادبوم، می‌تواند شعر را به باروری و تراوش احساس افزوده‌ی دل‌بستگی به طبیعت، برساند و به شورِ شیرینِ تشبیهات شاعرانه، بیافزاید.

در این مجموعه، شاعر به کامیابیِ مورد انتظار دست یافته و با بهره‌جویی از یادکردِ پتانسیل‌های طبیعی گیلان، به زادبوم‌گراییِ غیرِسهم‌خواهانه، باشندگیِ بارورانه داده و به رنگ ِ شعر در بستر طبیعت، جانی تازه هدیه نموده است.

جان‌بخشی به اشیاء (صنعت تشخیص)، به بارِ استعاریِ آرایه‌های این مجموعه، افزوده و شاعر را یارا در گزینش ِ واژه‌های بارمند و موقعیت‌سنجیِ زمانی نموده در حدی که بتواند با امتزاج لفظ و معنا، به ایجادِ شرایط ِ-زمانِ حالِ مخاطب-، معنا ببخشد و در رسانگیِ پیام به ذهنیت ِ مخاطبِان نواندیش، به شایستگی برسد.

گزینشِ عنوانِ «عاشقانه‌های پاییزی» بر شناسه‌ی این مجموعه، برگرفته از شعر مندرج در (ص۱۰۴)، است. با نگرشِ شعرسنجانه بر مفاد و ساختار آن، که برخوردار از دستورشکنی‌های ملایم در نوشتار است، تلنگری از زیرکی‌های شاعرش را می‌تاباند و نشان می‌دهد که می‌توان با نوآوری‌‌های چیدمان‌شده در ساختارهای جهش‌مند، از اجرای حکم یگانگیِ معنا، رهایی جست و شعرهای عاشقانه‌ی زرورقی نسرودو اعتبار پدیده‌ی شعر را استوار نگهداشت- با شرح متنی که در زیر درج‌ست:

در این هوای گرگ‌ میش-/ به‌خون نشسته،/ صبح ناسره،/ فرشته رُخ!/ اگر چون بیدِ مجنون،/ سرافکنده-/ شرمگین،/ نام تو کرده‌ام،/ این فرزند مشترک/ -“عاشقانه‌های پاییزی”-/ خطا نگفته‌ام./ با نوازش تو/ جان گرفته،/ بارش ِخیال./ نقشِ تو-/ در رگِ این جانِ مهربان/ جاودان شده./ در این زمانه‌ی بی‌عاری،/ زمین شده-/ قتلگاهِ عاشقان./ سخت است؟!-/ دل‌بسته بمانی-/ انسان باشی.

هیچ‌یک از شعرهای این مجموعه، رگه‌های  همانندنویسی از آفرینه‌های دیگران را ندارد و‌ مضمون‌هایش اقتباسی نیست. پدیده‌هایی از هدف‌مندی‌های گنجانیده در محتوا، و پی‌ریخته در بنیانِ حافظه‌ی عباسی است که بینش‌مندانه، تراویده و بدونِ تظاهر و خشونت معنایی و تعقیدهای سردرگم، پس از پالایش در محورِ ظرافت حس و تبلورِ لفظ، با آراستگیِ شاعرانه، هستی یافته‌اند.

اهالی تاویل، با خواندن چند شعر از صفحه‌های نخستین‌ِ این کتاب، متوجه می‌شوندکه شاعر به‌طور جدی مصمم است که با نشانه‌های خودشناسا، نشان دهد که وابستگیِ «ایسمی»، به هیچ مکتب و یا نهضت ادبیِ خاصی ندارد و تلاش‌اش، مصروفِ رویکردی‌ست که آگاهی دهد، پیروِ پریش‌نویسی‌های سمت و سو دارانه‌ی ارزان فروشیِ حس و اندیشه‌اش نیست و معنا‌گریزی‌های افاده‌محورِ امروزی را نمی‌پذیرد. در تایید اشاره‌ی یادشده، شعر شماره(۶۷)، ص(۷۷)، نگریسته می‌شود:

بیگانگی-/ زبان نمی‌شناسد/ تنها-/ زبانِ دل/ عشق است/ فرشته بودی/ با دو بالِ آتشین/ دل‌ات را شکستند/ ققنوش شدی/ از خاکستر خود برخاستی/ در یک سپیده‌دم بهار/ جهان زیر بال‌های تو/ آرام می‌گیرد/ گل اشتیاق می‌رُوید-/ در چشمان‌ات و/ اندوهی که بر دل‌ات-/ سایه افکند/ خشم من-/ بر کسانی‌ست که/ مرا از خود-/ بیگانه کرده‌اند/ دریا برایم/ کوچک است/ شنا می‌کنم-/ در حوضچه‌ای که ساخته‌اند.

سازواره‌ی این شعر، پدیده‌‌ای را متصور می‌سازد، که تصرفی از پایان‌نداشتنِ عشق را بازنمایی می‌کند و پیوندِ واژگان‌اش، (آرکی‌تایپِ) ققنوس‌شدگی را پیام‌مند می‌سازد و بدشگونیِ اندوه و فشارهای اجتماعیِ فرودآمده‌ای که او را از خود بیگانه کردند و سهم دریاگردی‌اش را از او سلب نمودند و حوضچه، محدوده‌ی شنای او شد.

شاعر، در پیوندبخشیِ روایت‌های کوچک و بزرگ و وانمود‌های حیثِ التفاتیِ آن‌ها، موفق گردید که در اختصارِ بازگویی، به نیابتِ سوژه‌ی راوی، توده‌ی روی دل‌مانده‌اش را از وسعت بزرگ سینه‌ی رنج‌اندودش، رسانا کند.

این‌گونه مهارت، در سخن‌پردازی، نیاز به بینش‌های زمان‌مند دارد که به آسانی بتواند در پاسخ به دغدغه‌های نهفته، با رسانگیِ شگون‌های متفاوت و متقابلِ سازگاری و ناسازگاریِ روزگار، فروزه نشان دهد این کامیابی، بهره‌ی هوشنگ عباسیِ شاعر شد که از این‌دست نوش‌واره‌های ظریف را در دفتر شعر(عاشقانه‌های پاییزی) پیشکشِ مخاطبان‌اش، نماید.

از ویژگی‌های جلب‌کننده‌ی مجموعه‌ی مورد بحث، پیوند کارای اجزای ساختار شعرهاست که با بهره‌جویی از «زبان تصویری- هنری» رونمود یافته که نوعی کاربرد جهش‌‌بنیان است و روی‌کردش مانندِ شیشه‌ی شفافی‌، پیام ذهن را به ورای دوردست‌ها رسانا می‌کند و ذاتیتِ مواجِ آن، پیوندِ آرایه‌های بلاغی‌ست که در این مجموعه، توامانیِ حضور زیبایی‌شناسی را هم به همراه دارد و مانند هر مقوله‌ی قابل تامل فلسفی، (چیستی) و (چرایی)اش را می‌نمایاند و اصول کلی‌اش، شامل سه مولفه‌ی زیر است: ۱- انسجام(همگرایی)، مبتی بر وحدت ترکیبی و یکپارچگی ۲- هم‌آهنگی(هارمونی)، که بر پایه‌ی رابطه‌ی موجود میان اجزا با کلّ آفرینه استوار است ۳- مشخصه (ویژگیِ ذاتیِ آفرینه).

با توجه به این که معانی و مفاهیم واژه‌های زیبا، زیبایی، زیبایشی، زیباشناختی، زیباشناسی، و «زیبایی‌شناسی»، با هم تفاوت معنایی و مفهومیِ فلسفی دارند، شاید شعر «سوگنامه‌ی عشق» شماره(۹۸)، ص(۱۱۶)، بتواند نمونه‌‌ای شایان در رسانگی و پی‌مندیِ بندِ پایانیِ این نقدنوشته باشد:

وقتی/ آدم، حوا را بوسید-/ هیچ اتفاقی نیفتاد!/ پایه‌های تخت خدا هم نلرزید!/ آسمان به زمین نیامد/ با انسانِ خلیفه‌ی زمین-/ زیبایی تعریف شد/ اینک-/ هزارهزار حوا، با هزارهزار آدم-/ چون موجِ دریا/ به‌هم می‌آمیزند/ و زمین-/ بوی عشق می دهد.

 

رشت- ۷ دی‌ماه ۱۳۹۹

محسن آریاپاد

  • نویسنده : محسن آریاپاد