واسازی گیلکی در فارسی
واسازی گیلکی در فارسی
«شب‌هایی که بعدازظهرش ملاقات بود و چپ بچه‌ها پر، از دولتی‌شان چیزی می‌رسید دخل و خرج را کله به کله بیاورم. در عوض می‌خواستند حالی بدهم به جمع. همه نشسته سر تخت‌ها، چای کنارشان، سیگار دست‌شان، رو به من فتوا می‌دادند: برو در پوست خلق‌الله بند محکومین. بعد مثل آهنگ درخواستی، نام زندانیان را می‌بردند. من حکایت یکی یکی‌شان را دقیق با ادا و زبان و صدای خودشان تعریف می‌کردم.

 

هادی غلام دوست

هادی غلام دوست| «شب‌هایی که بعدازظهرش ملاقات بود و چپ بچه‌ها پر، از دولتی‌شان چیزی می‌رسید دخل و خرج را کله به کله بیاورم. در عوض می‌خواستند حالی بدهم به جمع. همه نشسته سر تخت‌ها، چای کنارشان، سیگار دست‌شان، رو به من فتوا می‌دادند: برو در پوست خلق‌الله بند محکومین. بعد مثل آهنگ درخواستی، نام زندانیان را می‌بردند. من حکایت یکی یکی‌شان را دقیق با ادا و زبان و صدای خودشان تعریف می‌کردم (بند محکومین – ص۹)

راوی رمان بند محکومین برای جور کردن به قول خودش «اسباب» در زندان مجبور است از تنها هنر خود که ذاتی است، بهره ببرد و حال زندانیان را خوش کند و در عوض دست‌خوش بگیرد. او مثل یک نقال کارکشته در کار خود استاد است. به راحتی از اصطلاحات، ضرب المثل‌ها، کنایه‌ها و فرهنگ عامه‌ی فارسی و بومی گیلان، برای جذاب کردن روایتش استفاده می‌کند و هیچ ابایی ندارد از نقص و نادرستی یا از این‌که اصطلاحات و مثل‌ها را جعل و به نفع زبان خود مصادره کند. از توصیف و تشبیه و واژه‌ی بومی گرفته تا افسانه و دعا و قسم و… . او ادبیات شفاهی را به مصادره‌ی رمان خود درآورده و از آن به موقع و خیلی طبیعی در روایتش بهره می‌برد.

آن‌چه برای راوی اهمیت دارد، جذاب کردن هر چه بیش‌تر حکایت‌هاست. جذابیت زبان و سر شوق آوردن دیگران و بازارگرمی. راوی در زبان‌آوری بندبازی ماهر و تروفرز است و خوب می‌تواند از زبان بومی زیستگاه خود در روایتش بهره ببرد. او به راستی روایت‌گری چیره دست است.

افسانه: «از من نترس از پشت سری من بترس.»ص۱۸ (این جمله با استفاده از یک افسانه‌ی گیلکی ساخته و پرداخته شده است. دخترکی موهایش به خارها گیر کرد و نمی‌توانست خود را از آن‌ها رها کند. ابتدا سگی از راه رسید، دخترک گفت: «ای سگ مرا نخور.» سگ پاسخ داد: «از من نترس، آن‌که از پشت سرم می‌آید، از او بترس.» (۵) اگر خواننده با این افسانه‌ی گیلکی آشنا نباشد، موضوع را در نخواهد یافت. البته این موضوع برای راوی چندان اهمیتی ندارد، چراکه از ویژگی‌های اوست که مطالبش را از هر چیزی فی‌البداهه فراهم می‌کند و هر جوری دلش بخواهد ارایه داده و به خورد مخاطب می دهد.

دعا: «به حق وقت بی‌وقتان، به حق صبح صادقان، به حق شب عاشقان.»ص۲۲۴

نفرین و قسم: «الاهی خیر و بهره از زندگانی نخورم. الاهی کف سر آب بشوم، الاهی نه نان بدارم نه جان. الاهی این دستم به آن دست محتاج باشد… به همین شیرین کام قند چای، به همین سرازیری دنیا، به همین سوی چراغ زندان، به همین راه سلامت… الاهی ناخوشی گرم و خشک بگیرم (گرم ناخوشی)، الاهی یک تب بکنم یک مرگ (یک تو و یک مرگ)، الاهی این گور به آن گور بشوم (گوربه گورشدن)، الهی نامم را سر قبر بکنند، الاهی قبرم بی‌نور باشد.» ص۱۶۱

توصیف: «چه بارانی، دیوانه باران. دانه‌هاش وصل بودند به هم؛ یک رشته را بگیر برو به آسمان.»ص۱۴۶ (استفاده از توصیف بارش شدید که در زبان گیلک‌ها متداول است. گیلکی: «یک نخ بگیر بشو جور، یک نخ بگیر بیه جیر.» یک رشته را بگیر برو آسمان، یک رشته را بگیر بیا پایین.)

تشیبه بومی: «به چوب توسکا می‌مانست، فقط برای آب کشیدن از چاه خوب بود.»ص۱۴۳ (گیلکی: «توسه چوبه مونه، فقط دولاخندی به خوبه.» دولاخندی: چوب دو شاخه‌یی که به کمک آن آب سطل و… را از چاه می‌کشند.)

واژه‌های محلی: خرم پسر، پسر خوب. والیس والیسک، آب‌نبات چوبی. پنیر سیامزگی، پنیر محلی تالش. خربست گاه، این واژه در گیلکی متداول است. طویله است مگر؟ هرکی هرکی است مگر؟

نمونه‌هایی از مصادره‌ی ادبیات شفاهی توسط راوی با توجه به موقعیتی که در آن قرار می‌گیرد و تغییر دادن آن به نفع زبان خود، برای پیشبرد روایتش:
«مستراح نطلبیده مراد است.»۱۵۴ (آب نطلبیده مراد است.)

«هوای عقل را داشتم، تغار را نشکنم ماست را نریزم.»ص۱۰۱ (تغاری بشکند، ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه لیسان.)

«گل راضی، بلبل راضی، باغبان ناراضی؟»ص۱۸۴ (زن راضی، مرد راضی، گور پدر ناراضی.)

«زمستان به شبی بند است و پیری به تبی.»ص۸۷ (زمستان را شبی و پیران را تبی. کنایه از بی‌ثباتی و سست بودن موقعیت.)

«آش ترش بفرما ندارد، زن بیوه مبارک باد.»ص۱۰۱ (نماز صبح سبحان‌الله ندارد، زن بیوه مبارک‌باد ندارد.)

«کلا صابون ما جان همدیگر را نمی‌شست»ص۱۶۶ (صابون او به تنش نخورده. کنایه از: هنوز طعم نیشش را نچشیده.)

«چند زنه حلاج است.»ص۲۲ (به جای چند مرده حلاج است.)

«گنج و رنج و مزد را آن برادر می‌گرفت که چاک او پاره شد و کار بکرد.»ص۵۷ (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.)

«سگ به اندازه طنابش گاز می‌گیرد.»ص ۵۹ (مثل تغییر داده شده. گاو به اندازه طنابش چرا می‌کند. اصولا سگ با طناب ارتباط ندارد، سگ همیشه رهاست.)

«سگ محل کردم.»ص۷۹ (گیلکی: «سک، محل نودم.» محل سگ نگذاشتم.)

«زندان شاه، زندان ماه، زندان بشقاب پرنده، زندان آقای بنده.»ص۱۷۷ (ترانه‌یی گیلکی است که با ادا و اطوار خوانده می‌شود و راوی آن را به نفع زبان خود مصادره کرده و به هر شکلی که دلش می‌خواهد تغییر داده است تا ادای مقصود کند. گیلکی: هیطو شاه، هیطو ماه؛ هیطو بشقاب پرنده، هیطو می‌سینه دنده.)

گفت: «قربان دود پیپتم.» سر زبانم آمد: «چایی داری رفیقتم.»ص۱۷۹ (تا پول داری رفیقتم، قربان بند کیفتم.)

«دری را که خلق واز کند خدا نمی‌تواند ببندد.»ص۲۰۶ (دری که خدا باز کند خلق نمی‌تواند ببندد.)

«شکم از کمرویی بالا می آید.»ص۷۱۰ (کمرویی زن را باردار می‌کند و مرد را مقروض.)

«یک بار آمدی مهمانی، سلطانی؛ دوبار آمدی مهمانی، مهمانی؛ سه بار آمدی مهمانی، دربانی.»ص۳۳ (مهمان روز اول پادشاه، روز دوم مهمان، روز سوم دربان است.)

ضرب المثل هایی که بومی روستایی است و در روستا کاربرد زیادی دارد، به فراوانی در رمان به کار گرفته شده است. باتوجه به ویژگی‌های شخصیتی راوی، گاهی (عمدا یا سهوا) ناقص روایت می شود:

«دستی هم که دکتر ببرد قصاص ندارد.»ص۶۷ (گیلکی: «دسی که خدا ببینی خلق چاره نییه.» دستی که خدا ببرد خلق چاره‌یی نمی‌تواند بکند.)

«آن قدر گشتم که سمم داشت گرد می‌شد.»ص۲۱۸ (گیلکی: انی بگرد تا تی سم گردابی!)

«خدا نجار نیست ولی تخته به تخته می‌زند.»ص۱۸۸ (گیلکی: «خدا نجار نیه ولی در و تخته خوروم کس به کسا کونه.» خدا نجار نیست ولی در و تخته را خیلی خوب به هم پیوند می‌دهد.)

«سفیدی و سیاهی آقادایی لب آب معلوم می شود.»۱۲۸ (گیلکی: کینه سیاه سفیدی آو لب معلوم بونه.)

«ما درار سر خیاریم؟» ص۱۴۰ (گیلکی: «خیاره سر دراریم؟» یعنی: هیچ کاره‌ایم؟)

«پل شکسته منتظر آدم بدبخت است.»ص۲۱۱ (گیلکی: «بشکسه آسمان بی‌طالع آدمونه ریفا نا.» آسمان شکسته منتظر آدم‌های بخت برگشته است.)

«دانه را جای دیگر خورده، فضله‌اش مال ماست.»ص۱۰۶ (گیلکی: «مرغونا مردومه خونه کونه کتکتازه ایره!» تخم را در خانه همسایه می‌گذارد، سروصدایش مال ماست.)

«از دولتی برنج علف هم آب می‌خورد.»ص۱۲۶ (گیلکی: «از سر صدقه برنج سورفان – نوعی علف – آو خونه.» از صدقه سر برنج، علف هم آب می‌خورد.)

«چادر به سر، کفش به پا، خانم خانم ها، خانه را بپا.»ص۱۷۲ (گیلکی: «چادری به سر، کفشی (چاروقی) به پا، فاطمه تی تی، می‌خونا بپا!» کنایه به کسی که ددری است.)

«آدم دست یخ زده‌اش را دم آقادایی شغال گرم نمی کند.»ص۱۰۴ (گیلکی: آدم خو دس شال کینه ور گرما نوکونه.)

«دریا هر چقدر خشک بشود تا زانو آب دارد.»ص۷۷ (گیلکی: دریا هرچی یان خوشکابی هنده ران تا زئونه آو دره.) «حلزون هم خودش را شاخ‌دار می‌داند.» ص۱۶۸

گیلکی: «راب شاخ در بارده بوته مو کله ورزا ما!» حلزون شاخ درآورد، خیال کرد گاو نر است.)

«فلک برای همه دعا کرد برای ما سرکتاب.» ص۲۱۷ (گیلکی: فلک، همه کسئبه دعا کونه امئبه کتاب سر.)

«مرغ خارشش گرفته، به پای خروس نوک می زند.»ص۷۳ (گیلکی: «هر وقت تله اجل رسنه کدبانو کینه تیک گینه.» هروقت مرگ خروس فرا می رسد دامن کدبانو را نوک می‌زند. اصولا این خروس خانه است که گاهی به بانوی خانه حمله می‌کند.)

«می‌ترسیدند تکان بخورند تخم مرغ زیرشان سرد شود.»ص۸۱ (مرغ کرچ برای جوجه‌آوری ۲۱روز روی تخم‌مرغ ها می‌خوابد. اگر برای مدتی طولانی از روی تخم بلند شود، تخم‌مرغ‌ها سرد و خراب می‌شوند. به کسی که در خانه زیاد بماند، گویند چرا پیدایت نیست، مگر روی تخم نشسته‌ای، می‌ترسی بلند شوی و تخم‌مرغ‌های زیرت سرد و خراب شود؟)

«دماغش را می‌گرفتی گردنش پاره می شد.» ص۸۵ (گیلکی: «اینه دوماغه تیکه بگیری، نفس شونه!» نوک دماغش را بگیرند، نفسش قطع می شود، از بس ضعیف و ناتوان است.)

«خروسش می‌خواند و مرغش روی میخ تخم می‌گذاشت.» ص۹۳ (ضرب‌المثل فارسی: «کبکش خروس می‌خواند.» و ضرب‌المثل گیلکی: «اینه تله میخ سر مرغونه کونه.» خروسش روی میخ تخم می‌گذارد، کنایه از دو امر محال! اول این‌که خروس تخم نمی‌گذارد و دوم این‌که هیچ مرغی (در این‌جا خروسی) نمی‌تواند روی میخ تخم بگذارد.)

«کفگیر درون اجاق بگذاری، بز چلاق پاش را راست می‌کند که نعل بشود.»ص۱۷ (گیلکی: اسونه کله دکونی مول کون دئونه کورا خواه داغ بکونیا.» کفگیر را توی اجاق بگذاری زن گناهکار می‌داند کجایش را می‌خواهند داغ کنند.)

«پیاز را می‌خورید، ریسه را می‌اندازید گردن ما.»ص۹۵ (ریسه کردن پیاز مختص روستاییان است.)

«گاوآهنم به ریشه گرفت.»ص۲۰۳ (گیلکی: «اونه گاجمه لوآکته.» گاوآهنش به ساقه گیر کرد. کنایه از گره افتادن در کار کسی.)

«آلوچه ترش هم به دار نمی‌ماند.»ص۱۳۰ (گیلکی: «ترشه خالی دار نومونه.» همان طور که آلوچه ترش بالاخره از درخت کنده و خورده خواهد شد، هیچ دختری نیز بی‌شوهر نمی‌ماند، بالاخره شوهر خواهد کرد.)

«هرجور تشت بزنی رقص می‌کنم، قاسم آبادی بیایم چند نخ می‌دهی؟»ص۱۷۸ («هرجوری ساز بزنی خواه ته برقصم؟!» هر سازی بزنی باید برایت برقصم؟!)

«حرف بار نمی‌کردند تک و پهلوشان شکاف برمی‌داشت.»ص۱۵۷ (گیلکی: «اگه حرف نزنن اوشونه تک و پهلو دئوسنه.» بدون حرف نمی توانند سپری کنند.)

«در خانه دو سگ باشد هیچ‌کدام دنبال شغال نمی رود.»ص۱۹۸ (گیلکی: «خونه مین دوته سک بیسی هیته شاله نشونه.» دو سگ در خانه باشند هیچ یک روباه را دنبال نمی‌کند.» معادل: آشپز که دوتا شد آش یا شور می شود یا بی نمک.)

«آدم نفهم زور چل تا گاومیش را دارد.»ص۲۰۲ (گیلکی: آدم نفهمه چل کامیش زور دره.)

«من آقا، تو آقا، کی به گاو علف بدهد؟»ص ۲۰۱ (به آذری: «سن آقا، من آقا، اینک لاری کیم ساقا؟» یا: «تو آقا، من آقا، گاو را کی بدوشد؟») (۶)

«به کودی می‌مانست که نه برای باغ خوب بود نه برای برنجزار.»ص۱۰۱ (گیلکی: «اسب پهنه مونه نه باغه خوبه نه بیجاریبه.» به پِهِن اسب می‌ماند، نه به درد باغ می ‌ورد و نه به درد شالیزار. کنایه از بی‌خاصیت بودن.)

«کم از زاغچه نداشت، نه گوشتش را می‌شد خورد، نه تخمش را.»ص۱۲۹ (گیلکی: «کشکرته مونه، نه اونه گوشته خورده شانه، نه اونه دیمه موچی زه شانه.» به زاغ می‌ماند، نه گوشتش را می‌شود خورد، نه رویش را می‌شود بوسید.)

«قایمکی شکم برداشته، آشکار می‌زاید»ص۸۳ (گیلکی: «دوزی کل بوخورده، خوانه آشکارا چئن.» پنهانی جفت‌گیری کرد، بالاخره آشکارا خواهد زایید.)

«خروس روی مرغ نرفته، حرف تو همه جا رفته.»ص۷۳ (گیلکی: حله تله کرکه سر نوشو اینه گب همه جا چو.)

«با یک زنبیل گناهی که سگ به گردن نمی‌گیرد.» ص۶۸ «میان یک زنبیل متلک» ص۳۲. زنبیل واژه‌ی رایج در روستاهای گیلان است و بسیار در زندگی مردم روستا مورد استفاده قرار می‌گیرد، لاجرم کاربرد فراوانی در زبان مردم نیز دارد. مثل «یک زیبیل گب بزئه.» (یک زنبیل صحبت کرد.) زنبیل واحد اندازه‌گیری مقدار و حجم نیز محسوب می‌شود.

«خروس خیال می‌کند برای خواندن او شب روز می‌شود.»ص۵۱ (گیلکی: «تله خوندناجی – باخواندن خروس – شو روزا نبونه» با خواندن خروس شب روز نخواهد شد.)

«به ورزا گفتند کار پدرت همین بود، تو هم شخم بزن.» ص۶۱ (گیلکی: «ورزا بوتن، تی پئره کار، تی مآره کار، تنان به کار.» «به گاو نر گفتند کار پدر و مادرت همین بود، تو هم باید شخم کنی.)

«چیز خوبی آورده، رونما هم می‌خواهد.» ص۱۰۶ (گیلکی: «خوروم کار بوده حله رونمان خوانه!» کار خوبی انجام داده، تازه رونما هم می‌خواهد!» کنایه از توقع بیش از اندازه داشتن.)

«جانش را کیش کاشت.» ص۱۵۶ (گیلکی غرب گیلان: «خو جانا کیش بکاشت.» از خودش مایه گذاشت!)

«هرچه صلاح شماست، کلاه سر ماست.»ص۱۹۶ (گیلکی: هرچی شیمه صلاح، امه سره کلاه.)

«نانجیب به نجابت که می‌رسد ازگیل را پوست می‌کند.» ص۱۶۰ (در واقع ازگیل را پوست نمی‌کنند.)

«اسب پیر و توبره پرنقش و نگار.» ص۱۴۸ (گیلکی: زن پیری اگر بزک کند، به کنایه گویند: پیر اسب و نقش و نگار توبره!)

«برف را آتش گرفته؟» ص۲۰۴ (گیلکی: «ورفه آتش بیته؟!» کنایه از تعجیل.)

«لال دانه خورده.»ص۱۱۴ (گیلکی: «لال دنه بوخوردی؟» به کسی گویند که پیوسته سکوت اختیار کند.)

نویسنده توانسته با به کارگیری چنین شخصیتی در رمان، کار روایت کردن داستان کتابش را یک‌دست پیش ببرد. زبان راوی هم‌سو است با روایت یک بنگی زندانی که به خوبی از عهده کار برآمده و توانسته تا آخر داستان ضرباهنگ و لحن طبیعی خود را حفظ کند که ویژه‌ی راوی است. انگار روایت راوی بدون استفاده از فرهنگ عامه پیش نمی‌رود. به راستی به کارگیری ادبیات شفاهی، زبان راوی را در نوع خود سلیس و روان و به اصطلاح او را خوش صحبت کرده است.

هر کسی هر شکلی که دلش می خواهد می تواند بنویسد. مهم ممارست فراوان داشتن در کار و مطالعه و تجربه اندوختن و به خوبی از عهده کار برآمدن است. باید به کیهان خانجانی دست‌مریزاد گفت که رمان بند محکومین را به خوبی ساخته و پرداخته و به نمایش درآورده است.

 

۱_ افسانه های گیلان، هادی غلام دوست، نشر نگاه، چاپ دوم، ۱۳۹۵
۲_ فرهنگ مردم افشار، هادی غلام دوست، نشر پازینه، چاپ اول ۱۳۹۸

  • نویسنده : هادی غلام دوست