بدرود خُنیاگر بزرگ
بدرود خُنیاگر بزرگ
آن‌چه شجریان را شجریان کرد، نه شجریان بودن او بود و نه شجریان شدن‌اش. بلکه شجریان ماندن خسرو آواز ایران است. «نه» گفتن‌ها و سر خم نکردن‌ها و نوع زیست شخصی و اجتماعی و وارستگی و به تعبیر شاملو «بینوا بندگکِ سر به راه نبودن.»

مهرداد خدیر
مهرداد خدیر

«من محمد‌ رضا شجریان فرزند ایران. صدای من جزئی از فرهنگ کهن ایران است که می‌خواهد به مردم جهان یادآور شود فرهنگ ما انسانی است و پیام آن صلح و صفا و عشق است و پیامی جز دوستی و زندگی نداریم. اگر هم گله‌ای داریم برای رفع نارسایی‌هاست.»

خسرو آواز ایران چشم از جهان بست و سرانجام تسلیم همان بیماری شد که سال‌ها با او هم‌خانه بود ولی کم‌تر کسی از آن آگاه بود تا نوروز ۱۳۹۵ خورشیدی که خود در پیام نوروزی خبر داد و پس از آن دیگر صدای آواز تازه‌ای از او شنیده نشد.

هر چند آخرین کنسرت عمومی او در ایران سال ۸۷ برگزار شد و دیگر به او اجازه ندادند، یا مجال نیافت؛ چرا که به توصیف جمعیت معترض به «خس و خاشاک» واکنش نشان داده و خود را یکی از آنان خوانده بود.

محمدرضا شجریان
محمد رضا شجریان هم از این دنیا رفت چنان که فردوسی و حافظ و مولانا و سعدی که با آنان سخت دم‌خور بود، رفته‌اند؛ اما در بطن و متن فرهنگ و هنر ایران مانده‌اند.

هوشنگ ابتهاج (سایه) گفته بود اگر حافظ زنده بود و صدای شجریان را بر روی غزل‌های خود می‌شنید برمی‌خاست و او را غرق بوسه می‌کرد و حالا می‌توان گفت که حافظ این فرصت را یافته تا خسرو آواز ایران را غرق بوسه کند.

درباره‌ی جنبه‌های تخصصی موسیقایی او صاحبان فن و هنرمندان نوشته‌اند و گفته‌اند و باز هم خواهند نوشت و از این نظر تازه شجریان شروع شده است. او اما به یک‌‌باره ظاهر نشد. پدر او هم صدایی خوش داشت و اگر تعبیر «ژن خوب» به ابتذال کشیده نشده بود؛ مصداق درست و مثبتی از این وراثت بود. چنان که به فرزندان هنرمند او – مژگان و همایون- هم منتقل شده است.

۱۲ ساله بود که در رادیو مشهد به تلاوت قرآن پرداخت و تا پیش از سال ۱۳۴۶ که به تهران کوچید؛ هم‌‌چنان به صورت افتخاری در رادیو مشهد قرآن می‌خواند و در سال ۵۶ رتبه‌ی نخست مسابقات تلاوت قرآن را به دست آورد.

همین پیشینه به یاری او آمد تا بتواند پرچم موسیقی دستگاهی یا سنتی ایران را در سال‌های پس از انقلاب برافرازد چرا که نظام سیاسی تازه تلقی دیگری از موسیقی داشت و شجریان بود که سوء‌تفاهم‌ها را زدود و اگر او نبود چه بسا این شعله دست‌کم در شکل رسمی و علنی آن فرو می‌مُرد. به یاد آوریم که اوایل چه نگاه منفی‌یی به موسیقی وجود داشت و بی گمان این شجریان بود که موسیقی را در فضای جدید سیاسی زنده نگاه داشت و با «ربنا» به دو قطبی پایان داد.

شجریان، شجریان بود چون در خانواده‌ای هنری بالید و برکشید و شجریان شد. چون در آغاز پدر از او خواسته بود با نام دیگری فعالیت کند و از این رو نخست با نام خود شناخته نمی‌شد و بعدتر همه دانستند که «سیاوش بیدگانی» همان محمد رضا شجریان است.

با این همه آن‌چه شجریان را شجریان کرد، نه شجریان بودن او بود و نه شجریان شدن‌اش. بلکه شجریان ماندن خسرو آواز ایران است. «نه» گفتن‌ها و سر خم نکردن‌ها و نوع زیست شخصی و اجتماعی و وارستگی و به تعبیر شاملو «بینوا بندگکِ سر به راه نبودن.»

در زندگی خصوصی دوری از الکل و افیون که زندگی پاره‌ای از هنرمندان را تباه کرده و اهتمام ویژه در تربیت فرزندان هنرمند و چنان که اکنون همایون از محبوب‌ترین‌هاست و در زیست اجتماعی با واکنش به آن‌چه در پیرامون رخ می‌دهد و نه به کنج عافیت خزیدن یا به سفارش تن دادن.

سال ۷۸ به لطف یکی از دوستان مجال شرکت در یکی از کارگاه‌های شجریان در تالار رودکی دست داد و از نزدیک دیدم چگونه در انتخاب، سخت می‌گیرد و هنگامی که جوانی در واکنش به پاسخ منفی او گریست و گله کرد و گفت: از صدها کیلومتر دورتر آمده‌ام تا شما را ببینم و در این آزمون شرکت کنم؛ او پاسخ داد: من این‌جا نمی‌خواهم تنها یک آوازخوان را برگزینم. پای پرچم موسیقی در میان است تا به کسی یا کسانی بسپاریم. پای تاریخ هنر و ادبیات این سرزمین در میان است و برای این که او را تسکین دهد، خاطره‌ی خود را هم بازگفت که در میانه‌ی دهه‌ی ۴۰ به تهران آمد و پیرنیا هم بر او سخت می‌گرفته است. به بیان دیگر او برای خود خویش‌کاری ویژه‌ای قایل بود.

از این روست که می‌توان گفت محمدرضا شجریان را تنها با موسیقی و آواز نباید شناخت، یا شناساند. حتی با هنر و خود می‌گفت: «صدای من بازتاب وقایع تاریخ معاصر ایران است. استاد اصلی من زندگی و شرایطی است که بر من گذشته. چرا که من از هر پدیده‌ای درس گرفتم. من هر چه دارم از آموخته‌هایم است.»

نقش شجریان در فرهنگ و هنر و شناساندن ادبیات کلاسیک و شعر پارسی چنان ممتاز است که هر چه درباره‌ی او گفته شود اغراق نیست.

خراسان مهد زبان و ادبیات پارسی است و عجب نیست که از ادبیات کلاسیک و خاصه غزل توشه‌ها گرفت و با حافظ مأنوس بود. آشنایی با هوشنگ ابتهاج در دهه‌ی ۵۰ دریچه‌های تازه‌ای از شعر را نیز به روی او گشود و از این روست که گفته می‌شود شجریان را با ادبیات هم می‌توان شناخت.

او با رخدادهای زمانه هم‌سو بود و از این رو در سال ۵۸ خواند: «تفنگت را بده تا رَه بجویم» و ۳۰ سال بعد شعر مشیری را که «تفنگت را زمین بگذار» و مقایسه‌ی همین دو تاریخ معاصر ایران را بازمی‌تاباند.
از شجریان نمی‌توان گفت و بی مهری صدا وسیما به او را بازنگفت. مدیران این سازمان البته شاید توجیه کنند که خود خواسته بود صدای او دیگر پخش نشود؛ اما اولا «ربنا»ی جاودانه را مستثنا کرده بود و ثانیا در اعتراض به پاره‌ای رفتارها چنین خواستی داشت.

تنها حضور رسمی او در رادیو و تلویزیون پس از خروج از آن در سال ۱۳۵۸ را در نوروز ۱۳۷۳ شاهد بودیم. علی لاریجانی رییس وقت سازمان صدا و سیما در خاطرات خود نوشته که در ورودیِ جام جم با شجریان رو به رو و از خودرو پیاده شد و همان شب و هنگام تحویل سال، بسیاری از ایرانیان به احترام شجریان برخاستند.

شجریان، خاموش شد؛ اما صدای او خاموش نخواهد شد. پیکر او در توس و در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده خواهد شد تا بدانیم این سنت، هزار ساله است. هر چند که خود بر «اصالت» و نه «سنت» تأکید داشت و می‌گفت: بیش‌تر به اصالت هنر وفادار است تا سنت و به این اعتبار می‌توان او را هنرمندی مدرن و در عین حال اصیل توصیف کرد.

شجریان، ۵۰ سال هنرمندانه زندگی کرد و قدر خود را می‌دانست و فرای ۹۰ برنامه‌ی گل‌ها و بیش از ۶۰ اثر منتشر شده و ده‌ها اثر منتشر نشده به خاطر آن‌که گوهر وجود خود را پاس داشت، به نماد هنر ملی بدل شد و به محبوبیتی چنین سترگ دست یافت.

از صدا و سیمایی که استقلال شخصیت و غرور مجری و برنامه‌ساز محبوب ورزشی خود را نیز برنمی‌تابد و او را کنار می‌گذارد؛ شگفت نیست که چهره‌ی برجسته‌ی آواز را هم نپسندد؛ اما جای طرح این پرسش هست که چگونه می‌توان به خود لقب رسانه‌ی ملی داد و نماد هنر ملی را برنتافت؟ چگونه می‌توان از فرهنگ ایرانی – اسلامی دم زد و به نماد هنری آن مجال و میدان نداد؟ چقدر بی‌ذوقی می‌خواهد و تا چه اندازه بیگانگی با زیبایی‌شناسی؟

آری، شجریان، بودنی بود که شد و ماند و می ماند و اگرچه رفته است و می گوییم «بدرود خنیاگر بزرگ» اما او حیات تازه‌ای را در فرهنگ و هنر ایران آغاز کرده است. چونان برجستگان دیگر خراسان و ایران. از دیروز تا امروز. از مولانا و فردوسی و حافظ تا شجریان.

دکتر شفیعی کدکنی سال ۱۳۹۰ و به مناسبت ۷۰ سالگی شجریان شعری سروده بود که در مجله‌ی بخارا چاپ شد و این گونه آغاز می‌شود:

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن ز نو جوان شود، دَمی دگر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمان باغ ما
هــزار قُــــمری جــوان دوباره پَر برآورد

شاید گمان شود این توصیفات، تشبیه و اغراق شاعرانه است؛ اما یکی از استادان ممتاز زبان و ادبیات انگلیسی و از دوستان او در خاطره‌ای گفته است به چشم خود دیده که شجریان آواز می‌خوانده و پرنده‌ای از بالای درخت پایین آمده است.

  • نویسنده : مهرداد خدیر
  • منبع خبر : عصرایران