با این شعرها در همه‌جای جهان سیر می‌کنیم
 با این شعرها در همه‌جای جهان سیر می‌کنیم
شاعر نمی‌خواهد باور کند که انسان این همه فجایع زیست‌محیطی ایجاد کرده و جهانی غیرقابل‌تحمل ساخته است. بنابراین این دنیای ضدآرمانی را در خواب می‌بیند. این نگاه پارادوکسیکال، که آن‌چه را که در برابر چشم دارد، به جایی دور، به عالم خیال و رؤیا حواله می‌کند، گریز از حقیقت و واقعیت نیست، بلکه نشان دادن عمق فاجعه است. شاعر با عوارض این فاجعه درگیر است که نیاز به آرام‌بخش دارد.

انتشارات یانا + افشین معشوری + خواب بامداد دیده بودم

حسن محمدیان + خواب بامداد دیده بودم + افشین معشوریتیترما – دکتر حسن محمدیان* / شاعر با هر شعر دریچه‌ای به جهان بیرون یا درون به‌سوی ما می‌گشاید. بر لحظه‌ای خاصی از فضا-زمان انگشت می‌گذارد که خود آن را دیده، حس و تجربه کرده و درنهایت آن را در واژگان زبان ثبت کرده است، تا توجه دیگران را نیز به آن لحظه خاص جلب کند و حس همدلی و همراهی آنان را برانگیزد. با وجود این‌که کیفیت ثبت این تجربیات در زبان، و انتخاب واژگان و ویژگی‌های خاص زبانی، سبک‌ها و مکتب‌های گوناگون ادبی را ایجاد می‌کند، ولی آن نقطه مشترک همه تجربیات ادبی همان نور و بینش خاصی است که شاعر بر یک نقطه‎ی خاص می‌افکند و مخاطب را به دیدن آن فرامی‌خواند.

افشین معشوری شاعر شعرهای «خواب بامداد دیده بودم»  ما را به دیدن چه چیزی فرا‌می‌خواند؟ برای پاسخ این پرسش در کتاب او به جست‌وجو می‌پردازیم:

الف: نام‌هایی در این مجموعه شعر توجه ما را جلب می‌کند که در بسیاری از مجموعه شعرهای معاصر دیده نمی‌شود، از جمله این نام‌ها «قره‌باغ و خدا آفرین (ص ۱۲)، ملاله (ص ۲۳)، ننگرهار یا سارایه‌وو (ص ۲۴)، سن پترزبورگ و پوتین (ص ۲۹)، آرتین (ص ۳۷)، مونالیزا و داوینچی (ص ۴۰)، ماه‌منیر (ص ۴۹)، تبت و پامیر (ص ۵۴)، سِر آلفرد مهران، شارل دوگل و پرلاشز (ص ۷۹)، لشکر زامبی (ص ۱۱۸)، کلیمانجارو و داردانل (ص ۱۲۱)، و… این واژگان به حوادثی ارجاع می‌دهند که اغلب در حوزه‌ی تجربه‌ی مستقیم ما نیستند، ولی شعر ما را در آن‌ها سهیم می‌کند.

فضای ذهنی معشوری در جهانی وسیع‌تر از محدوده‌ی جغرافیایی مخاطب سیر می‌کند و برای او رویدادی که به شعر تبدیل می‌شود، فراتر از جغرافیای یک کشور خاص است، با شعرهای او در همه جهان سیر می‌کنیم و رویدادهایی که در جایی دیگر برای دیگران اتفاق افتاده است، برای ما نیز تبدیل به مسئله و اندیشه می‌شود. معشوری پیشنهاد می‌دهد که دامنه‌ی تلمیحات و اشارات در شعر، می‌تواند از تلمیحات معمول و رایج شعر، بسیار گسترده‌تر باشد.

ب:  دسته‌ای دیگر از واژگان نیز در شعر معشوری هستند که دیدن آن‌ها در شعر، برای ما بیگانه و ناشناس هستند. از بخش‌هایی از زبان آمده‌اند که  انتظار دیدن آن‌ها را در شعر نداریم. «تاتی تاتی (ص ۱۱)،  پیش‌فنگ و پافنگ (ص ۱۲)، دندان‌قروچه (ص ۱۳)، خنزرپنزرها (ص ۱۴)، غمبرک (ص ۳۳)، بی‌پیر (ص ۳۵)، موزمار (۴۰)، هله‌هوله (۴۱)، زُغ‌زُغ (ص ۴۷)، خناق (ص ۶۳)، بی‌پدر (ص ۶۹)، پاپری (ص ۸۵)، اتیکت (ص ۹۸)، توبره، آخور و تَویله (ص ۱۰۳)، تهاتر (ص ۱۱۱)، و… »

به‌کارگیری این واژگان در کنار واژه‌های رایج زبان ادبی امروز و گذشته، علاوه بر گسترش دایره‌ی واژگانی، معانی تازه‌ای نیز آفریده است و از نگاه نوآورانه شاعر حکایت دارد، به چند تصویر و مضمون و مفهوم که با این واژگان آفریده شده نگاه کنید:

 

مرگ کلاغ را باور نمی‌کنم

این بی‌پیرِ هزار سر

که ریشه دوانده

میان مغز من (ص ۳۵)

 

جای برای ابروی کمانی نیست

تا جای مونالیزا

به ریش‌مان بخندد

داوینچی مرموز

موزماری بود

همین حوالی

که حالی‌مان نشد

نشد حالی به حالی شویم

میان آن همه هَله‌هوله

که ولوله بود

میان مغزهای توخالی! (ص ۴۰و ۴۱)

 

یکی از آرایه‌هایی که شاعر برای زیبایی صوری سخنش بارها از آن استفاده می‌کند، نغمه‌ی حروف و گونه‌هایی از جناس است که به بسیاری  از شعر لطف و لطافتی بخشیده است.

 

ج: معشوری برای تصویرسازی در شعر خود، پای مسائل جدیدی را به فضای شعر باز می‌کند، فراتر از غم‌های فردی و تصویرهای قراردادی. بنا بر این نوسازی وسیعی در تشبیهات، استعارات، کنایات و آرایه‌های شعری او پدید آمده است.

بیرون چاه

برادرانم هنوز می‌خندند

به ریش‌ها-

-نه!

به ریشه‌هایم

که از فرونشست زمین

خشک شده‌اند. (ص ۶۰)  

 

در بسیاری از شعرها، تصاویری که بر پایه‌ی عناصر فرهنگ عامه ساخته شده، رنگ طنزی ملایم نیز به شعر می‌بخشد.

… و چنین شد

که نور

از چشم هاله رفت

نفس

از گلوگاه شهری شور

آفتاب

از گرم‌گاه بیگاه گاوهای سرگردان

که هر آن

از تویله می‌گریزند (ص ۲۷)

به طور کلی منطق تصویرسازی‌های او، استفاده از جریان سیال ذهن است و تداعی آزاد معانی و کلمات، بنابراین ذهن مخاطب نیز در روند شعر، به نقاط گوناگون سر می‌کشد. شاید این حرکت سیال ذهن، در همه‌ی شعرها موفق نباشد و باعث پراکندگی وحدت موضوعی شعر و سرگردانی مخاطب نیز بشود، اما شاعر با تکرار این شیوه در شعرهای دیگر، درمجموع توانسته است از یک امکان جدید برای نوسازی فضای شعر خود بهره‌برداری مناسبی بکند. اگرچه خوانندگان شعر دهه‌ی هفتاد به این سو، کم‌وبیش با شعرهایی در فضای سیال ذهن برخورده‌اند و با آن آشنایی دارند.

بیا خجالت بکشیم

میان اسب‌ها

که شیهه را

به جای خجالت

می‌کشند روی بوم (ص ۴۰)

یکی از امکانات فضای سیال ذهن، استفاده از منطق رؤیا و گونه‌ای پریشان‌گویی است. بنابراین اگر معشوری در چند شعر کتاب، از خواب دیدن و رویای خود هم سخن نگفته باشد، یا نام شعرهایی را هم هذیان و پرهیب و خیال نگذاشته باشد، می‌توان ردپای پریشان‌گویی و رؤیا و ازهم‌گسیختگی‌های رویاگونه را در بسیاری از شعرها دید، زیرا منطق سیال ذهن با این عناصر شکل می‌گیرد و با آن‌ها همبستگی تام و تمام دارد. بنابراین شعر زیر دقیقاً بر منطق درست درونی‌اش پیش می‌رود، حتا اگر جمله‌ی «من خواب بودم» نوشته نشده باشد:

آسفالت‌ها می‌دویدند

موزاییک‌ها در پیاده‌رو

راه می‌رفتند

و دیوارها

کفش نقاشی می‌کردند

من خواب بودم

و آسمان

باران سرخ می‌بارید

 

به مادرم بگو

سراغ مرا پشت نی‎ها

از پرندگان مهاجر بگیرد

آن‌ها

راه خانه‌ی مرا می‌دانند. (ص ۵۲)

 

 

د: بخشی از مهم‌ترین موتیف‌های مجموعه شعر «خواب بامداد دیده بودم» به «شعر زیستار» تعلق دارد.  در کنار نگاه اجتماعی و تغزلی، نگاه زیست‌محیطی شاعر نیز در سراسر کتاب چهره خود را نشان می‌دهد. استفاده فراوان از نام‌های پرندگان، محیط‌های جغرافیایی، عناصر محیط طبیعی گیلان حکایت از حساسیت نگاه شاعر نسبت به آسیب‌های زیست‌محیطی دارد. اما چند شعر در این مجموعه به‌طور خاص محیط‌زیست را در محور توجه خود قرار داده است که در این نوشتار از آن‌ها به‌عنوان «شعر زیستار» یاد می‌کنیم. یعنی شعری که در آن محیط‌زیست به‌مثابه هدف مورد توجه قرار می‌گیرد نه به‌عنوان عنصری تزیینی یا زمینه‌ساز برای ایجاد تصاویر شعری دیگر. همچنان که در شعر اجتماعی، جامعه و مشکلات آن دارای شأن اخلاقی است، در شعر زیستار نیز، طبیعت شأن اخلاقی دارد. همچنان که بی‌توجهی به مسائل اجتماعی، مسئولیت‌آور است، بی‌توجهی به مسائل زیست‌محیطی نیز مسئولیت‌آور خواهد بود، و شاعر با شعر زیستار، مسئولیت خود را به انجام می‌رساند.

در شعر «باکلان» دو وضعیت گوناگون در برابر هم توصیف می‌شوند که یکی نتیجه دیگری است. باکلان‌ها، مرغابیان مهاجر، سیاه‌بخت هستند. سیه‌بختی آن‌ها بر طبیعت اطراف، ابرها و دریاها، تأثیر منفی می‌گذارد و درنهایت زندگی انسان نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد:

خسته و غمگین

در شامگاهی یاس‌آلود

از سیاه‌بختی باکلان‌هاست

که دریاها

دور از هم ‌نفس می‌کشند

ابر می‌شوند

با بادهای فحاش

هم‌صحبت می‌شوند

و گاهی

در عزای خوتکاها

انتحار می‌کنند

 

سرنوشت عجیبی است

به سوگ خود

در شامگاه مه‌آلود بندر

سیاه پوشیده‌ای و

نمی‌دانی

باکلانِ خسته‌ی پروبال بسته…

اگر در شعر «باکلان» بی‌توجهی انسان به سرنوشت پرنده‌ی مهاجر او را عزادار می‌کند، در شعر «پاپَری» تأثیر مخرب انسان بر زندگی پرندگان شهری مورد توجه شاعر قرار گرفته است.

نشسته‌ام بر سیم برق

گازها نفس‌ام را بند آورده‌اند…

سیم برق می‌لرزد

جهان می‌لرزد

و من

به زمین می‌افتم

کبوتری زار می‌زند

پاپری سفید مرا …. (ص ۸۶)

آرزوی یگانه شدن با وضعیت طبیعی، وحدت ارگانیک با هستی، یک کهن‌الگوی مداوم در ذهن بشر است که در شعر زیر خود را نشان داده است.

خواب‌ام می‌آید

می‌خواهم مثل جنازه‌یی هزارساله

 از یاد بروم

و هزاران سال بعد

قطره‌یی باشم

 از رودخانه‌یی در ماسال

که تبخیر ‌شوم

و در روزی مه‌آلود

با ابرهای شمالی

در دیلمان فرود بیایم.  (ص ۴۳)

شاعر این شعر را با مفهوم خواب پیوند زده است که در ساختمان جریان سیال ذهن، معمولاً جزء عناصر اصلی هستند. در شعر دیگری نیز با رویکرد زیستاری و موتیف خواب، شاعر به ما آگاهی می‌دهد که آسیب‌هایی که انسان به طبیعت وارد کرده است، به شکل بیماری‌های جسمی و روحی دوباره به سوی انسان بازگشت داده شده‌اند.

باور کن پریا

دیشب دوباره باران بارید

توکای مهاجر

توی فریزر همسایه خواب بود

 

…و تو

از باغ مجاور خانه

دسته‌یی نرگس دزدیدی…

 

.. و از خانه‌ی همسایه

بوی کباب می‌آمد.

 

…و سر راه

-از داروخانه-

برای‌ام آرام‌بخش بخر

بدخوابی دیشب

کلافه‌ام کرده

می‌خواهم

هزار سال با چشم باز بخوابم… (ص ۴۶-۴۸)

«خواب دیدن» و «خوابیدن» در این شعر یک عنصر ساختاری است. شاعر نمی‌خواهد باور کند که انسان این همه فجایع زیست‌محیطی ایجاد کرده و جهانی غیرقابل‌تحمل ساخته است. بنابراین این دنیای ضدآرمانی را در خواب می‌بیند. این نگاه پارادوکسیکال، که آن‌چه را که در برابر چشم دارد، به جایی دور، به عالم خیال و رؤیا حواله می‌کند، گریز از حقیقت و واقعیت نیست، بلکه نشان دادن عمق فاجعه است. شاعر با عوارض این فاجعه درگیر است که نیاز به آرام‌بخش دارد. با این‌که می‌داند که نمی‌تواند یک‌باره از این فاجعه پیشگیری کند، با این‌حال مسئولیت خود را فراموش نمی‌کند، هنگامی‌که شعر را با این سطرها پایان می‌دهد:

دیر نکنی پریا

واژه‌ها زُغ‌زُغ می‌کنند زیر دست‌های‌ام. (همان)

اشاره به بی‌تابی و سوزندگی واژه‌ها، یادآوری همان مسئولیتی است که شاعر را به نوشتن و اعتراض و آگاهانیدن در برابر بی‌رحمی و جهل جامعه‌ای وا‌می‌دارد، که توکاها را کباب می‌کنند و از نتایج آن بی‌خبرند.

شاعر به‌درستی دریافته است که جامعه‌ی انسانی اگر در جست‌وجوی ایده‌آل‌هایی مانند برابری و برادری و آزادی است، نمی‌تواند با نادیده‌گرفتن هستی دیگران (موجودات زنده دیگر) به آن دست یابد. بنابراین با اشاره به نمادهای زیستی در جاهای گوناگون، هدف خود را چنین بیان کرده است:

می‌خواستم

از زریوار

به امیرکلایه

پرواز کنم

و پیام بلوط‌ها را

به هیرکانی برسانم (ص ۳۷) 

این سیر آفاقی از زریوار تا امیرکلایه، زمانی امکان‌پذیر است که دریاچه زریوار و تالاب امیرکلایه، همچنان بدرخشند و جنگل‌های بلوط و هیرکانی، همچنان جلوه‌گری کنند وگرنه بی‌توجهی انسان به محیط‌زیست و زیست‌مندان دیگر، جهان را به برهوتی تبدیل خواهد کرد که پرواز در آن معنایی ندارد. اگر به فکر دست یافتن به آزادی (پرواز) و عدالت هستیم، باید آزادی و عدالت را برای همه زیستمندان دیگر هم بخواهیم:

مگر چه می‌خواستم؟

جز جرعه‌یی آزادی

و تکه نانی که

با مرغابی‌ها قسمت کنم! (همان)

 

معشوری، روزنامه‌نگار و ناشری توان‌مند و نویسنده و شاعری نکته‌سنج و خوش‌قریحه است که در میان آثار متعدد خود، چندین مجموعه شعر نیز دارد. شهر لنگرود که از دهه هفتاد به بعد، چند شاعر مطرح معاصر را به جامعه ادبی معرفی کرده است، می‌تواند با افشین معشوری،  همچنان به نقش‌آفرینی خود در ادبیات معاصر ایران ادامه دهد.

.

*منتقد ادبی، شاعر و مدرس دانشگاه

.

تیتر برگرفته از متن و از سردبیر تیترما است

  • نویسنده : دکتر حسن محمدیان
  • منبع خبر : اختصاصی