باید به دردهای نهفته زیرِ پوستِ شهر گریست
باید به دردهای نهفته زیرِ پوستِ شهر گریست
«افشین معشوری» را –شاید- پیش از خواندن «داستان ماهی» این‌همه آشنا به مسایل و اندوهان نهفته در سطح و عمق جامعه نمی‌دانستم. صرف نظر از همه‌ی این‌ها به اندازه‌ی وسیع گفت‌وگوها و دیالوگ‌های این قصه‌ی پرغصه که نوعی تراژدی است نیز باید اشاره داشت و به خالق آن آفرین گفت.

افشین معشوری

نام‌کتاب: ماهی، مینو و دیگران| نویسنده: افشین معشوری| ناشر: انتشارات یانا، ۱۴۰۱| رقعی، ۱۱۴ صفحه

تیترما- محسن بافکر لیالستانی / دقیقا تاریخ و وجه آشنایی‌ام با افشین معشوری را به یاد نمی‌آورم؛ اما نخستین بار در یکی از روزهای پایانی سال ۱۳۹۲ بود که -بعد از پایان یک جلسه‌ی ادبی- هم‌راه دوستی قدیمی که بر سر اتفاق بعد از سال‌ها در خانه‌ی فرهنگ گیلان دیده بودم تا لاهیجان هم‌سفر شدیم و در طول سفر یک ساعته‌یی که با یکدیگر داشتیم، دانستم که علاوه بر شاعری و نویسندگی، روزنامه‌نگار است و برای برخی مطبوعات پایتخت مقاله می‌نویسد و گزارش و مصاحبه تهیه می‌کند و علی‌رغم جوانی‌اش، با برخی از دوستان هم‌سن و سال من که سال‌ها ندیده بودم‌شان(از جمله همین دوستی که هم‌راه‌مان بود) سابقه‌ی دوستی نزدیک دارد.

از جمله مطالبی که در آن دیدار بین ما رد و بدل شد، این‌که گفت به اتفاق همسرش قصد دارد ماهنامه‌یی را راه‌اندازی کند که آن زمان هنوز مجوزش صادر نشده بود و بعدتر با نام «ماهنامه‌ی عطرشالیزار» بیش از ۵۰ شماره منتشر شد و سرانجام به دلیل فشارهای اقتصادی انتشارش را متوقف کرد.

آن‌چه در این سال‌ها از معشوری خوانده و دیده‌ام مرا به این نتیجه رسانده است که بسیاری از وجوه هنر و ادبیات در او شناور است. هم شاعر است و هم داستان‌نویس، هم منتقد ادبی و ورزشی است و هم طنزنویس و هم خبرنگار، و خدا می‌داند در زمینه‌ی هنر و ادبیات به چه کارهای دیگر دست نزده باشد! و انصافا در همه‌ی این زمینه‌ها حرف‌هایی برای گفتن دارد.

به مجموعه داستان «ماهی، مینو و دیگران» می‌پردازیم. در نخستین داستان این مجموعه با نام «روزگار سگ» با روایت زندگی لعنت شدگان زمین و جامعه مواجه هستیم که به گمان نویسنده کاملا اتفاقی و تصادفی به اعتیاد روی می‌آورند و از خانه و کاشانه‌ی گرم‌شان رانده شده و در کوچ، خیابان و گنداب‌ها ولو می‌شوند و از افراد بی‌غم و بی‌اعتنای جامعه تیپا می‌خورند.

هرچند به گمان من، نویسنده از روی دیگر «روی‌آوری به اعتیاد» یعنی ضرورت‌های پنهان و پیدای این پدیده غافل مانده و سخنی از آن به میان نیاورده است؛ اما پرداخت خوب و قابل قبول شرایط اجتماعی رقت‌بار حاکم بر آن که در جای‌جای داستان با فلش‌بک‌هایی که رفاه و آسودگی پیشین قهرمان دربه‌در داستان را یادآور می‌شود و ابعاد تراژیک و غم‌انگیز داستان «روزگار سگ» را غنای بیش‌تری می‌بخشد:

«دهی بود نیمه متروک، چند خانه با میدانی خاکی که ارابه‌یی قراضه در گوشه‌یی از آن خودنمایی می‌کرد. چرخی زد و ورودی خانه‌یی را که فکر می‌کرد دست ساکنان آن به دهان‌شان می‌رسد برای پناه آوردن انتخاب کرد. یادش آمد مادرش همیشه به شوخی به خواهر و برادرهایش می‌گفت:

حسودی‌تون می‌شه بچهَ‌م از همه‌تون عاقل‌تره؟!

با خودش فکر کرد حتما یکی از ساکنان این خانه او را می‌بیند و پناه‌اش می‌دهد. دست‌هایش را از دو سو به شانه‌هایش رساند و سر در گریبان فرو برد و چهره‌ی مادرش را به یاد آورد.

کجایی پسرم؟ بیا کارت دارم!»صص۸-۹

از این‌گونه ارجاعات به وضعیت و آسایش زمان برخورداری از حمایت خانواده‌ی تقریبا متنعم قهرمان فلاکت‌زده‌ی این داستان سیزده صفحه‌یی، به دفعات در داستان آورده شده که با شرایط فعلی او در تضاد و تقابل اندوه‌ناکی قرار می‌گیرد.

برای خرید آنلاین «ماهی، مینو و دیگران» این‌جا کلیک کنید

در داستان «وقتی چشمات پرِ خوابه» اشاره‌ی نویسنده به قهوه‌خانه‌یی است که اغلب پاتوق شاعران و هنرمندان شهرش است. چیزی که مشابه آن را شاعران و هنرمندان سایر شهرهای کوچک و بزرگ میهن ما همیشه در اختیار داشته‌ و دارند و نظر به غیر حرفه‌یی بودن و نامنضبط بودن این‌گونه مکان‌ها، چه بسا غالبا رفتارهای خاص و دور از ادب و نزاکت هم در آن اتفاق می‌افتد که نویسنده‌ی «ماهی، مینو و دیگران»  به بخشی از آن‌ها می‌پردازد:

«سیگار، چای، دود قلیان و بعدش که سوژه برای خنده‌شان جور می‌شود؛ هرکدام می‌شوند منتقد ادبی و بی‌رحمانه صاحب‌اثر را در غیاب‌اش ترور شخصیت می‌کنند. این را وقتی فهمیدم که جلوی من به‌به و چه‌چه می‌کنند، بعد وقتی نیستم، خبر دارم در باریک‌ترین مسئله‌ی شخصی‌ام ریز می‌شوند و نکته می‌گیرند و می‌خندند.»ص۲۲

از ویژگی‌های این داستان، آوردن عبارات و ورد زبان‌های مخصوص گویش‌وران گیلکی است که نویسنده را وادار به ترجمه‌ی عبارت‌ها به فارسی در پانوشت می‌کند:

«مزه‌ی تلخ چای هنوز بین حلق و زبانم مانده بود، تا آمدم چیزی بگویم رفیق شفیق ملک از آن‌طرف میز قهقه‌زنان گفت: «هَلئه اینئه تلخکی گول نوما.»ص۲۳

دیگر داستان این مجموعه «ماهی» است که به نسبت بقیه‌ی داستان‌ها طولانی‌تر است و به تنهایی باید آن را حتی یک رمان کوچک نامید و چند بار خواند و به دردهای نهفته در زیر پوست به ظاهر خوشبخت و همه‌چیز آرام و روبه‌راه شهر گریست.

«افشین معشوری» را –شاید- پیش از خواندن «داستان ماهی» این‌همه آشنا به مسایل و اندوهان نهفته در سطح و عمق جامعه نمی‌دانستم. صرف نظر از همه‌ی این‌ها به اندازه‌ی وسیع گفت‌وگوها و دیالوگ‌های این قصه‌ی پرغصه که نوعی تراژدی است نیز باید اشاره داشت و به خالق آن آفرین گفت:

«ماهی، تمام راه را توی ماشین خطی گریه کرد. وقتی از گارد ریل پرید، اصلا متوجه ماشین‌های عبوری نشد و با صدای ترمز به هوا رفت و با صورت به زمین آمد.

چادر سیاهِ بالای سرش دیگر نمی‌رقصید و روی چشم‌هایش که بسته شده بود، نشست. بوی ماهی مرده فضا را پر کرد.»ص۹۸

در داستان پایانی این مجموعه با نام «آپارتمان میدان گل‌ها»، معشوری ما را با روایت تازه‌یی از نسل آرمان‌خواه چهار دهه پیش روبه‌رو می‌کند که پس از فروکش کردن تب  حرارت ایده‌ها و اهداف عالی‌شان، وقتی به خودشان می‌آیند، می‌بینند برای به‌دست آوردن و رسیدن به آمال و آرزوهای دور، ای‌بسا اصلی‌ترین و در دسترس‌ترین سرمایه‌ی خصوصی‌شان را نیز از دست داده‌اند. روایتی که البته به شکل‌های دیگر، پیش از این بارها از زبان شاعران و نویسندگان دیگر نیز خوانده‌ایم و این قصه‌ی پرغصه هم‌چنان ادامه دارد.

محسن بافکر لیالستانی

۴/۴/۱۴۰۱/ لیالستان لاهیجان

  • نویسنده : محسن بافکر لیالستانی
  • منبع خبر : اختصاصی