دربارهی ادبیات بومی استان کرمانشاه مرا نمیتوانید از گهوارهام جدا کنید
نگاهی به «خواب اسب» نوشتهی هادی غلامدوست از «صفیالله» تا «نیازعلی» ندارد
تحلیلی بر دو داستان کوتاه از « کتاب همه داستان های من» نوشته ی مهناز رضایی در کوچه باد میآید
این قاتل همان مقتول است
«برادرم را کشتم! کف اتاقش را کندم و خوب دوبارهاش حسابی پاکوب و سفت کردم من هرگز نمیروم از لای پرده سپیدش توی اتاق را نگاه کنم. نه از ترس، نه! بلکه نمیخواهم چشمم احیانن به سبزه و یا یک جوری گلهای ریز بنفشی که معلومن در مزرعهها در دوروبر گور مردهها میرویند بیفتد.»
بوی نوشتن
کمی بعد کامیون ها از راه می رسند. سه کامیون یشمی رنگ پر از سالدات روس. افسری پیاده می شود. به اشاره دستش سرباز ایرانی نگهبان ساختمان شهرداری رشت جلو می دود. دیلماج از زبان افسر روس می گوید سرباز تفنگش را تحویل بدهد. سرباز ناباور نگاه می کند." تاواریش ما سالدات پادشاه! "افسر روس عصبانی می شود. فریاد می کشد. دستور می دهد. عزیزه جان نه ساله می ترسد.
واسازی گیلکی در فارسی
«شبهایی که بعدازظهرش ملاقات بود و چپ بچهها پر، از دولتیشان چیزی میرسید دخل و خرج را کله به کله بیاورم. در عوض میخواستند حالی بدهم به جمع. همه نشسته سر تختها، چای کنارشان، سیگار دستشان، رو به من فتوا میدادند: برو در پوست خلقالله بند محکومین. بعد مثل آهنگ درخواستی، نام زندانیان را میبردند. من حکایت یکی یکیشان را دقیق با ادا و زبان و صدای خودشان تعریف میکردم.
انسان امروز از احساس زندگی تهی است
انسان امروز با همهی پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی و نظامی، از احساس زندگی تهی است، دردی که بشریت امروز را بیشتر از گذشته به پرتگاه سقوط نزدیک کرده است.
با این همه گوسفند مرا قربانی میکنند
آرش دلآور البته تنها به جهان موجود بسنده نکرده و در بخش شعرهای کوتاه کتاب صحافی باران، جهان ممکن را نیز به چالش کشیده است