سارا، رومینا و دیگران
سارا، رومینا و دیگران
دخترکانی خردسال، روبه‌روی‌مان نشسته بودند که در چشم‌های معصوم شان، خوشحالی عجیبی از دیدن مهمانان شهری موج می زد. صورت زیبای یکی از آن‌ها هرگز از حافظه ام پاک نمی‌شود؛ همانی که چشم‌هایش آبی بود، آب بینی‌اش را با گوشه‌ی روسری‌اش، پاک می‌کرد، به من نگاه می‌کرد و می‌خندید.

پروانه محمدنژاد

پروانه محمدنژاد

ایران، همانند بسیاری از کشورهای جهان، به کنوانسیون جهانی حقوق کودک پیوسته و آن را امضا کرده است. بر طبق این معاهده، تمامی افراد زیر ۱۸ سال، کودک محسوب می‌شوند و باید از حقوقی چون آموزش رایگان، بهداشت و درمان، امنیت روانی، عاطفی، جسمی و جنسی برخوردار باشند. از این دیدگاه، ازدواج افراد زیر هجده سال، به دلیل کودک بودن، ممنوع و جرم تلقی می‌شود. کشورهایی مانند ایران، به دلیل اصول خاص مذهبی، از پذیرفتن این بند خودداری می‌کنند. از دید یونسکو، ازدواج هم مانند اخذ گواهینامه‌ی رانندگی، نیاز به رسیدن به سن قانونی دارد و البته در مدارس ما هیچ دانش‌آموزی از این مسئله، اطلاع ندارد؛ مگر این‌که شما به عنوان معلم به آن‌ها بگویید.

سوگواره
رومینا در امنیت کامل، در شهری بدون دود و آتش جنگ می‌زیست، ولی همانند آن پسرک دوازده ساله‌ی سوری، سر بریده شد. داعش، یک چهره نیست، سیاهی پرچم نیست، اندیشه‌یی است که زن را جنس دوم می‌داند؛ در حصار یک سرزمین خاص هم قرار نمی‌گیرد. در هوای دلچسب و دیوانه کننده‌ی بهار گیلان، با صدای مسحورکننده‌ی گنجشک‌های هفت صبح، دخترکی سلاخی می شود؛ همین. شبکه‌های اجتماعی، پر شده بود از ایده و کامنت و تفسیر ماجرا. چرا عاشق شد؟ چرا فرار کرد؟ چرا خواست با مردی مثلا سی ساله ازدواج کند؟ چرا… عادت کرده ایم که مقتول را محاکمه و محکوم کنیم؛ مثل تمام خلبان‌هایی که مقصر تمام سقوط‌ها بوده اند!

رومینا در مدرسه یاد گرفته بود که در ۹ سالگی، بالغ می شود؛ باید نماز بخواند، روزه بگیرد، حجابش را بیش‌تر از شش سالگی رعایت کند و می‌تواند به محض بلوغ فیزیکی، ازدواج کند. رومینا در خانه نیز درس بزرگی آموخته بود، این‌که تنها دست مردانه‌یی که ممکن است او را نوازش کند و با گرمای عشق، آرام، دستان یک شوهر است نه یک پدر.

در کشورهای توسعه یافته، اگر مربی مهدکودک یا معلم مدرسه، متوجه وجود زخم و جراحتی در بدن کودک شود، فورا مسئله به مدیر اطلاع داده می‌شود و در اسرع وقت، مددکاران اجتماعی و نیروهای پلیس، عازم مدرسه شده و مشکل را پیگیری می‌کنند. کودک، مورد حمایت دولت قرار گرفته و پدر یا مادر آزارگر، مجازات می‌شوند؛ تحمل زندان، همراه با گذراندن دوره‌های آموزشی در زمینه‌ی تربیت و پرورش کودک و در شرایطی خاص، فقط گذراندن دوره‌های بلندمدت، البته در مکانی جدا از محل سکونت کودک؛ و تا زمانی که از نظر دادگاه، پدر یا مادر خاطی، شرایط لازم سرپرستی کودک را احراز نکرده است، به هیچ وجه، کودک به آنان تحویل داده نمی‌شود.

رومینای ۱۳ ساله به جرم تلاش برای چشیدن طعم دوست داشتن و آرامش، سر بریده شد و سارای ۱۱ ساله، سال‌ها پیش، به جرم رقصیدن کودکانه در شب تولدش در خانه‌ی مادربزرگ، زنده زنده در آتش سوزانده شد؛ در حالی که به بخاری بسته شده بود تا نتواند برای فرار از درد سوختن، بدود. پدر سارا به دادستان گفته بود:
فقط حس کردم نباید زنده بماند.

پدر سارا اما زنده ماند. پدر رومینا هم زنده می‌ماند. پدران معتاد، روان پریش یا مبتلا به پارانوییدی که در اثر توهم یا تعصب افراطی، دست به قتل فجیع کودکانی می زنند که به خواست خود، پا به این جهان نگذاشته اند و ما شرمگین، سر به زیر مانده ایم، در مقابل چشمان پرسش‌گر مادرانی که فرزند را درون خویش پرورده اند.

ما و رومیناها
چشم‌های مهربانش، با آن لبخند زیبا، هنگامی که با عبارت «متولد سال ۸۵» همراه می‌شود، ناخودآگاه، چهره‌ی «نیایش» را برایم تداعی می‌کند، خواهرزاده‌ی نوجوانم که هم‌زمان با رومینا، پا به این جهان گذاشت؛ قامتی هم‌سانِ رومینا دارد، با همان چشمان شاد و صورت نازنین. رومینا اما، دیگر نفس نمی‌کشد؛ راه تنفس‌اش را بسته اند پلیس‌های خانگی ستم پیشه. مگر می‌شود بزرگ شدن دخترک‌ات را ببینی، بلوغ‌اش را شادمانه به رقص برخیزی و تولد هیجان زیبای احساسات ناب زنانگی را در وجودش جشن بگیری و خوشبخت نباشی؟ و دست‌های سبز زندگی را بوسه باران نکنی؟

مزار رومینا اشرفی

کودک همسری
هجده ساله بودم که در سفری با دوستان، به روستایی دورافتاده در قزوین رفتیم. آن روز برای نخستین بار، با چشم‌های خودم، فاجعه‌یی را مشاهده کردم که از حد تحمل ذهن عصیان‌گرم خارج بود. دخترکانی خردسال، روبه‌روی‌مان نشسته بودند که در چشم‌های معصوم شان، خوشحالی عجیبی از دیدن مهمانان شهری موج می زد. صورت زیبای یکی از آن‌ها هرگز از حافظه ام پاک نمی‌شود؛ همانی که چشم‌هایش آبی بود، آب بینی‌اش را با گوشه‌ی روسری‌اش، پاک می‌کرد، به من نگاه می‌کرد و می‌خندید. ده ساله بود. آن یکی، دوازده ساله، دیگری، یازده و همگی عقد کرده بودند! گفتند:اینجا رسم است دختران، پیش از بلوغ، صاحب پیدا می‌کنند، یکی از فامیل حتما، پسرعمو، پسرخاله، پسر عمه….
گفتم:
ولی این‌ها که بچه اند، هنوز خیلی کوچک‌اند برای زندگی مشترک. گفتند:
صبر می‌کنیم به بلوغ برسند، بعد عروسی می‌گیریم!
آن روز، پی بردم من نه تنها نمی‌توانم جهان را تغییر دهم، حتی نمی‌توانم یکی از این دخترکان معصوم را نجات دهم و غمی سنگین، در روانم ریشه دواند.

کودکان و نوجوانان تنها
نیمه‌های ترم دوم بود و یک دانش‌آموز جدید به کلاسم آمده بود. زمان عجیبی بود برای تغییر مدرسه. صورت‌اش، آشکارا افسرده بود و نگاهش، دردمند. فکر کردم باید فرصتی مناسب پیدا کنم و با دخترک صحبت کنم؛ معلوم بود مشکلاتی جدی دارد. در جلسه‌ی دوم، هر چه تلاش کردم درس را پنج دقیقه زودتر به پایان برسانم، نشد. به خودم قول دادم حتما جلسه‌ی آینده! هفته‌ی بعد، روی صندلی فاطمه، دسته گل زیبایی بود؛ به احترام دخترکی که اندوه را تاب نیاورد و خودکشی کرد.

می‌گویند هر انسانی، سه جهان برای خویش دارد: نخست، جهان فردی و درونی آدمی است، همان جایی که رازهای مگو، دردهای ناگفتنی و کابوس‌های‌مان را در آن، جا می‌دهیم. عذاب وجدانی که از مرگ فاطمه در من ایجاد شد، یکی از ساکنان جهان مخفی من است. یکی دو روز بعد، در دفتر مدرسه، یکی از همکاران، با اشاره به مرگ فاطمه گفت:

آخه آدم برای یه پسر، خودش رو می‌کشه؟ به نظر من، باید جسد این دختر رو از درخت آویزون می‌کردن تا کلاغا، مغزش رو بخورن. دختر دیونه‌یی که به خاطر یه پسر، خودش رو بکشه، حق‌ِش همینه، نه این‌که ببرن دفنش کنن. آخه کدوم پسری، ارزش اینو داره که آدم، خودش رو براش بکشه؟ دختره‌ی احمق….

اگر و تنها اگر یک اقدام درست، در این حکایت تلخ، صورت می‌گرفت، اکنون، رومینا زنده بود، کنار گل‌های شمعدانی، عکس می‌گرفت و هم‌چنان، می‌خندید!

به راستی، ما در کدام جهنم، زاده و بزرگ شده ایم؟ با کدام متد روانشناسی، پرورش یافته‌ایم؟ چگونه است که برخی از تحصیل کردگان ما از بدیهی‌ترین اصول انسانی، علمی، روانشناختی و تربیتی، در تحلیل‌های‌شان بی‌بهره اند؟ از سیستم آموزش و پرورشی که برخی از آموزگاران‌اش، به تفکرات سیاه داعشی خود می بالند، انتظار پرورش چه نوع انسان هایی را داریم دقیقا؟! از مدارسی که از وجود روانشناس محروم‌اند، توقع چه مقدار سلامت روان و آرامش ذهن در وجود دختران و پسران‌مان داریم؟

فاطمه، خودش را به خاطر جسم یک پسر نکشت. درد تنهایی، از دست دادن محبوب، احساس سمی خواستنی نبودن و دوست داشته نشدن، رهاشدگی در خلا و درد فقدان عشق برای دخترکی که در کودکی، پدر را از دست داده بود و گرمای محبت دستان مردانه‌اش را نمی‌شناخت، این دختر درمانده را به فکر خوردن قرص برنج انداخت، تا شاید کمی عشق از دیگران بگیرد، کمی توجه…. درد عمیق طرد شدن، به قدر کافی بزرگ است که یک انسان بالغ را مچاله کند؛ فاطمه که تنها یک نوجوان ۱۵ ساله بود.

ایرانیان و دانش روان‌شناسی
در قرن ۲۱ زندگی می‌کنیم. دانش بشری، در حوزه‌های روان شناسی، روانپزشکی و نوروساینس، به طرز حیرت‌انگیزی، پیشرفت کرده است؛ همان گونه که در عرصه‌ی ارتباطات و شبکه‌های اجتماعی. یک روان شناس خبره در مدرسه می‌تواند در شناخت و درمان زخم های روح و روان دانش‌آموزان، نقش موثر و غیرقابل انکاری داشته باشد. این، یک شعار نیست، فکت است. پرسش اساسی این‌جاست: در کشوری که هزاران فارغ‌التحصیل بیکار در رشته‌ی روان شناسی، با گرایشات مختلف عمومی، بالینی، تربیتی و…دارد، چرا هیچ علاقه‌یی به استخدام آنان در سیستم آموزشی کشور وجود ندارد؟ آیا جمعیت چهارده میلیونی دانش‌آموزی ایران به قدر کافی، بزرگ نیست تا دولت‌مردان و نمایندگان مجلس، نیم نگاهی به شرایط روحی، روانی و عاطفی کودکان و نوجوانان ما بیاندازند؟!

مشکلات آموزش و پرورش ایران، بسیار زیاد است؛ این را همه‌ی ما به خوبی می‌دانیم؛ ولی از دید نگارنده، هیچ بخشی، حیاتی‌تر و فوری‌تر از سلامت روان فرزندان این آب و خاک نیست. ما قرار است چه روزی از خواب خودخواسته، بیدار شویم؟ دقیقا چه سالی، چه ماهی؟ تا آن روز، فکر می‌کنید چند تن دیگر از فرزندان ما به زیر خاک می‌روند؟ کودکانی که بی‌رحمانه کشته می‌شوند، نوجوانانی که دردمندانه به زندگی خویش، پایان می‌دهند.

وجود روانشناس در مدارس، در تمام کشورهای توسعه یافته و برخی کشورهای درحال توسعه، جزو ضروریات سیستم آموزشی است. در کشور ژاپن، نه تنها در تمام مقاطع، روانشناس حضور دارد، در دبستان‌ها به دلیل حساسیت بالای سنین کودکی، یک روانپزشک هم به خدمت‌رسانی به کودکان مشغول است.

حالا از ژاپن به ایران سفر کرده و میلیون‌ها کودکی را تصور کنید که نه تنها در دبستان‌شان با موجودی خیالی به نام روان‌شناس، برخورد نمی‌کنند که ناراحتی‌ها، دردها، کمبودها، گرسنگی‌ها، بی‌مهری‌ها، کتک‌خوردن‌ها و تنهایی‌های‌شان را به او بگویند، بلکه با انواع متنوع خشونت کلامی، عاطفی، روانی و جسمی از سوی کادر آموزشی، دست به گریبان‌اند. این، نه یک ادعا که تجربه‌ی شخصی نگارنده از حضور در چند دبستان دخترانه، پسرانه و مختلط استان گیلان است.

حویق، داس و رومینا
اگر رومینا در سیستمی تحصیل می‌کرد که از او در سن بحرانی بلوغ، حمایت روانی، فکری و عاطفی می‌کرد و حتی پدر را به مدرسه، فرامی‌خواند و به او نیز مشاوره می‌داد، اکنون ما با تجسم گور سرد او، قلب‌مان به درد نمی‌آمد. یک روان‌شناس آگاه، به سادگی می‌تواند متوجه تغییر حالات روحی دانش‌آموزان شده و با مداخله‌ی به موقع، با استفاده از متدهای نوین تشخیص و درمان، مشکل را حل کند.

دانستن این نکته که در سال‌های بلوغ، تغییرات هورمونی شدیدی در بدن دختران و پسران رخ می‌دهد، نیاز به اخذ مدرک دکتری ندارد. ترشح هورمون‌های جنسی، سبب تغییرات رشدی، فیزیولوژیک و مغزی مهمی شده و نوجوان را با یک دنیای جدید شیرین، اما هراسناک، روبه‌رو می‌سازد. این مسئله در دختران، به دلیل تجربه‌ی سیکل‌های ماهانه و به‌هم خوردن تعادل هورمونی، که باعث دردهای جسمی متعددی می‌شود، شکل جدی‌تری به خود می گیرد.

یک نوجوان در این سن، نسبت به جنس مخالف، کنجکاو و علاقه‌مند می‌شود. برخی موفق می‌شوند با توسل به عشق زلال پدر و مادر و حمایت روانی، فکری و عاطفی آن‌ها، از این تونل طولانی و تاریک، به سلامت بگذرند و برخی دیگر، نه. از میان دسته‌ی دوم، گروهی به اجبار والدین، پای سفره‌ی عقد می‌نشینند (حتی پسرهای زیر هجده سال) و نقش بازیگران تراژدی کودک همسری را بازی می‌کنند؛ تعدادی هم خودکشی می‌کنند، شماری هم به قتل می‌رسند.

این‌که یک دختر نوجوان سیزده ساله، عاشق شود، یعنی فکر کند عاشق شده است، جرم نیست، بی‌آبرویی و پشت پا زدن به قوانین نیست؛ اتفاقی طبیعی است که در اثر نیاز برانگیخته‌ی هورمونی، رخ می‌دهد. اگر در زندگی رومینا، فقط یک فرد آگاه و دلسوز وجود داشت، حتما با محبتی حقیقی نه تصنعی، با او به گفت‌وگو می‌نشست و به روش علمی برایش توضیح می‌داد که فیزیولوژی بدن انسان، در هنگام بلوغ، چگونه کار می‌کند، مغز او و هورمون‌هایش چه بر سر جسم و فکر و احساساتش می‌آورند؛ برایش می‌گفت که این، بیوشیمی بدن اوست که نسبت به یک مرد بالغ، کشش نشان داده است و این، مفهوم‌اش، دوست داشتن فکری و روحی و عاطفی دو انسان بالغ، آگاه و هدف‌مند نیست. به رومینا می‌گفت که چگونه این شرایط خاص بحرانی را مدیریت کند و کم‌بود محبت پدرانه را با چه روش‌هایی، تعدیل و جبران نماید. به او می‌گفت که باید به دختر بودن خود افتخار کند، همان‌گونه که ایرانیان به مریم میرزاخانی افتخار می‌کنند. در او، جوانه‌های اشتیاق به دانایی و آگاهی و پیشرفت را می‌رویاند و از او در مقابل خشونت های مردانه‌ی یک محیط متعصب و بیمار، دفاع می‌کرد. اما چنین کسی نبود و رومینا، در تنهایی مطلق خویش، راهی جز فرار از زندان نیافت. به راستی، خود شما در ۱۳ سالگی، چقدر از جهان درونی خویش و جهان فیزیکی و اجتماعی اطراف خود، شناخت داشتید؟!

سال‌هاست که تحقیقات روانشناسی مدرن، اثبات کرده است میزان تمایل دختران نوجوان به جنس مخالف و تصمیم به دوست شدن، ازدواج یا برقراری رابطه‌ی پنهان جنسی، ارتباطی آشکار و معکوس با میزان توجه و عشق دریافتی از سوی پدر دارد.

چرا فاجعه؟ چرا کودک‌کشی؟
رومینا، قربانی سیستم پدرسالار جامعه‌ی در حال گذار و بحران‌زده‌ی ما شد؛ خانواده‌یی که نقش پدر، در کنترل بیش از حد، دعوا و کتک کاری، اعمال محدودیت‌های غیرمنطقی، سرزنش، تهدید، در ادامه، پیشنهاد خودکشی، آن هم پیش از فرار رومینا از خانه و در نهایت، قتل به سبک مسلمانان متعصب و بیمار داعشی، معنا می‌شود.

در این فاجعه، ما با یک فقدان چند جانبه روبه‌رو هستیم. نبود روان‌شناس در مدرسه، فقدان مددکار اجتماعی و روانشناس در پروسه‌ی انتظامی، حقوقی و قضایی کشور: پاسگاه، کلانتری و دادگاه.

در کشورهای توسعه یافته، اگر مربی مهدکودک یا معلم مدرسه، متوجه وجود زخم و جراحتی در بدن کودک شود، فورا مسئله به مدیر اطلاع داده می‌شود و در اسرع وقت، مددکاران اجتماعی و نیروهای پلیس، عازم مدرسه شده و مشکل را پیگیری می‌کنند. کودک، مورد حمایت دولت قرار گرفته و پدر یا مادر آزارگر، مجازات می‌شوند؛ تحمل زندان، همراه با گذراندن دوره‌های آموزشی در زمینه‌ی تربیت و پرورش کودک و در شرایطی خاص، فقط گذراندن دوره‌های بلندمدت، البته در مکانی جدا از محل سکونت کودک؛ و تا زمانی که از نظر دادگاه، پدر یا مادر خاطی، شرایط لازم سرپرستی کودک را احراز نکرده است، به هیچ وجه، کودک به آنان تحویل داده نمی‌شود.

دانستن این نکته که در سال‌های بلوغ، تغییرات هورمونی شدیدی در بدن دختران و پسران رخ می‌دهد، نیاز به اخذ مدرک دکتری ندارد. ترشح هورمون‌های جنسی، سبب تغییرات رشدی، فیزیولوژیک و مغزی مهمی شده و نوجوان را با یک دنیای جدید شیرین، اما هراسناک، روبه‌رو می‌سازد. این مسئله در دختران، به دلیل تجربه‌ی سیکل‌های ماهانه و به‌هم خوردن تعادل هورمونی، که باعث دردهای جسمی متعددی می‌شود، شکل جدی‌تری به خود می گیرد.

رومینا، نه تنها از هیچ کمک و حمایتی، برخوردار نشد، حتی به گریه‌ها و التماس هایش هم توجهی نکردند. کودکی که به سیستم قضایی کشورش می‌گوید اگر به پدر، تحویل داده شود، کشته می‌شود، به راحتی به دستان پدر، سپرده می‌شود تا به خانه‌یی برگردد که در آن، از صدای شادمانی و آرامش و بوسه و لبخند و آغوش، خبری نبوده و نیست. تنها با توسل به این بند قانونی که پدر، قیم فرزند است.

تصور کنید که رومینا را به پدر، تحویل نمی‌دادند و او را به صورت موقت، به یک مرکز حمایتی مانند بهزیستی یا خانه‌ی کودکان بدسرپرست، می‌سپردند؛ سپس، پدر را تحت مشاوره‌ی روان‌شناختی قرار می‌دادند تا بتواند با تعصبات مذهبی، فرهنگی و قومی‌اش بجنگد و عواطف و مسئولیت‌های پدرانه اش را به روشنی، ببیند و بشناسد. در این صورت، پس از گذشت زمان کافی، از شدت هیجان منفی پدر، تعصب کور، غیرت تلقین شده‌ی فرهنگی و خشم‌اش، کاسته می‌شد؛ رومینا نیز به آرامش نسبی می‌رسید و با دریافت خدمات روان‌شناختی، به درک درستی از خود، توانایی‌ها و ظرفیت‌هایش برای ساختن آینده‌یی درخشان و موفق، دست می‌یافت.

اگر و تنها اگر یک اقدام درست، در این حکایت تلخ، صورت می‌گرفت، اکنون، رومینا زنده بود، کنار گل‌های شمعدانی، عکس می‌گرفت و هم‌چنان، می‌خندید!

در همین زمینه مصاحبه‎یی بخوانید

محمدعلی جهانبخش؛ جامعه‌شناس و مدرس دانشگاه:
حل آسیب‌های اجتماعی در اولویت دولت‌مردان ما نیست

  • نویسنده : پروانه محمدنژاد